جدول جو
جدول جو

معنی سرک

سرک
سر کوچک، فزونی و بالا بودن وزن یا ارزش چیزی نسبت به چیز دیگر، سربار، اضافه بار
سرک داشتن: سر داشتن و فزونی داشتن چیزی نسبت به چیز دیگر در وزن یا ارزش
سرک کشیدن: به جایی سر زدن و سرکشی کردن، دزدیده از جایی به جای دیگر نظر انداختن
تصویری از سرک
تصویر سرک
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سرک

سرک

سرک
سر کوچک سستی پس از توانایی سر کوچک، افزونی وزن یا بهای چیزی نسبت به چیز دیگر اضافه بار، منفذی که در نهر یا جوی احداث کنند تا آب از آنجا به زمینی که باید آبیاری شود جاری گردد
فرهنگ لغت هوشیار

سرک

سرک
دهی جزء دهستان لورا و شهرستانک بخش کرج شهرستان تهران. دارای 370 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آن غلات، گردو، لبنیات و عسل است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

سرک

سرک
سرخاب و سفیدآبی که زنان بر روی مالند. (برهان). سرخی و سفیدی که زنان بر روی مالند. (رشیدی) ، سرخ و سفید. (برهان) ، سرکه. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا

سرک

سرک
سرخجه و آن جوشی است که از سر و روی و اندام اطفال برآید. (برهان). به فارسی سرخچه و به عربی حصبه گویند. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا

سرک

سرک
مصغر سر است. (برهان) ، فاضل وزن. فاضل قیمت. فاضل در اندازه. قناس در جامه. (یادداشت مؤلف) : این لباس سرک دارد. این پارچه سرک دارد.
- سرک کردن، بریدن شاخهای سر درختی که برپاست. (یادداشت مؤلف).
- سرک کشیدن، گردن کشیدن، چنانکه از دیواری برای دیدن خانه همسایه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

سرک

سرک
به زبان قزوینی پسر را گویند که برادر دختر است. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) :
سرک سرک توره با من چو جنگ بی راهی
مو عاشقم و تو دیوانۀ سرمایی.
حافظ صابونی قزوینی.
رجوع به پسر شود.
لغت نامه دهخدا

سرک

سرک
سست شدن تن بعد از قوت و توانایی. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
با کلید بستن. (دزی ج 1 ص 649). قفل کردن
لغت نامه دهخدا

سرک

سرک
افزودنی زیادی، نیم نگاه، سرک کشیدن، نگاه دزدانه، نوعی علف هرز، انگور درشت دانه و قرمز
فرهنگ گویش مازندرانی