جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با سرپاسبان

سرپاسبان

سرپاسبان
پایور شهربانی. مانند گروهبان ارتش. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا

سرپایان

سرپایان
عمامه، دستار، کلاهخود، خود، کلاهی نرم که زیر کلاهخود بر سر می نهادند تا خود سر را آزار نکند، شمله و علاقه دستار و مغفر
سرپایان
فرهنگ فارسی معین

سرپایان

سرپایان
رده ای از نرم تنان مانند ماهی مرکب که در اطراف سر آن ها بازوهای گوشتی بادکش دار قرار دارد که به وسیلۀ آن حرکت می کنند یا شکار خود را می گیرند، پابَرسَران
عمامه، دستار، کلاه نرم که زیر کلاه آهنی بر سر بگذارند، کلاه خود
سرپایان
فرهنگ فارسی عمید

خراسبان

خراسبان
آسیابان، کارگر آسیا، آنکه در آسیا غلات را آرد می کند، صاحب آسیا
خراسبان
فرهنگ فارسی عمید

سرپایان

سرپایان
عمامه و دستار و شمله و علاقۀ دستار و مغفر. (برهان) (صحاح الفرس) :
من آن نیم که دهم آبروی خویش به باد
برای درهم و دینار و طاق و سرپایان.
شمس فخری (از انجمن آرا).
، خود آهن و کلاه زره. (برهان). کلاهی را گویند که در روز جنگ در زیر خود و ترک پوشند. (انجمن آرای ناصری) :
نه زآهن درع بایستی نه دلدل
نه سرپایانش بایستی نه مغفر.
دقیقی.
، هر چیز نرمی که در زیر کلاه خود و کلاه زره دوزند تا سر را آزار نکند، ازار که فوته و لنگوته و شلوار باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا