کلام منظوم و شعر. (برهان) (غیاث). شعر پارسی. (تفلیسی) : دگر نخواهم گفتن همی ثنا وغزل که رفت یکرهه بازار و قیمت سرواد. لبیبی (از لغت فرس ص 108). زهی به عدل تو مرهون عمارت دنیا خهی به مدح تومشحون رسایل و سرواد. شمس فخری. ، سرود، افسانه و افسون. (برهان)
کلام منظوم و شعر. (برهان) (غیاث). شعر پارسی. (تفلیسی) : دگر نخواهم گفتن همی ثنا وغزل که رفت یکرهه بازار و قیمت سرواد. لبیبی (از لغت فرس ص 108). زهی به عدل تو مرهون عمارت دنیا خهی به مدح تومشحون رسایل و سرواد. شمس فخری. ، سرود، افسانه و افسون. (برهان)
قافیۀ شعر همچو بهار و نگار و هزار و زمین و کمین و امین. حرف دال در این لغت و لغت ماقبل بنا بر قاعده کلی نقطه دار است. (برهان). قافیه باشد. (اوبهی). قافیۀ شعر. (رشیدی) : به شعر خواجه منم داد شاعری داده بجای خویش معانی از او و سرواده. خجسته. رجوع به سرواره شود
قافیۀ شعر همچو بهار و نگار و هزار و زمین و کمین و امین. حرف دال در این لغت و لغت ماقبل بنا بر قاعده کلی نقطه دار است. (برهان). قافیه باشد. (اوبهی). قافیۀ شعر. (رشیدی) : به شعر خواجه منم داد شاعری داده بجای خویش معانی از او و سرواده. خجسته. رجوع به سرواره شود
مخفف ساروان که بمعنی ساربان و شتربان باشد. (آنندراج) ، رئیس. سرور، افسر ارتش بالاتر از ستوان یکم و پائین تر از سرگرد. سلطان. (فرهنگ فارسی معین). - سروان شهربانی، افسری که جزء سازمان شهربانی باشد. سربهر. (فرهنگستان)
مخفف ساروان که بمعنی ساربان و شتربان باشد. (آنندراج) ، رئیس. سرور، افسر ارتش بالاتر از ستوان یکم و پائین تر از سرگرد. سلطان. (فرهنگ فارسی معین). - سروان شهربانی، افسری که جزء سازمان شهربانی باشد. سربهر. (فرهنگستان)
شهرکی است (از حدود خراسان) و او را ناحیتی خرد است که الین خوانند و گرمسیر است. و اندر وی خرما خیزد وجایی استوار است. (حدود العالم). شهرکی از اعمال سیستان. در این شهر میوه های فراوان و انگور و خرمای زیاد یافت شود. و در دومنزلی بست واقع است. (از معجم البلدان). رجوع به سراوان و تاریخ سیستان ص 30 شود
شهرکی است (از حدود خراسان) و او را ناحیتی خرد است که الین خوانند و گرمسیر است. و اندر وی خرما خیزد وجایی استوار است. (حدود العالم). شهرکی از اعمال سیستان. در این شهر میوه های فراوان و انگور و خرمای زیاد یافت شود. و در دومنزلی بست واقع است. (از معجم البلدان). رجوع به سراوان و تاریخ سیستان ص 30 شود
دهی از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. دارای 107 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، کنجد. شغل اهالی زراعت، قالیچه بافی، مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. دارای 107 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، کنجد. شغل اهالی زراعت، قالیچه بافی، مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
که قد او در راستی و موزونی چون سرو بود. سروقامت. بلندبالا. سرواندام: یکی سروقدی و سیمین بدن دلارام و خوشخوی و شیرین سخن. فردوسی. بزم تو از ساقیان سروقد چون بوستان قصر تو از لعبتان قندلب چون قندهار. فرخی. گرد آورم سپاهی دیبای سبزپوش زنجیرزلف و سروقد و سلسله عذار. منوچهری. جوابش داد خورشید سخنگوی نگار سروقد یاسمن بوی. (ویس و رامین). زین سروقدی ماه رخی غرچه نژادی عاشق دو صدش پیش رخ همچو قمر بر. سوزنی. جوانی دید سروقد، ماه خد، گلعذار. (سندبادنامه ص 104). چابک و سروقد و زیباروی غالیه خط جوان مشکین موی. نظامی. ز رنگ و بوی تو ای سروقد سیم اندام برفت رونق نسرین و باغ نسرینش. سعدی. هر سروقد که بر مه و خور حسن میفروخت چون تو درآمدی پی کار دگر گرفت. حافظ. خالی مباد کاخ جلالش ز سروران وز ساقیان سروقد گلعذار هم. حافظ
که قد او در راستی و موزونی چون سرو بود. سروقامت. بلندبالا. سرواندام: یکی سروقدی و سیمین بدن دلارام و خوشخوی و شیرین سخن. فردوسی. بزم تو از ساقیان سروقد چون بوستان قصر تو از لعبتان قندلب چون قندهار. فرخی. گرد آورم سپاهی دیبای سبزپوش زنجیرزلف و سروقد و سلسله عذار. منوچهری. جوابش داد خورشید سخنگوی نگار سروقد یاسمن بوی. (ویس و رامین). زین سروقدی ماه رخی غرچه نژادی عاشق دو صدش پیش رخ همچو قمر بر. سوزنی. جوانی دید سروقد، ماه خد، گلعذار. (سندبادنامه ص 104). چابک و سروقد و زیباروی غالیه خط جوان مشکین موی. نظامی. ز رنگ و بوی تو ای سروقد سیم اندام برفت رونق نسرین و باغ نسرینش. سعدی. هر سروقد که بر مه و خور حسن میفروخت چون تو درآمدی پی کار دگر گرفت. حافظ. خالی مباد کاخ جلالش ز سروران وز ساقیان سروقد گلعذار هم. حافظ
جزیره کوچکی است در مقابل ساحل سوریه و در جنوب غربی اسکلۀ طرطوشه در سنجاق طرابلس شام و امروزه مسکون نیست اما در اعصار سالفه بنام آرادوس معروف به وده و نیز شهر بزرگی بهمین نام داشته است و علاوه بر این برابر این شهر، شهر دیگری موسوم به ((آنتارادوس)) بود که بوسیلۀ پلی بیکدیگر مربوط بودند و حکومت کوچک مستقلی داشتند بعدها از استقلال محروم و مغلوب ایرانیان قدیم گردیدند و سپس مقدونیان آن را تسخیر کردند. در زمان خلافت خلیفۀ دوم معاویه آنرا مفتوح و مسخر کرد. پاره ای از ویرانه های آثار قدیمۀ وی هنوز هم محو نشده در برخی از خریطه ها بشکل رواد ضبط کرده اند. (قاموس الاعلام ترکی). ارواد (آواره) (حزقیال 27: 8). بعید نیست که همان ارفاد باشد که به رواد مسمی است و آن قریۀ کوچکی است بر جزیره ارواد که در نزدیکی ساحل شرقی دریای متوسط بمسافت سی میل بشمال طرابلس واقع است. ساکنان آن جزیره را اروادی گویند. (سفر پیدایش 10: 18) (قاموس کتاب مقدس). و آن همان آراد و آرادس است که اسکندر در حملۀ بسوریه، آنرا تسخیر کرد. (ایران باستان ص 1323 و 1510)
جزیره کوچکی است در مقابل ساحل سوریه و در جنوب غربی اسکلۀ طرطوشه در سنجاق طرابلس شام و امروزه مسکون نیست اما در اعصار سالفه بنام آرادوس معروف به وده و نیز شهر بزرگی بهمین نام داشته است و علاوه بر این برابر این شهر، شهر دیگری موسوم به ((آنتارادوس)) بود که بوسیلۀ پلی بیکدیگر مربوط بودند و حکومت کوچک مستقلی داشتند بعدها از استقلال محروم و مغلوب ایرانیان قدیم گردیدند و سپس مقدونیان آن را تسخیر کردند. در زمان خلافت خلیفۀ دوم معاویه آنرا مفتوح و مسخر کرد. پاره ای از ویرانه های آثار قدیمۀ وی هنوز هم محو نشده در برخی از خریطه ها بشکل رواد ضبط کرده اند. (قاموس الاعلام ترکی). ارواد (آواره) (حزقیال 27: 8). بعید نیست که همان ارفاد باشد که به رواد مسمی است و آن قریۀ کوچکی است بر جزیره ارواد که در نزدیکی ساحل شرقی دریای متوسط بمسافت سی میل بشمال طرابلس واقع است. ساکنان آن جزیره را اروادی گویند. (سفر پیدایش 10: 18) (قاموس کتاب مقدس). و آن همان آراد و آرادس است که اسکندر در حملۀ بسوریه، آنرا تسخیر کرد. (ایران باستان ص 1323 و 1510)