که قد او در راستی و موزونی چون سرو بود. سروقامت. بلندبالا. سرواندام: یکی سروقدی و سیمین بدن دلارام و خوشخوی و شیرین سخن. فردوسی. بزم تو از ساقیان سروقد چون بوستان قصر تو از لعبتان قندلب چون قندهار. فرخی. گرد آورم سپاهی دیبای سبزپوش زنجیرزلف و سروقد و سلسله عذار. منوچهری. جوابش داد خورشید سخنگوی نگار سروقد یاسمن بوی. (ویس و رامین). زین سروقدی ماه رخی غرچه نژادی عاشق دو صدش پیش رخ همچو قمر بر. سوزنی. جوانی دید سروقد، ماه خد، گلعذار. (سندبادنامه ص 104). چابک و سروقد و زیباروی غالیه خط جوان مشکین موی. نظامی. ز رنگ و بوی تو ای سروقد سیم اندام برفت رونق نسرین و باغ نسرینش. سعدی. هر سروقد که بر مه و خور حسن میفروخت چون تو درآمدی پی کار دگر گرفت. حافظ. خالی مباد کاخ جلالش ز سروران وز ساقیان سروقد گلعذار هم. حافظ