جدول جو
جدول جو

معنی سرک - جستجوی لغت در جدول جو

سرک
سر کوچک، فزونی و بالا بودن وزن یا ارزش چیزی نسبت به چیز دیگر، سربار، اضافه بار
سرک داشتن: سر داشتن و فزونی داشتن چیزی نسبت به چیز دیگر در وزن یا ارزش
سرک کشیدن: به جایی سر زدن و سرکشی کردن، دزدیده از جایی به جای دیگر نظر انداختن
تصویری از سرک
تصویر سرک
فرهنگ فارسی عمید
سرک
(اِ تِ)
سست شدن تن بعد از قوت و توانایی. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
با کلید بستن. (دزی ج 1 ص 649). قفل کردن
لغت نامه دهخدا
سرک
(سَ رَ)
به زبان قزوینی پسر را گویند که برادر دختر است. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) :
سرک سرک توره با من چو جنگ بی راهی
مو عاشقم و تو دیوانۀ سرمایی.
حافظ صابونی قزوینی.
رجوع به پسر شود.
لغت نامه دهخدا
سرک
(سَ رَ)
مصغر سر است. (برهان) ، فاضل وزن. فاضل قیمت. فاضل در اندازه. قناس در جامه. (یادداشت مؤلف) : این لباس سرک دارد. این پارچه سرک دارد.
- سرک کردن، بریدن شاخهای سر درختی که برپاست. (یادداشت مؤلف).
- سرک کشیدن، گردن کشیدن، چنانکه از دیواری برای دیدن خانه همسایه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
سرک
(سُ)
سرخجه و آن جوشی است که از سر و روی و اندام اطفال برآید. (برهان). به فارسی سرخچه و به عربی حصبه گویند. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
سرک
(سِ)
سرخاب و سفیدآبی که زنان بر روی مالند. (برهان). سرخی و سفیدی که زنان بر روی مالند. (رشیدی) ، سرخ و سفید. (برهان) ، سرکه. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
سرک
دهی جزء دهستان لورا و شهرستانک بخش کرج شهرستان تهران. دارای 370 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آن غلات، گردو، لبنیات و عسل است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
سرک
سر کوچک سستی پس از توانایی سر کوچک، افزونی وزن یا بهای چیزی نسبت به چیز دیگر اضافه بار، منفذی که در نهر یا جوی احداث کنند تا آب از آنجا به زمینی که باید آبیاری شود جاری گردد
فرهنگ لغت هوشیار
سرک
((سَ رَ))
سر کوچک، اضافه، اضافه بار
تصویری از سرک
تصویر سرک
فرهنگ فارسی معین
سرک
افزودنی زیادی، نیم نگاه، سرک کشیدن، نگاه دزدانه، نوعی علف هرز، انگور درشت دانه و قرمز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرکب
تصویر سرکب
(پسرانه)
نام یکی از موسیقیدانان بزرگ در دوران ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرکش
تصویر سرکش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از موسیقیدانان دربار خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرکا
تصویر سرکا
سرکه، مایعی ترش که بخش اصلی آن اسیداستیک و آب است و از انگور، خرما، انجیر و بعضی میوه های آب دار دیگر به دست می آید و در داروسازی برای حل کردن بعضی داروها به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکج
تصویر سرکج
چیزی که سرش خمیده باشد، ویژگی فرش یا هر چیز دیگر که یک بر آن کوتاه تر از بر دیگر باشد
فرهنگ فارسی عمید
(سَ کَ)
نام مرغی است خوش آواز. (برهان) (آنندراج) (رشیدی) (لغت فرس اسدی) :
سرکس بر پشت رود باربدی زد سرود
وز می سوری درود سوی بنفشه رسید.
کسائی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
سرکه و به زبان عربی خل ّ گویند. (برهان) (آنندراج). سرکه. (رشیدی) :
کسی کو در شکرخانه شکر نوشد به پیمانه
بدین سرکای نه سالش نباید کرد خرسندی.
مولوی (از جهانگیری).
هرکه صفراوی بود سرکا کشد.
مولوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ)
مطرب و سازنده ای بود که در عهد خود نظیر نداشت. (برهان). نام مطرب و استاد بی نظیر. (آنندراج) (رشیدی) :
شاعرانت چو رودکی و شهید
مطربانت چو سرکش و سرکب.
فرخی.
رجوع به سرکش شود
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ)
آنچه سر آن کج و به یک سو باشد، پارچه ای که یک سوی آن پهن تر از سوی دیگر بود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ)
نام محلی است به نخشب یا سمرقند:
خانه بساختی که نیست نظیر
خرم و خوش به سکۀ سرکس.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 6 هزارگزی جنوب بیرجند. دره، معتدل، آب آن از قنات و محصول آن از باغهای عناب و غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خسرک
تصویر خسرک
خسر (من باب تحبیب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکیف بودن
تصویر سرکیف بودن
خوشحال بودن، شاد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکه فشانی
تصویر سرکه فشانی
سرکه ریزی، بد گویی طعنه زنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکه فروختن
تصویر سرکه فروختن
فروختن سرکه را، ترشرویی کردن روی در هم کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکیسه کردن
تصویر سرکیسه کردن
از کسی چیزی گرفتن برای خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکج
تصویر سرکج
چوبی که سرش خمیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
مایعی است با بوی بسیار زننده و طعم بسیار ترش که از اکسید شدن شرابها و نوشابه های الکلی دیگر که غلضت الکلی آنها زیاد نیست به دست می آید. سرکه رنگ کاغذ تورنسل را قرمز میکند بنابرین جسمی اسیدی است که در تجزیه الکتریکی مانند اسیدهای کانی ئیدروژن تولید میکند. جوهر سرکه. اسیدی است که مایع اصلی سرکه است و جزو اسیدهای قوی آلی است و امروزه به طریق مختلف صنعتی نیز آنرا تهیه میکنند اسید استیک. یا سرکه ده ساله. سرکه ای که ده سال از تولید آن گذشته باشد، کینه دیرینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکه با
تصویر سرکه با
آش سرکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکا
تصویر سرکا
((س))
ترشی، سرکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرکش
تصویر سرکش
یاغی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرکار
تصویر سرکار
آن جناب، جناب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرکوفت
تصویر سرکوفت
ملامت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرکشی
تصویر سرکشی
عصیان، تمرد
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع دهستان بیرون بشم نوشهر، چوب نیم سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی
بار، دفعه، مرتبه، فردی که به بالندگی و رشد کامل رسیده
فرهنگ گویش مازندرانی