سریه ها، جنگهایی که حضرت رسول شخصاً در آن شرکت نداشته و یکی از اصحاب را به سرکردگی سپاهیان تعیین نموده، جمع سرایاها، دسته ای از لشکر، گروهی از سپاهیان، جمع واژۀ سریه
سریه ها، جنگهایی که حضرت رسول شخصاً در آن شرکت نداشته و یکی از اصحاب را به سرکردگی سپاهیان تعیین نموده، جمعِ سرایاها، دسته ای از لشکر، گروهی از سپاهیان، جمعِ واژۀ سریه
جمع واژۀ سریّه، بمعنی پاره ای از لشکر از پنج نفر تا سه صد یا چهارصد. (منتهی الارب) (آنندراج) : پس از آن معاویه سرایا را به عراق فرستاد. (مجمل التواریخ و القصص ص 292)
جَمعِ واژۀ سَریّه، بمعنی پاره ای از لشکر از پنج نفر تا سه صد یا چهارصد. (منتهی الارب) (آنندراج) : پس از آن معاویه سرایا را به عراق فرستاد. (مجمل التواریخ و القصص ص 292)
مرکّب از: سر + ’ا’ واسطه + پا، سراپای. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، همه و تمام. (برهان)، سرتاپا و همه و تمام. (آنندراج)، تمام از اول تا آخر. (غیاث) : بزندانیان جامه ها داد نیز سراپای و دینار و هرگونه چیز. فردوسی. چو دیدم کنون دانش و رای تو دروغست یکسر سراپای تو. فردوسی. کمابیش سخا دید آنکه او را دید در مجلس سراپای هنر دید آنکه او را دید در میدان. فرخی. همچون رطب اندام و چو روغنش سراپای همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست. عسجدی. از بس که جرعه بر تن افسردۀ زمین آن آتشین دواج سراپا برافکند. خاقانی. جستم سراپای جهان شیب و فراز آسمان گر هیچ اهلی در جهان دیدم مسلمان نیستم. خاقانی. ملک در سراپای آن جانور بعبرت بسی دید و جنبید سر. نظامی. بدیدار و گفتار جان پرورش سراپای من دیده و گوش بود. سعدی. همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش. حافظ. ، خلعت. (غیاث اللغات)
مُرَکَّب اَز: سر + ’َا’ واسطه + پا، سراپای. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، همه و تمام. (برهان)، سرتاپا و همه و تمام. (آنندراج)، تمام از اول تا آخر. (غیاث) : بزندانیان جامه ها داد نیز سراپای و دینار و هرگونه چیز. فردوسی. چو دیدم کنون دانش و رای تو دروغست یکسر سراپای تو. فردوسی. کمابیش ِ سخا دید آنکه او را دید در مجلس سراپای ِ هنر دید آنکه او را دید در میدان. فرخی. همچون رطب اندام و چو روغَنْش سراپای همچون شبه زلفکان و چون دنبه اَلَست. عسجدی. از بس که جرعه بر تن افسردۀ زمین آن آتشین دواج سراپا برافکند. خاقانی. جستم سراپای جهان شیب و فراز آسمان گر هیچ اهلی در جهان دیدم مسلمان نیستم. خاقانی. ملک در سراپای آن جانور بعبرت بسی دید و جنبید سر. نظامی. بدیدار و گفتار جان پرورش سراپای من دیده و گوش بود. سعدی. همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش. حافظ. ، خلعت. (غیاث اللغات)
شهرستان سراوان یکی از شهرستان های استان هشتم و محدود است از شمال و خاور و جنوب خاوری به مرزپاکستان، از طرف جنوب و باختر به شهرستان ایرانشهر، از شمال باختری به شهرستان زاهدان. این شهرستان چهار بخش بشرح زیر دارد: 1- بخش حومه: شامل 4 دهستان و88 آبادی و جمعیت آن 22000 تن است. 2- بخش سوران: شامل 5 دهستان و 48 آبادی و جمعیت آن 9500 تن است. 3- بخش جالق: شامل یک دهستان و 20 آبادی و جمعیت آن 12500 تن است. 4- بخش زابلی: شامل یک دهستان و 28 آبادی و جمعیت آن 4000 تن است. بنابر آمار فوق شهرستان سراوان از 4 بخش و یازده دهستان و 184 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 48 هزار تن است. یکی ازبخشهای چهارگانه شهرستان سراوان که قسمت مرکزی آن بشرح زیر است: از شمال به بخش جالق و از خاور و جنوب خاوری به مرز پاکستان و از طرف جنوب و جنوب خاوری به بخش سیب سوران و از طرف باختر به بخش خاش از شهرستان زاهدان محدود است. منطقۀ این بخش از دو قسمت تشکیل میشود: قسمت اول کوهستانی که همان دهستان بم پشت است که تمام آبادیهای آن در دره های کوهستانی واقع شده است. قسمت دوم دهستانهای اسفندک و حومه است که در جلگه واقع شده است. رودخانه های این بخش آب دائم ندارد و بزرگترین رود آن رود ماشکید است که از بخش سیب سوران سرچشمه گرفته پس از عبور از شمال دهستان بم پشت وارد خاک پاکستان میشود. بخش مرکزی شهرستان سراوان از چهار دهستان بشرح زیر تشکیل میشود: دهستان حومه دارای 10000 تن جمعیت و 28 آبادی است. دهستان کوهک دارای 1000 تن جمعیت و 3 آبادی است. دهستان اسفندک دارای 500 تن جمعیت و 4 آبادی است. دهستان بم پشت دارای 5500تن جمعیت و 52 آبادی است. مرکز بخش دارای 2000 تن جمعیت و یک آبادی است. بنابر آمار فوق این بخش از چهار دهستان و 88 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و جمعیت آن 19000 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
شهرستان سراوان یکی از شهرستان های استان هشتم و محدود است از شمال و خاور و جنوب خاوری به مرزپاکستان، از طرف جنوب و باختر به شهرستان ایرانشهر، از شمال باختری به شهرستان زاهدان. این شهرستان چهار بخش بشرح زیر دارد: 1- بخش حومه: شامل 4 دهستان و88 آبادی و جمعیت آن 22000 تن است. 2- بخش سوران: شامل 5 دهستان و 48 آبادی و جمعیت آن 9500 تن است. 3- بخش جالق: شامل یک دهستان و 20 آبادی و جمعیت آن 12500 تن است. 4- بخش زابلی: شامل یک دهستان و 28 آبادی و جمعیت آن 4000 تن است. بنابر آمار فوق شهرستان سراوان از 4 بخش و یازده دهستان و 184 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 48 هزار تن است. یکی ازبخشهای چهارگانه شهرستان سراوان که قسمت مرکزی آن بشرح زیر است: از شمال به بخش جالق و از خاور و جنوب خاوری به مرز پاکستان و از طرف جنوب و جنوب خاوری به بخش سیب سوران و از طرف باختر به بخش خاش از شهرستان زاهدان محدود است. منطقۀ این بخش از دو قسمت تشکیل میشود: قسمت اول کوهستانی که همان دهستان بم پشت است که تمام آبادیهای آن در دره های کوهستانی واقع شده است. قسمت دوم دهستانهای اسفندک و حومه است که در جلگه واقع شده است. رودخانه های این بخش آب دائم ندارد و بزرگترین رود آن رود ماشکید است که از بخش سیب سوران سرچشمه گرفته پس از عبور از شمال دهستان بم پشت وارد خاک پاکستان میشود. بخش مرکزی شهرستان سراوان از چهار دهستان بشرح زیر تشکیل میشود: دهستان حومه دارای 10000 تن جمعیت و 28 آبادی است. دهستان کوهک دارای 1000 تن جمعیت و 3 آبادی است. دهستان اسفندک دارای 500 تن جمعیت و 4 آبادی است. دهستان بم پشت دارای 5500تن جمعیت و 52 آبادی است. مرکز بخش دارای 2000 تن جمعیت و یک آبادی است. بنابر آمار فوق این بخش از چهار دهستان و 88 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و جمعیت آن 19000 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
قریه ای است پنج فرسنگ و نیمی میانۀ جنوب و مشرق طارم. (فارسنامۀ ناصری ص 219). در پنج فرسنگی سلطانیه و در دامنۀ جبال طارم. (تاریخ مغول تألیف اقبال صص 39- 40)
قریه ای است پنج فرسنگ و نیمی میانۀ جنوب و مشرق طارم. (فارسنامۀ ناصری ص 219). در پنج فرسنگی سلطانیه و در دامنۀ جبال طارم. (تاریخ مغول تألیف اقبال صص 39- 40)
همشیره زادۀ ترابای خوش نویس است. در بدو حال نقاشی میکرد، ترک کرده در مقام قناعت و صلاح بوده کمال پرهیز داشت و عبادت بسیار میکرد. در مذمت بی نماز گفته: آن سجده پیش آدم و این پیش حق نکرد شیطان هزار مرتبه بهتر ز بی نماز. مدتی در اصفهان با میرزا حسن واهب مشاعره داشت، گاهی بیتی میگفت منجمله شعرش این است در تعریف اصفهان: از آن درفش فریدون گرفت عالم را که پیش دامن آهنگر صفاهانست. (از تذکرۀ نصرآبادی ص 395)
همشیره زادۀ ترابای خوش نویس است. در بدو حال نقاشی میکرد، ترک کرده در مقام قناعت و صلاح بوده کمال پرهیز داشت و عبادت بسیار میکرد. در مذمت بی نماز گفته: آن سجده پیش آدم و این پیش حق نکرد شیطان هزار مرتبه بهتر ز بی نماز. مدتی در اصفهان با میرزا حسن واهب مشاعره داشت، گاهی بیتی میگفت منجمله شعرش این است در تعریف اصفهان: از آن درفش فریدون گرفت عالم را که پیش دامن آهنگر صفاهانست. (از تذکرۀ نصرآبادی ص 395)
از سر تا پا. (آنندراج). از کلۀ سر تا نوک پا: تا نیاساید ز دوران آسمان چنبری قد اعدای تو سرتاپای چون چنبر سزد. سوزنی. ز سرتاپای این دیرینه گلشن کنم گر گوش داری بر تو روشن. نظامی. نگویم قامتت زیباست یا چشم همه لطفی و سرتاپا جمالی. سعدی
از سر تا پا. (آنندراج). از کلۀ سر تا نوک پا: تا نیاساید ز دوران آسمان چنبری قد اعدای تو سرتاپای چون چنبر سزد. سوزنی. ز سرتاپای این دیرینه گلشن کنم گر گوش داری بر تو روشن. نظامی. نگویم قامتت زیباست یا چشم همه لطفی و سرتاپا جمالی. سعدی
آنکه دستورها یا درس ها به ذهن نسپارد. لاابالی. بی بندوبار. آنکه حواس خود جمع نکند. که هوش خود را در کارها جمعنمی کند و چنانکه باید متوجه امور نمیشود. (یادداشت مؤلف) ، آواره. (آنندراج) : آسایش دل غافلم از یاد خدا کرد همواری این راه مرا سربهوا کرد. صائب (از بهار عجم)
آنکه دستورها یا درس ها به ذهن نسپارد. لاابالی. بی بندوبار. آنکه حواس خود جمع نکند. که هوش خود را در کارها جمعنمی کند و چنانکه باید متوجه امور نمیشود. (یادداشت مؤلف) ، آواره. (آنندراج) : آسایش دل غافلم از یاد خدا کرد همواری این راه مرا سربهوا کرد. صائب (از بهار عجم)
پارسی تازی گشته سرای، کاخ، دیوان در برخی از کشورهای تازی گروهی از لشکر (از 5 تا 300 و 400 تن)، لشکری که پیغامبر (ص) بذات خویش در آن نباشد و به سر کردگی یکی از صحابه فرستاده شده باشد مقابل غزوه
پارسی تازی گشته سرای، کاخ، دیوان در برخی از کشورهای تازی گروهی از لشکر (از 5 تا 300 و 400 تن)، لشکری که پیغامبر (ص) بذات خویش در آن نباشد و به سر کردگی یکی از صحابه فرستاده شده باشد مقابل غزوه