جدول جو
جدول جو

معنی سرپایان - جستجوی لغت در جدول جو

سرپایان
رده ای از نرم تنان مانند ماهی مرکب که در اطراف سر آن ها بازوهای گوشتی بادکش دار قرار دارد که به وسیلۀ آن حرکت می کنند یا شکار خود را می گیرند، پابرسران
عمامه، دستار، کلاه نرم که زیر کلاه آهنی بر سر بگذارند، کلاه خود
تصویری از سرپایان
تصویر سرپایان
فرهنگ فارسی عمید
سرپایان
(سَ)
عمامه و دستار و شمله و علاقۀ دستار و مغفر. (برهان) (صحاح الفرس) :
من آن نیم که دهم آبروی خویش به باد
برای درهم و دینار و طاق و سرپایان.
شمس فخری (از انجمن آرا).
، خود آهن و کلاه زره. (برهان). کلاهی را گویند که در روز جنگ در زیر خود و ترک پوشند. (انجمن آرای ناصری) :
نه زآهن درع بایستی نه دلدل
نه سرپایانش بایستی نه مغفر.
دقیقی.
، هر چیز نرمی که در زیر کلاه خود و کلاه زره دوزند تا سر را آزار نکند، ازار که فوته و لنگوته و شلوار باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
سرپایان
((سَ))
عمامه، دستار، کلاهخود، خود، کلاهی نرم که زیر کلاهخود بر سر می نهادند تا خود سر را آزار نکند، شمله و علاقه دستار و مغفر
تصویری از سرپایان
تصویر سرپایان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آلتی سنگی یا فلزی که در آن تنباکو می کنند و بر سر قلیان می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپاسبان
تصویر سرپاسبان
گروهبان شهربانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپایینی
تصویر سرپایینی
سرپایین بودن، سرازیری، سراشیبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپایین
تصویر سرپایین
سرازیر، سراشیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سردبیان
تصویر سردبیان
کسی که سخنش گرم و گیرا نباشد، آنکه با سخنان سرد دیگری را مشمئز و آزرده سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرایان
تصویر سرایان
در حال سرودن، در حال آوازخوانی
فرهنگ فارسی عمید
شتران
لغت نامه دهخدا
(پُ)
شهری در کلمبیا، کرسی ایالت کوکا (آمریکای جنوبی) نزدیک ریومولینو، در 370 هزارگزی جنوب غربی بوگوته و در ارتفاع 1666 گز از سطح دریا در نزدیکی دو کوه آتش فشان در محلی بسیار شاعرانه جای دارد دارای 10000 تن سکنه، دانشگاه و دارالضرب و تجارت آن بسیار رایج است در سال 1537 میلادی اسپانیاییها این شهر را بنا نهاده اند و بعدها هم وسعت یافت ولی در اثنای جنگهای استقلال و از زلزله دچار خسارت شد. هوای حوالی آن بسیار لطیف و منبت است و معادن زر فراوان دارد
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جانورانی که دو پا دارند. (از لغات مصوب فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
از مزارع میان ولایت مشهد مقدس است، در هشت فرسخی شهر واقع است، بیست خانوار سکنه دارد، از آب رود خانه کشف رود مشروب میشودو هوایش معتدل می باشد، (مرآت البلدان ج 4 ص 276)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ ترسا. مسیحیان. پیروان دین مسیح: یکی گروه آنند که گویند صانع یکی بیشست، چون ترسایان. (جامع الحکمتین ناصرخسرو ص 31). و دیگر صنف ترسایان اند که گویند که خداسه است و هر سه یکی است. (جامع الحکمتین ص 32). هر گروهی به پیغامبری بیستادندی چنین که ایستاده اند که ترسایان بر پنج روز ایستاده اند. (جامع الحکمتین ص 165). اهل الکتاب، جهودان و ترسایان. (ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا
(سَ پَ)
نام یکی از دهستانهای هشتگانه بخش زرقان شهرستان شیراز. آب آن از چشمه سارها و قنات ها. محصولش غلات، چغندر، میوه و لبنیات. سکنۀ آن در حدود 500 تن. و آبادیهای مهم آن عبارتند از جلدک و قلعه تبریزی. طوایف مختلفه از ایل عرب در این دهستان ییلاق میکنند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نشیب. مقابل سربالا و فراز
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پایور شهربانی. مانند گروهبان ارتش. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قریه ای است پنج فرسنگ و نیمی میانۀ جنوب و مشرق طارم. (فارسنامۀ ناصری ص 219). در پنج فرسنگی سلطانیه و در دامنۀ جبال طارم. (تاریخ مغول تألیف اقبال صص 39- 40)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان پائین شهر بخش میناب شهرستان بندرعباس و دارای 750 تن سکنه است. آب آن از رودخانه تأمین می شود. محصول آن خرما است. مزارع جلال آباد، محمدشاهی و دلالان جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
تحریری از سرجهان: سلطان خود از راه بازگشته بود و عنان بجانب قلعۀ سرجاهان تافته. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 115). رجوع به سرجهان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
کنایه از غیرفصیح. (آنندراج) (انجمن آرا). غیرفصیح و کندطبع. (برهان) (از ناظم الاطباء) ، رنجانندۀ مردم. (آنندراج) (انجمن آرا). کسی که به سخنان راست مردم را برنجاند. (برهان) ، مرادف سردحرف. (آنندراج) (انجمن آرا) ، مردم ناموزون. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
گیاهی باشد دارویی که هلندوز گویندش. (از برهان) (از ناظم الاطباء). کرپا. (از برهان). شبدر. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شبدر، هلندوز و کرپا شود
لغت نامه دهخدا
(سَ غَلْ)
چلم. حقۀ تنباکو. (غیاث) (آنندراج). سرقلیان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قصبۀ مرکز دهستان بخش حومه شهرستان فردوس. دارای 3246 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، زعفران، پنبه، زیره و باغات و ابریشم است. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی است. مزارع انجیربر، زاهد جلال، کلاتۀ محمد عبدالله ، کلاتۀ یوسف شاه ولی، کلاتۀموسی جزء این قصبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). نام جائی است در خراسان. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
خوانندگی وگویندگی. (برهان) (آنندراج). سراینده:
چو بلبل سرایان چو گل تازه روی
زشوخی درافکنده غلغل به کوی.
سعدی.
، نغمه سرائی کنان. (برهان) (آنندراج). در حال سراییدن:
به مسجد درآمد سرایان و مست
می اندر سر و ساتگینی بدست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سَ قَلْ)
سرغلیان. چیزی است که تمباکو در آن گذاشته آتش بر آن گذارند و در هندوستان چلم و در فارسی سرچلم و چلم و قلیان هر دو بمعنی حقه است که مشهور و متعارف است. (آنندراج). قسمتی از قلیان از سفال یا چینی یا سنگ که تنباکو و آتش قلیان در آن جای دارد. (یادداشت مؤلف). چلم. (مجموعۀ مترادفات ص 119) :
که سرقلیان طبع آن شکرریز
بود لبریز تمباکوی انگیز.
ملا فوقی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سردبیان
تصویر سردبیان
رنجاننده تیز زبان گوشه زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در پایان
تصویر در پایان
در آخر در انجام عاقبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرایان
تصویر سرایان
سراینده، در حال سرودن
فرهنگ لغت هوشیار
عمامه دستار، کلاهخود خود، کلاهی نرم که زیر کلاهخود بر سر می نهادند تا سر خود را آزار نکند، شمله و علاقه دستار و مغفر، جمع سر پایی، پا بر سران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرپاوان
تصویر کرپاوان
شبدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرپاسبان
تصویر سرپاسبان
گروهبان شهربانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرایان
تصویر سرایان
((سَ))
سراینده، در حال سرودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرغلیان
تصویر سرغلیان
((س.َ غَ))
حقه بالای غلیان که تنباکو را در آن می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چارپایان
تصویر چارپایان
احشام
فرهنگ واژه فارسی سره