جدول جو
جدول جو

معنی سرپاک - جستجوی لغت در جدول جو

سرپاک
(سَ)
سردار ضابط و صاحب سیاست. (جهانگیری) :
دین حق را نه چون تو یک سرتیر
ملک شه را نه چون تو یک سرپاک.
ابوالفرج رونی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرپاش
تصویر سرپاش
گرز گران، گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرکوبه، عمود، مقمعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپا
تصویر سرپا
ایستاده، کسی یا چیزی که روی پای خود قرار گرفته باشد، قائم، هج، برپای، برپا، برخاسته، ورپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپاس
تصویر سرپاس
فرمانده پاسبانان، سردستۀ نگهبانان، پایور شهربانی، برابر سرتیپ ارتش، خود آهنی، کلاه خود، سپر
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
آواز و صدا و صوت. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) ، بانگ و غوغا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سردار شبانان و محافظان، چه پاس بمعنی محافظ آمده است. (برهان). سردار پاسبانان. (جهانگیری) (رشیدی) :
دل سرکشان پر ز وسواس بود
همه گوش بر بانگ سرپاس بود.
فردوسی.
همه دست تابان ز الماس بود
همه کوه در بانگ سرپاس بود.
اسدی.
بجز خیال کسی شب روی نخواهد کرد
در آن دیار که سرپاس بأس تو عسس است.
ابن یمین.
، گرز گران سنگ. (برهان) (جهانگیری) (رشیدی) :
کمان ابر و بارانش الماس شد
سر و مغز پرباد سرپاس شد.
اسدی.
تو چگونه رهی که دست اجل
بر سر توهمی زند سرپاس.
مسعودسعد.
، در اواخر دورۀ سلطنت رضاشاه و اوایل سلطنت پهلوی دوم، ’سرپاس’ به همردیف سرتیپ در تشکیلات شهربانی (نظمیه) اطلاق میشد و اینک مجدداً سرتیپ گفته میشود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). پایور شهربانی. نظیر سرتیپ ارتش. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گرز گران که بعربی عمود خوانند. (برهان) (آنندراج). رجوع به سرپاس شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جماع. (غیاث). رجوع به سرپائی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سردار ضابط و صاحب سیاست. (برهان) (آنندراج). حاکم ضابط باسیاست. (رشیدی) :
دین حق را نه چون تو یک سرور
ملک شه را نه چون تو یک سرباک.
ابوالفرج رونی (از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
فرانسوی یغنج ماری باشد که زهرش نبود، مارپیچ، اهریمن، کرنای مارپیچی
فرهنگ لغت هوشیار
رئیس شبانان، رئیس محافظان، پایور شهربانی برابر سرتیپ ارتش. توضیح این کلمه مدتی در زمان اعلیحضرت رضا شاه معمول و سپس متروک شد و اکنون بجای آن همان سرتیپ مستعمل است، خد آهنی، سپر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرپا
تصویر سرپا
ایستاده بر پا منتصب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرپاش
تصویر سرپاش
گرز گران عمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرپاس
تصویر سرپاس
رییس پاسبانان، سر دسته نگهبانان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرپاش
تصویر سرپاش
((سَ))
سرپاشنده، گرز گران، عمود
فرهنگ فارسی معین
ایستاده، برپا، قائم
متضاد: نشسته، سالم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سقف دهان، کام
فرهنگ گویش مازندرانی
پذیرایی کننده در مراسم عروسی و عزا
فرهنگ گویش مازندرانی