جدول جو
جدول جو

معنی سرودگوی - جستجوی لغت در جدول جو

سرودگوی
سرودگوینده، آوازخوان، مغنی
تصویری از سرودگوی
تصویر سرودگوی
فرهنگ فارسی عمید
سرودگوی
(نَ / نُو دَ / دِ)
سرودگوینده. مغنی. (محمود بن عمر). مطرب. (دهار). سرودسرای:
بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی
گاهی سرودگوی شد و گاه شعرخوان.
منوچهری.
ای مشغلۀ نشاطجویان
صاحب رصد سرودگویان.
نظامی.
و نغمۀ سرودگویان و راز عاشقان و امثال آن. (ترجمه محاسن اصفهان ص 90)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سودگی
تصویر سودگی
ساییدگی، فرسودگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درودگری
تصویر درودگری
پیشۀ درودگر، نجاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوداوی
تصویر سوداوی
کسی که سودا بر مزاجش غالب باشد، مالیخولیایی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ زَ دَ / دِ)
دروغگو. دروغ گوینده. آنکه سخن به دروغ گوید. دروغ زن. افاک. (دهار). المعی ّ. تکذّاب. (منتهی الارب). خرّاص. (دهار). دجّال. رهدون. زرّاق. سدّاج. سرّاج. سنوب. سوهق. سهوق. صواغ. عثر. عجری ّ. غموض الحنجره. (منتهی الارب). ناجر. قبقاب. (دهار). کاذب. کذاب. کذبان. کذبانه. کذبذب. کذبذبان. کذبه. کذوب. کذوبه. (منتهی الارب). کیذبان. (دهار). مائن. مذّاع. مذیذ. مسیح. مکذبان. مکذبانه. ملسون. مهتبل. میّان. میون. والع. هثّاث. هثهاث. هلوف. (منتهی الارب). یلمع. (دهار) :
مر مرا ای دروغگوی سترگ
تا لواسه گرفت از این ترفند.
خفاف.
دروغگوی به آخر نکال و شهره بود
چنانکه سوی خردمند شهره شد مانی.
ناصرخسرو.
اکذاب، دروغگوی یافتن کسی را. خصّاف، بسیاردروغگوی. رجل خطارب و خطرب، مرد مفتری دروغگوی. صباغ، دروغگوی که سخن را رنگ میدهد و دگرگون می سازد. ملاّ ذ، دروغگوی که گوید و نکند. ملمند، ملوذ، دروغگوی که آنچه گوید نکند. نسّاج، دروغگوی سخن ساز. (منتهی الارب). و رجوع به دروغگو شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
در ولایت قم از قصبۀ موسوم به خوانسار است. شخص نامرادی است و در فن موسیقی بهره دارد. بیت ذیل را در نیشابورک به اسم ’بنیاد’ نقشی بسته بوده خیلی شهرت یافت:
بنیاد مکن با من سودازده بیداد
تا من نکنم ناله ز بیداد تو بنیاد.
(مجمع الخواص ص 243)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
مغنی و سرودزن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ پَرْ وَ)
سردبیان. (انجمن آرا) (آنندراج). سردگوی
لغت نامه دهخدا
(سَ وی ی)
منسوب به سوداء: و قد یکون لخلط سوداوی و هو الاکثر و قد یکون لخلط بلغمی غلیظ. (قانون بوعلی سینا). و با تب ربع مردم از امراض سوداوی برهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ دَ / دِ)
پریشانی:
مرا ز سرزدگی کز فلک شوم در دل
بجز مدیح ملک فکرتی نماند صواب.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(سُ / سِ دَ / دِ)
عمل ستودن. قابلیت ستایش و تحسین:
بدین ستودگی و چیرگی به کار کمان
ازین ستوده تر و چیره تر بکار قلم.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(دُ گَ)
شغل درودگر. حرفۀ درودگر. نجاری و شغل چوب تراشی. (ناظم الاطباء). نجاره. (منتهی الارب) (دهار) : هوشنگ... دیوان را قهر کرد و آهنگری و درودگری و بافندگی پیشه آورد. (نوروزنامه). درودگری کار بوزینه نیست. (کلیله و دمنه). سین چون دندانهای ارۀ درودگری باید. (از راحه الصدور، در تعلیم خط).
- امثال:
از بوزینه درودگری نیاید. (امثال و حکم)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سخن خنک و بیمزه، تسلای خنک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
ساکت و بی حرف. (ناظم الاطباء) ، بی پرده گوی. رجوع به سپیدگویی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ / رِ دُ)
یاوه گوی. مهمل گوی. گویندۀ سخن بیهوده و بی معنی. چرت و پرت گوی. گویندۀ پرت و پلا. حرف مفت زن. مهمل باف. رجوع به چرند و چرند گفتن و چرند گویی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ پَرْ وَ دَ / دِ)
کنایت از کندطبع. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) ، کسی که به سخن گفتن مردم را آزار کند. (آنندراج) (انجمن آرا). کسی که مردم را به سخنان سخت و درشت و راست برنجاند. (برهان) ، کنایه از ناموزون. (آنندراج) (انجمن آرا). کنایه از مردم ناموزون. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
در حال سرود گفتن:
هر دم ز دیار خویش پویان
بر نجد شدی سرودگویان.
نظامی.
رجوع به سرود شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
فرسودگی و سحق. سائیدگی، حک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرزدگی
تصویر سرزدگی
پریشانی
فرهنگ لغت هوشیار
خشکسر (مالیخولیایی) باد ارچه به وزن خشکسر بود از من به عیار چرب تر بود (خاقانی) منسوب به سوداء. کسی که در مزاج وی سودا غالب باشد، مالیخولیایی وسواسی، دیوانه مجنون. یامزاج سوداوی. مزاجی که در آن سودا غالب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروغگوی
تصویر دروغگوی
کاذب، کذاب، دروغگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرودی
تصویر سرودی
سرود گوی مغنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردگوی
تصویر سردگوی
کند طبع بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درودگری
تصویر درودگری
نجاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرودی
تصویر سرودی
((سُ))
سرودگوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درودگری
تصویر درودگری
نجاری
فرهنگ واژه فارسی سره
صفت خواننده، رامشگر، سراینده، مغنی
متضاد: مرثیه خوان، مرثیه گو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر به خواب بیند که در خواب درودگری می کرد، دلیل است مردم را نیکوخواه و مصلح است، ولکن صحبت او با مردمان به نفاق است و بعضی را نصیحت نکند و به طریقی معالجه خود را به ایشان نماید، زیرا که اصل چوب به خواب، نفاق است. محمد بن سیرین
تراشیدن و بریدن و راست کردن چوب تعلیم نیکو است، لکن فعل نفاق با وی است.
درودگر در خواب، مردی است که مردمان را ادب و فرهنگ آموزد و مصلح کارهای مردم است در راه دین و نفاق از ایشان زایل کند و چوب در خواب مرد مانند، که از ایشان فساد و نفاق است. و درودگر را کار راست کردن چیزها است، از این سبب درودگر در خواب معلم است، که کودکان جاهل و نادان را دانش و فرهنگ آموزد و راه دین نماید.
فرهنگ جامع تعبیر خواب