جدول جو
جدول جو

معنی سرتاپا

سرتاپا
سراپا، از سر تا پا، کنایه از همه، همگی
تصویری از سرتاپا
تصویر سرتاپا
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سرتاپا

سرتاپا

سرتاپا
از سر تا پا. (آنندراج). از کلۀ سر تا نوک پا:
تا نیاساید ز دوران آسمان چنبری
قد اعدای تو سرتاپای چون چنبر سزد.
سوزنی.
ز سرتاپای این دیرینه گلشن
کنم گر گوش داری بر تو روشن.
نظامی.
نگویم قامتت زیباست یا چشم
همه لطفی و سرتاپا جمالی.
سعدی
لغت نامه دهخدا

سراپا

سراپا
سرتاپای انسان، قدوبالا، اندام، کنایه از همگی، کلاً، تماماً، کنایه از همه، تمام
سراپا
فرهنگ فارسی عمید

سراپا

سراپا
مُرَکَّب اَز: سر + ’َا’ واسطه + پا، سراپای. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، همه و تمام. (برهان)، سرتاپا و همه و تمام. (آنندراج)، تمام از اول تا آخر. (غیاث) :
بزندانیان جامه ها داد نیز
سراپای و دینار و هرگونه چیز.
فردوسی.
چو دیدم کنون دانش و رای تو
دروغست یکسر سراپای تو.
فردوسی.
کمابیش ِ سخا دید آنکه او را دید در مجلس
سراپای ِ هنر دید آنکه او را دید در میدان.
فرخی.
همچون رطب اندام و چو روغَنْش سراپای
همچون شبه زلفکان و چون دنبه اَلَست.
عسجدی.
از بس که جرعه بر تن افسردۀ زمین
آن آتشین دواج سراپا برافکند.
خاقانی.
جستم سراپای جهان شیب و فراز آسمان
گر هیچ اهلی در جهان دیدم مسلمان نیستم.
خاقانی.
ملک در سراپای آن جانور
بعبرت بسی دید و جنبید سر.
نظامی.
بدیدار و گفتار جان پرورش
سراپای من دیده و گوش بود.
سعدی.
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش.
حافظ.
، خلعت. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا