جدول جو
جدول جو

معنی سرپز - جستجوی لغت در جدول جو

سرپز
(نَ دَ / دِ)
کله پز. (آنندراج). آنکه کله پزد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرز
تصویر سرز
مالۀ بنایی
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی تفنگ شکاری یا توپ که باروت و گلوله را از سر لوله داخل آن کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپا
تصویر سرپا
ایستاده، کسی یا چیزی که روی پای خود قرار گرفته باشد، قائم، هج، برپای، برپا، برخاسته، ورپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپرز
تصویر سپرز
طحال، غده ای در طرف چپ شکم در زیر حجاب حاجز که عمل آن ذخیره کردن گلبول های قرمز و دفاع از بدن در برابر هجوم بیماری هاست
فرهنگ فارسی عمید
(سُ پُ)
عنصری است که بعربی طحال گویند. (آنندراج). آن پاره گوشت در معده که مادۀ سوداست بتازیش طحال نامند. (شرفنامه). اندامی است با منفعت بسیار و خانه سوداست و هرگاه سپرز فربه شود جگر و همه تن لاغر شوند ازبهر آنکه او ضد جگر است و فعل او آن است که سودا را که در وی خون است از خون جدا کند و بخویشتن کشد و مزۀ آن بگرداندو ترش کند و غذای خویش از آن بردارد و هر روز جزوی از آن سودا بمعده فرستد و ترشی آن معده را بگزد و شهوت طعام پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) :
بگربه ده و به عنبه سپرزو خیم همه
وگر یتیم بدزدد بزنش و تاوان کن.
کسایی.
گفتم که عضوهای رئیسه دل است و مغز
گفتا سپرز و گرده و زهره ست و پس جگر.
ناصرخسرو.
رجوع به طحال شود
لغت نامه دهخدا
(سَرْ وَ)
سرپوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ پُ)
مقابل ته پر و سرخالی. (یادداشت مؤلف) ، نوعی از تفنگ که باروت و گلوله از سر لوله درآن کنند و با سنبه استوار کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ پُ)
از قرای معروف به لوک ذهاب و قصر که در محل اتصال دو رود در قصر شیرین بنا شده. از دوره های قدیم مسکون بوده و در این نقطه دمرگان کتیبه ای یافته که از حیث حجاری قدیمترین آثار صنعتی آسیا و متعلق به آنوبانی نی است و این کتیبه در تخته سنگی در 30 متر ارتفاع کنده شده و مجسمۀ شاه را که پا بر روی اسیری گذاشته نشان میدهد که از الهه نی نی دو اسیر میگیرد که دماغ یکی را مهار کرده و اسرای دیگر در زیر و کتیبه های آن بواسطۀ قدمت کاملاً خوانا نیست ولی از نظر تاریخی بسیار مهم است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 456). سرپل ذهاب. نام محلی کنار راه کرمانشاه و قصر شیرین میان پاطاق و قره بلاغ در 72هزارگزی تهران
نام شهرکی است نزدیک سمرقند بر کنار آب. (المعجم). نام ناحیتی است نزدیک قرشی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سرپا زدن که بهندی هوگر گویند. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ پَ)
برپژ. آسمان و چرخ و فلک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ پُ)
آلو.
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / سَ)
ماله را گویند که بنایان بدان گچ و آهک بر دیوار مالند. (برهان) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سپرز
تصویر سپرز
طحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرپا
تصویر سرپا
ایستاده بر پا منتصب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرپر
تصویر سرپر
((~. پُ))
نوعی تفنگ که باروت یا گلوله آن از سر لوله به داخل فرستاده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپرز
تصویر سپرز
((س پُ))
طحال
فرهنگ فارسی معین
طحال، اسپرز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرووضع، وضع ظاهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ایستاده، برپا، قائم
متضاد: نشسته، سالم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پذیرایی کننده در مراسم عروسی و عزا
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی در کارگاه پارچه بافی سنتی
فرهنگ گویش مازندرانی
سیر سیر در مقابل گرسنهتأکید بر سیری
فرهنگ گویش مازندرانی