در ولایت قم از قصبۀ موسوم به خوانسار است. شخص نامرادی است و در فن موسیقی بهره دارد. بیت ذیل را در نیشابورک به اسم ’بنیاد’ نقشی بسته بوده خیلی شهرت یافت: بنیاد مکن با من سودازده بیداد تا من نکنم ناله ز بیداد تو بنیاد. (مجمع الخواص ص 243)
در ولایت قم از قصبۀ موسوم به خوانسار است. شخص نامرادی است و در فن موسیقی بهره دارد. بیت ذیل را در نیشابورک به اسم ’بنیاد’ نقشی بسته بوده خیلی شهرت یافت: بنیاد مکن با من سودازده بیداد تا من نکنم ناله ز بیداد تو بنیاد. (مجمع الخواص ص 243)
محمدقاسم بن حاجی محمد کاشانی، متخلص به سروری، مؤلف فرهنگ مجمع الفرس. از مستعدان روزگار بود. در مائۀ حادی عشره به هند رسید و در لاهور قیام نمود. سروری گوید: بی دست طلب بدامن پیر زدن کس را نشود مقام عرفان مسکن چون رشته که نگشود رهش تا ننهاد سر بر قدم راست روی چون سوزن. (از صبح گلشن ص 203). صاحب مجمع الفرس (سروری) این کتاب (مجمع الفرس) را در سال 1008 هجری قمری در اصفهان تألیف کرد وآن را در سال 1018 بنام خلاصهالمجمع خلاصه کرده. پس در سال 1032 به هند رفت و سپس در سال 1036 به لاهور و از آنجا به تکمیل آن پرداخت. وی در شعر خود را به سروری متخلص نموده و با این تخلص شعر گفته است. (از الذریعه ج 9 ص 443). رجوع به تذکرۀ نصرآبادی ص 291 و ریاض الشعرا و مرآت العالم و فهرست سپهسالار و کشف الظنون و فهرست ریو شود
محمدقاسم بن حاجی محمد کاشانی، متخلص به سروری، مؤلف فرهنگ مجمع الفرس. از مستعدان روزگار بود. در مائۀ حادی عشره به هند رسید و در لاهور قیام نمود. سروری گوید: بی دست طلب بدامن پیر زدن کس را نشود مقام عرفان مسکن چون رشته که نگشود رهش تا ننهاد سر بر قدم راست روی چون سوزن. (از صبح گلشن ص 203). صاحب مجمع الفرس (سروری) این کتاب (مجمع الفرس) را در سال 1008 هجری قمری در اصفهان تألیف کرد وآن را در سال 1018 بنام خلاصهالمجمع خلاصه کرده. پس در سال 1032 به هند رفت و سپس در سال 1036 به لاهور و از آنجا به تکمیل آن پرداخت. وی در شعر خود را به سروری متخلص نموده و با این تخلص شعر گفته است. (از الذریعه ج 9 ص 443). رجوع به تذکرۀ نصرآبادی ص 291 و ریاض الشعرا و مرآت العالم و فهرست سپهسالار و کشف الظنون و فهرست ریو شود
ریاست و حکومت و سلطنت و پادشاهی و حکمرانی و فرمانگزاری. (ناظم الاطباء). مهتری و بزرگی. (آنندراج). بزرگی و خدیوی. تفوق. (ناظم الاطباء) : به سروری و امیری رعیت و لشکر پذیردت ز خدا گر روی بحکم تبار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی). اگر تو ز آموختن سر نتابی بجوید سر تو همی سروری را. ناصرخسرو. بر خلق جهان فضل بدین جوی ازیراک دین است سر سروری و اصل معالی. ناصرخسرو. نه هرکه بست کمر راه سروری ورزد نه هرکه داشت زره نهمت خطر دارد. مسعودسعد. سروری چون عارضی باشد نباشد پایدار پای دارد سروری بر تو چو باشد جوهری. سوزنی. سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری. سوزنی. سروری بی بلا بسر نشود صفدری بی مصاف برناید. خاقانی. چرخ مدوراز شرف عرش مربع از علو طوف در تو میکنند از پی کسب سروری. خاقانی. ز هر کس کو به بالا سروری داشت سری و گردنی بالاتری داشت. نظامی. سر از دولت کشیدن سروری نیست که با دولت کسی را یاوری نیست. نظامی. خدایی کآدمی را سروری داد مرا بر آدمی پیغمبری داد. نظامی. از نفس پرور هنروری نیاید و بی هنر سروری را نشاید. (گلستان سعدی). همان به که لشکر بجان پروری که سلطان به لشکر کند سروری. سعدی. که عالم در دو عالم سروری یافت اگر کهتر بد از وی مهتری یافت. شبستری. فلک چون سروری بخشد کسی را کند پیوند او نیک اختری را. امیرخسرو دهلوی. دار ملک سروری جستند خصمان لاجرم بر سر دارند اکنون کرده سرها سربسر. سلمان ساوجی. نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست کلاهداری و آئین سروری داند. حافظ. به باد ده سر و دستار عالمی یعنی کلاه گوشه به آئین سروری بشکن. حافظ
ریاست و حکومت و سلطنت و پادشاهی و حکمرانی و فرمانگزاری. (ناظم الاطباء). مهتری و بزرگی. (آنندراج). بزرگی و خدیوی. تفوق. (ناظم الاطباء) : به سروری و امیری رعیت و لشکر پذیردت ز خدا گر روی بحکم تبار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی). اگر تو ز آموختن سر نتابی بجوید سر تو همی سروری را. ناصرخسرو. بر خلق جهان فضل بدین جوی ازیراک دین است سر سروری و اصل معالی. ناصرخسرو. نه هرکه بست کمر راه سروری ورزد نه هرکه داشت زره نهمت خطر دارد. مسعودسعد. سروری چون عارضی باشد نباشد پایدار پای دارد سروری بر تو چو باشد جوهری. سوزنی. سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری. سوزنی. سروری بی بلا بسر نشود صفدری بی مصاف برناید. خاقانی. چرخ مدوراز شرف عرش مربع از علو طوف در تو میکنند از پی کسب سروری. خاقانی. ز هر کس کو به بالا سروری داشت سری و گردنی بالاتری داشت. نظامی. سر از دولت کشیدن سروری نیست که با دولت کسی را یاوری نیست. نظامی. خدایی کآدمی را سروری داد مرا بر آدمی پیغمبری داد. نظامی. از نفس پرور هنروری نیاید و بی هنر سروری را نشاید. (گلستان سعدی). همان به که لشکر بجان پروری که سلطان به لشکر کند سروری. سعدی. که عالم در دو عالم سروری یافت اگر کهتر بد از وی مهتری یافت. شبستری. فلک چون سروری بخشد کسی را کند پیوند او نیک اختری را. امیرخسرو دهلوی. دار ملک سروری جستند خصمان لاجرم بر سر دارند اکنون کرده سرها سربسر. سلمان ساوجی. نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست کلاهداری و آئین سروری داند. حافظ. به باد ده سر و دستار عالمی یعنی کلاه گوشه به آئین سروری بشکن. حافظ
از: سرو + دن (پسوند مصدری) ، پهلوی ’سروتن’ (آواز خواندن) ، اوستا ریشه ’سراو’ (شنیدن) ، هندی باستان ریشه ’چراو’. آواز خواندن. تغنی کردن. سراییدن. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نغمه کردن. (آنندراج). سراییدن. (غیاث). انشاد کردن. نظم کردن. شعر گفتن: پسر رومی در این معنی نیکو سروده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 372). یکی پنج بیتی خوش آمد به گوش که در محفلی می سرودند دوش. سعدی. ، حرف زدن. (آنندراج). گفتن: سخن هیچ مسرای با رازدار که او رابود نیز همساز و یار. فردوسی
از: سرو + دن (پسوند مصدری) ، پهلوی ’سروتن’ (آواز خواندن) ، اوستا ریشه ’سراو’ (شنیدن) ، هندی باستان ریشه ’چراو’. آواز خواندن. تغنی کردن. سراییدن. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نغمه کردن. (آنندراج). سراییدن. (غیاث). انشاد کردن. نظم کردن. شعر گفتن: پسر رومی در این معنی نیکو سروده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 372). یکی پنج بیتی خوش آمد به گوش که در محفلی می سرودند دوش. سعدی. ، حرف زدن. (آنندراج). گفتن: سخن هیچ مسرای با رازدار که او رابود نیز همساز و یار. فردوسی
دائم و جاودان و ابدی و ربانی و الهی. (ناظم الاطباء). ما لا اول له و لا آخر. (تعریفات). ازلی و ابدی: آن گفت این جهان نه فنا نیست سرمدی است این گفت کاین خطاست جهان ازدر فناست. ناصرخسرو. آرایش سرمدی است امشب معراج محمدی است امشب. نظامی. ، خدایی. الهی. منسوب به سرمد که صفت پروردگار است: زآنکه او بودنی و سرمدی است کآنچه بوده شود نمی پاید. ناصرخسرو. چون در حکمت ازلی و عنایت سرمدی پوشیده نبود. (سندبادنامه). کلام سرمدی بی نقل بشنید خداوند جهان را بی جهت دید. نظامی
دائم و جاودان و ابدی و ربانی و الهی. (ناظم الاطباء). ما لا اول له و لا آخر. (تعریفات). ازلی و ابدی: آن گفت این جهان نه فنا نیست سرمدی است این گفت کاین خطاست جهان ازدر فناست. ناصرخسرو. آرایش سرمدی است امشب معراج محمدی است امشب. نظامی. ، خدایی. الهی. منسوب به سرمد که صفت پروردگار است: زآنکه او بودنی و سرمدی است کآنچه بوده شود نمی پاید. ناصرخسرو. چون در حکمت ازلی و عنایت سرمدی پوشیده نبود. (سندبادنامه). کلام سرمدی بی نقل بشنید خداوند جهان را بی جهت دید. نظامی