درختی مخروطی شکل، همیشه سبز، دارای شاخه های کوتاه پوشیده از برگ های ریز که بلندیش تا ۲۰ متر می رسد و چوب آن محکم و بادوام است سرو آزاد: درختی مخروطی شکل، همیشه سبز، دارای شاخه های کوتاه پوشیده از برگ های ریز که بلندیش تا ۲۰ متر می رسد و چوب آن محکم و بادوام است سرو چمان: کنایه از معشوقی که قامتی چون سرو دارد و به زیبایی راه می رود، سرو خرامان، معشوق، سرو روان سرو خوش رفتار: کنایه از معشوق زیبا و خوش قد و بالا و خوش رفتار سرو روان: کنایه از معشوقی که قامتی چون سرو دارد و به زیبایی راه می رود، سرو خرامان، معشوق، برای مثال ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد / راست گویی به تن مرده روان بازآمد (سعدی۲ - ۴۱۴) سرو سهی: سرو راست رسته، درخت سرو که دارای شاخ و بال راست باشد، کنایه از معشوق خوش قد و بالا، در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال وگر سرو سهی را ساز دادی / سهی سروش به خون خط بازدادی (نظامی۱۴ - ۱۸۰) سرو کوهی: درختی خودرو و بلند با برگ های مرکب که پوست آن مصرف دارویی دارد سرو ناز: نوعی از سرو که مخروطی شکل و زیبا است و برای زینت در باغ ها و خانه ها کاشته می شود، سرو نورسته و خوش نما، سرو شیرازی، سرو کاشی سرو کاشی: نوعی از سرو که مخروطی شکل و زیبا است و برای زینت در باغ ها و خانه ها کاشته می شود، سرو نورسته و خوش نما، سرو شیرازی، سرو ناز سرو شیرازی: نوعی از سرو که مخروطی شکل و زیبا است و برای زینت در باغ ها و خانه ها کاشته می شود، سرو نورسته و خوش نما، سرو کاشی، سرو ناز
درختی مخروطی شکل، همیشه سبز، دارای شاخه های کوتاه پوشیده از برگ های ریز که بلندیش تا ۲۰ متر می رسد و چوب آن محکم و بادوام است سَرو آزاد: درختی مخروطی شکل، همیشه سبز، دارای شاخه های کوتاه پوشیده از برگ های ریز که بلندیش تا ۲۰ متر می رسد و چوب آن محکم و بادوام است سَرو چمان: کنایه از معشوقی که قامتی چون سرو دارد و به زیبایی راه می رود، سرو خرامان، معشوق، سَرو روان سَرو خوش رفتار: کنایه از معشوق زیبا و خوش قد و بالا و خوش رفتار سَرو روان: کنایه از معشوقی که قامتی چون سرو دارد و به زیبایی راه می رود، سرو خرامان، معشوق، برای مِثال ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد / راست گویی به تن مرده روان بازآمد (سعدی۲ - ۴۱۴) سَرو سهی: سرو راست رسته، درخت سرو که دارای شاخ و بال راست باشد، کنایه از معشوق خوش قد و بالا، در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مِثال وگر سرو سهی را ساز دادی / سهی سَروَش به خون خط بازدادی (نظامی۱۴ - ۱۸۰) سَرو کوهی: درختی خودرو و بلند با برگ های مرکب که پوست آن مصرف دارویی دارد سَرو ناز: نوعی از سرو که مخروطی شکل و زیبا است و برای زینت در باغ ها و خانه ها کاشته می شود، سرو نورسته و خوش نما، سرو شیرازی، سرو کاشی سرو کاشی: نوعی از سرو که مخروطی شکل و زیبا است و برای زینت در باغ ها و خانه ها کاشته می شود، سرو نورسته و خوش نما، سرو شیرازی، سَرو ناز سرو شیرازی: نوعی از سرو که مخروطی شکل و زیبا است و برای زینت در باغ ها و خانه ها کاشته می شود، سرو نورسته و خوش نما، سرو کاشی، سَرو ناز
پهلوی ’سرو’ (فرهنگ وندیداد ص 206) و ’سرب’ (بندهشن ص 116) ، طبری ’سور’ (سرو) (واژه نامه ص 448) ، عربی ’سرو’، سریانی ’شربینا’ (بضم اول) ، اکدی ’شورمنو’. اصل کلمه اکدی است. (معجمیات عربیه - سامیه ص 221). فرانسوی ’سیپره’. ’کوپرسوس’ (ثابتی ص 187). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نام درختی است معروف و مشهور و آن سه قسم میباشد: یکی سرو آزاد و دیگری سرو سهی و سیم سرو ناز و عربان سرو را شجرهالحیه خوانند، چه گویند هرجا که سرو هست البته مار هم هست. اگر برگ آن را بکوبند و با سرکه بیامیزند موی را سیاه کند. (برهان). درخت معروف و آن سه قسم است: سرو ناز که شاخهایش متمایل است، سرو آزاد که شاخهایش راست رسته باشد و سرو سهی که دو شاخش راست رسته باشد. (رشیدی) : آنکه نشک آفرید و سرو سهی آنکه بید آفرید و نار و بهی. رودکی. یکی سرو بد سبز و برگش گشن برو شاخ چون رزمگاه پشن. فردوسی. گر سرو را ز گوهر بر سر شعار باشد ور کوه را ز عنبر در سر خمار باشد. منوچهری. حمام وفاخته بر شاخ سرو و قمری اندر گل همی خوانند اشعار و همی گویند یالهفی. منوچهری. ما را بدل خاربنی سروی داد برداشت چراغکی و شمعی بنهاد. قطران. بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد به مکر خویش خود این است کار کیهان را. ناصرخسرو. گه مرا داد شکّرش بوسه گاه سروش مرا گرفت کنار. مسعودسعد. دست قضا گر شکست شاخ نو از سرو سرو سعادت به جویبار بماناد. خاقانی. بی سرو قد تو جعد شمشاد بر جبهت بوستان مبینام. خاقانی. در ره دین چو نی کمر بربند تا سرآمد شوی چو سرو بلند. نظامی. سرو شو از بند خود آزاد باش شمع شو از خوردن خود شاد باش. نظامی. گرت ز دست برآید چو نخل باش کریم ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد. سعدی. از صفات سرو است: راستین. بلند. سرفراز. سرکش. تازه. جوان. جوانه. نوخاسته. سایه دست. پابرجای. پادرگل. پایدار. چمن زاد. بستانی. بوستان آرای. اگر کنایه از معشوق باشد به این کلمات تعریف کنند: موزون. سیمین. سیم اندام. گل اندام. بهاراندام. لاله رنگ. سمن بار. سهی بالا. صنوبرخرام. طوبی خرام. خوشخرام. پریشان خرام. قیامت خرام. بی پرواخرام. قیامت قیام. خرامنده. خرامان. چمان. یازان. نوان. سبک جولان. هوادار. خوشرفتار. روان. دلجوی. قباپوش. سبزپوش. یکتاپوش. (آنندراج). - سرو آزاد، سروی که شاخهایش راست باشد. (آنندراج). سروی که راست رود و آن را به این اعتبار آزاد گفته اند که از قید کجی و ناراستی و پیوستن به شاخ دیگر فارغ است و بعضی گویند هر درختی که میوه ندهد آن را آزاد خوانند، چون سرو میوه ندهد آن را آزاد خوانند و جمعی گفته اند هر درختی را کمالی و زوالی هست چنانکه گاهی پربرگ و تازه است و گاهی پژمرده و بی برگ و سرو را هیچ یک از آنها نیست و همه وقت سبز و تازه است و از این علتها فارغ و این صفت آزادگان است، بدین جهت آزادباشد. (برهان) (آنندراج) : چو رستم بپیمود بالای هشت بسان یکی سرو آزاد گشت. فردوسی. چو هولک بر دو چشم دلبر افتاد درون آمد ز پا آن سرو آزاد. اسدی. سرو آزاد را جهان دورنگ رنگ مدهامتان نخواهد داد. خاقانی. غمش بر غم فزود آن سرو آزاد دل خود را بدست سیل غم داد. نظامی. - سرو خرامان. - سرو روان: یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی دلت بگرفت در خانه برون آ تا جهان بینی. خاقانی. فرودآمد رقیبان را نشان داد درون شد باغ را سرو روان داد. نظامی. - سرو سهی، سروی باشد دوشاخ و شاخهای آن راست می باشد، چه سهی به معنی راست آمده است. (برهان) (غیاث). سروی که دو شاخش راست رسته باشد. (آنندراج). سرو راست رسته: ولیت سرو سهی باد سرکشیده به ابر عدوت سرو مسطح که برنیارد شیر. مسعودسعد. در سهی سرو چون شکست آید مومیایی کجا بدست آید. نظامی. تا بو که یابم آگهی از سایۀسرو سهی گلبانگ عشق از هر طرف بر خوشخرامی میزنم. حافظ. و رجوع به سرو سهی شود. - سرو کوهی، درختی است که گونۀ آن را کوکلان، ناژون، ورس، اورس، سندروس، ابهل، عرعر، ارچه، ارچاه، ارسا، ارورج و مای مرز نامند. سه گونۀ این درخت در ایران هست و آنها عبارتند از: پیرو، مای مرز و اورس. (یادداشت مؤلف)
پهلوی ’سرو’ (فرهنگ وندیداد ص 206) و ’سرب’ (بندهشن ص 116) ، طبری ’سور’ (سرو) (واژه نامه ص 448) ، عربی ’سرو’، سریانی ’شربینا’ (بضم اول) ، اکدی ’شورمنو’. اصل کلمه اکدی است. (معجمیات عربیه - سامیه ص 221). فرانسوی ’سیپره’. ’کوپرسوس’ (ثابتی ص 187). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نام درختی است معروف و مشهور و آن سه قسم میباشد: یکی سرو آزاد و دیگری سرو سهی و سیم سرو ناز و عربان سرو را شجرهالحیه خوانند، چه گویند هرجا که سرو هست البته مار هم هست. اگر برگ آن را بکوبند و با سرکه بیامیزند موی را سیاه کند. (برهان). درخت معروف و آن سه قسم است: سرو ناز که شاخهایش متمایل است، سرو آزاد که شاخهایش راست رسته باشد و سرو سهی که دو شاخش راست رسته باشد. (رشیدی) : آنکه نشک آفرید و سرو سهی آنکه بید آفرید و نار و بهی. رودکی. یکی سرو بد سبز و برگش گشن برو شاخ چون رزمگاه پشن. فردوسی. گر سرو را ز گوهر بر سر شعار باشد ور کوه را ز عنبر در سر خمار باشد. منوچهری. حمام وفاخته بر شاخ سرو و قمری اندر گل همی خوانند اشعار و همی گویند یالهفی. منوچهری. ما را بدل خاربنی سروی داد برداشت چراغکی و شمعی بنهاد. قطران. بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد به مکر خویش خود این است کار کیهان را. ناصرخسرو. گه مرا داد شکّرش بوسه گاه سروش مرا گرفت کنار. مسعودسعد. دست قضا گر شکست شاخ نو از سرو سرو سعادت به جویبار بماناد. خاقانی. بی سرو قد تو جعد شمشاد بر جبهت بوستان مبینام. خاقانی. در ره دین چو نی کمر بربند تا سرآمد شوی چو سرو بلند. نظامی. سرو شو از بند خود آزاد باش شمع شو از خوردن خود شاد باش. نظامی. گرت ز دست برآید چو نخل باش کریم ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد. سعدی. از صفات سرو است: راستین. بلند. سرفراز. سرکش. تازه. جوان. جوانه. نوخاسته. سایه دست. پابرجای. پادرگل. پایدار. چمن زاد. بستانی. بوستان آرای. اگر کنایه از معشوق باشد به این کلمات تعریف کنند: موزون. سیمین. سیم اندام. گل اندام. بهاراندام. لاله رنگ. سمن بار. سهی بالا. صنوبرخرام. طوبی خرام. خوشخرام. پریشان خرام. قیامت خرام. بی پرواخرام. قیامت قیام. خرامنده. خرامان. چمان. یازان. نوان. سبک جولان. هوادار. خوشرفتار. روان. دلجوی. قباپوش. سبزپوش. یکتاپوش. (آنندراج). - سرو آزاد، سروی که شاخهایش راست باشد. (آنندراج). سروی که راست رود و آن را به این اعتبار آزاد گفته اند که از قید کجی و ناراستی و پیوستن به شاخ دیگر فارغ است و بعضی گویند هر درختی که میوه ندهد آن را آزاد خوانند، چون سرو میوه ندهد آن را آزاد خوانند و جمعی گفته اند هر درختی را کمالی و زوالی هست چنانکه گاهی پربرگ و تازه است و گاهی پژمرده و بی برگ و سرو را هیچ یک از آنها نیست و همه وقت سبز و تازه است و از این علتها فارغ و این صفت آزادگان است، بدین جهت آزادباشد. (برهان) (آنندراج) : چو رستم بپیمود بالای هشت بسان یکی سرو آزاد گشت. فردوسی. چو هولک بر دو چشم دلبر افتاد درون آمد ز پا آن سرو آزاد. اسدی. سرو آزاد را جهان دورنگ رنگ مدهامتان نخواهد داد. خاقانی. غمش بر غم فزود آن سرو آزاد دل خود را بدست سیل غم داد. نظامی. - سرو خرامان. - سرو روان: یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی دلت بگرفت در خانه برون آ تا جهان بینی. خاقانی. فرودآمد رقیبان را نشان داد درون شد باغ را سرو روان داد. نظامی. - سرو سهی، سروی باشد دوشاخ و شاخهای آن راست می باشد، چه سهی به معنی راست آمده است. (برهان) (غیاث). سروی که دو شاخش راست رسته باشد. (آنندراج). سرو راست رسته: ولیت سرو سهی باد سرکشیده به ابر عدوت سرو مسطح که برنیارد شیر. مسعودسعد. در سهی سرو چون شکست آید مومیایی کجا بدست آید. نظامی. تا بو که یابم آگهی از سایۀسرو سهی گلبانگ عشق از هر طرف بر خوشخرامی میزنم. حافظ. و رجوع به سرو سهی شود. - سرو کوهی، درختی است که گونۀ آن را کوکلان، ناژون، ورس، اورس، سندروس، ابهل، عرعر، ارچه، ارچاه، ارسا، ارورج و مای مرز نامند. سه گونۀ این درخت در ایران هست و آنها عبارتند از: پیرو، مای مرز و اورس. (یادداشت مؤلف)
دهی از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه. دارای مرکز مرزبانی سه کیلومتری مرز ایران و روسیه. دارای 184 تن سکنه. آب آن از رود باژرکه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه. دارای مرکز مرزبانی سه کیلومتری مرز ایران و روسیه. دارای 184 تن سکنه. آب آن از رود باژرکه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
اوستا ’سرو’ (شاخ جانور). هرن گوید: در اوستا ’سروا’ (چنگال، شاخ) ، پهلوی ’سروب’، ’سروو’، بلوچی ’سرونب، سوروم’ (سم) ، ’سرون’ که ’سروبن’ نوشته میشود در پهلوی بمعنی شاخی (سرویین) است. و رجوع کنید به سرون. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مطلق شاخ را گویند خواه شاخ گاو باشد خواه شاخ گاومیش و شاخ گوسفند و امثال آن. (برهان). مطلق شاخ حیوان و پارۀ شاخ حیوان و غیره که برای دفع نظر به گلوی اطفال آویزند. (غیاث) : و اندر وی ددگان و گوزنان بسیارند و از این کوه سرو گوزن افتد بسیار. (حدود العالم). که خر شد که خواهد ز گاوان سرو بیکبار گم کرد گوش از دو سو. فردوسی. سروهاش چون آبنوسی فرسپ چو خشم آورد بگذراند ز اسپ. فردوسی. آن گردن مخروط هر آنگه که بیازند وز گوش و سرو تیر و کمانی بطرازند. منوچهری. به یک دست سرو این گاو گرفت و به یک دست سروی دیگر و هر دو را دور بداشت از یکدیگر. (تاریخ سیستان). بگریز از آنکه فخرش جز اسب و سیم و زر نیست ورچه سرو ندارد آن دان که جز بقر نیست. ناصرخسرو. زاهدی... دو نخجیر دید که... به سرو یکدیگر را مجروح گردانیده. (کلیله و دمنه). چون یکی گاو سروزن شده ای جسته از یوغ و ز آماج و سپنج. سوزنی. آنکه از عدل او بریده شود به سروی حمل گلوی ذئاب. سوزنی. خر رفت که آورد سرویی ناورد سرو دو گوش بنهاد. کمال الدین اسماعیل. ، پیالۀ شراب. (برهان) (غیاث) ، دروغ و بهتان. (برهان)
اوستا ’سرو’ (شاخ جانور). هرن گوید: در اوستا ’سروا’ (چنگال، شاخ) ، پهلوی ’سروب’، ’سروو’، بلوچی ’سرونب، سوروم’ (سم) ، ’سرون’ که ’سروبن’ نوشته میشود در پهلوی بمعنی شاخی (سرویین) است. و رجوع کنید به سرون. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مطلق شاخ را گویند خواه شاخ گاو باشد خواه شاخ گاومیش و شاخ گوسفند و امثال آن. (برهان). مطلق شاخ حیوان و پارۀ شاخ حیوان و غیره که برای دفع نظر به گلوی اطفال آویزند. (غیاث) : و اندر وی ددگان و گوزنان بسیارند و از این کوه سرو گوزن افتد بسیار. (حدود العالم). که خر شد که خواهد ز گاوان سرو بیکبار گم کرد گوش از دو سو. فردوسی. سروهاش چون آبنوسی فرسپ چو خشم آورد بگذراند ز اسپ. فردوسی. آن گردن مخروط هر آنگه که بیازند وز گوش و سرو تیر و کمانی بطرازند. منوچهری. به یک دست سرو این گاو گرفت و به یک دست سروی دیگر و هر دو را دور بداشت از یکدیگر. (تاریخ سیستان). بگریز از آنکه فخرش جز اسب و سیم و زر نیست ورچه سرو ندارد آن دان که جز بقر نیست. ناصرخسرو. زاهدی... دو نخجیر دید که... به سرو یکدیگر را مجروح گردانیده. (کلیله و دمنه). چون یکی گاو سروزن شده ای جسته از یوغ و ز آماج و سپنج. سوزنی. آنکه از عدل او بریده شود به سروی حمل گلوی ذئاب. سوزنی. خر رفت که آورد سرویی ناورد سرو دو گوش بنهاد. کمال الدین اسماعیل. ، پیالۀ شراب. (برهان) (غیاث) ، دروغ و بهتان. (برهان)
نام یکی از پادشاهان یمن است که دختر به یکی از فرزندان فریدون داده بود. (برهان). نام پادشاه یمن که پدرزن پسران فریدون بود. (رشیدی) : خردمند روشندل و پاک تن بیامد بر سرو شاه یمن. فردوسی
نام یکی از پادشاهان یمن است که دختر به یکی از فرزندان فریدون داده بود. (برهان). نام پادشاه یمن که پدرزن پسران فریدون بود. (رشیدی) : خردمند روشندل و پاک تن بیامد بر سرو شاه یمن. فردوسی
مشهور، نیک نام، پادشاه، نیکنام، دارای آوازه نیکی، لقب چند تن از پادشاهان ساسانی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله کیخسرو پادشاه کیانی وخسروپرویز پادشاه ساسانی
مشهور، نیک نام، پادشاه، نیکنام، دارای آوازه نیکی، لقب چند تن از پادشاهان ساسانی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله کیخسرو پادشاه کیانی وخسروپرویز پادشاه ساسانی
ملک. پادشاه. (زمخشری) (از برهان قاطع). کسری. قیصر. (ج، اکاسره، قیاصره). هر پادشاه صاحب شوکت. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). ج، خسروان: اصطخر شهری است بزرگ و قدیم و مستقر خسروان بوده است. (حدود العالم). و اندر وی (مرو) کوشکهای بسیار است و آن جای خسروان بوده است. (حدود العالم). بلخ شهری بزرگ است... و مستقر خسروان بوده است اندر قدیم و اندر وی بناهای خسروان است با نقشها و کارکردهای عجیب. (حدود العالم). ای خسروی که نزد همه خسروان دهر. دقیقی. ای خسرو مبارک یارا کجا بود جایی که باز باشد پرید ماغ را. دقیقی. کجا شد فریدون و ضحاک و جم مهان عرب خسروان عجم. فردوسی. فریبرز نزدیک خسرو رسید زمین را ببوسید کو را بدید. فردوسی. بدو داد آن نامۀ پهلوان فروخواند آن خسرو خسروان. فردوسی. بسی سال خسرو از این بیشتر چگونه پدید آوریدی هنر. فردوسی. ز بهر نور ببزم تو خسروان جهان همی زنند شب و روز ماه بر کوهان. عنصری. براند خسرومشرق بسوی بیلارام بدان حصاری کز برج او خجل سهلان. عنصری. از دل و پشت مبارز برگشاید صد ترک کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ. عنصری. این مملکت خسرو تأیید سمائیست باطل نشود هرگز تأیید سمائی. منوچهری. گوای گزیده ملک هفت آسمان ای خسرو بزرگ و امیر بزرگوار. منوچهری. خسرو ایران میر عرب و شاه عجم. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389). نه فلان خسروکرد و نه امیر و نه زعیم. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280). از آنکه تا بنماید بخسروان هنرش بکرد با او چندانکه درخورش کردار. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390). خسرو از بهر عدل باید و داد ورنه هر کس ز پشت آدم زاد. سنائی. بسی خسرو نامور پیش از او شدستند زی ساری و ساریان. دیباجی. میرابواحمد محمد خسرو ایران زمین آنکه شاد است او و دور است ازهمه رنج و کفا. قصارامی (از لغت فرس ص 14). خسرو غازی آهنگ بخارا دارد. بهرامی. آن خسرو عادل همت بر آن مقصور گردانید که آن را ببیند. (کلیله و دمنه). رضوان ملک خسرو مالک رقاب اوست که ارمن بهشت عدن شد از کوثر سخاش. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 236). خرسند شو بملکت خرسندی از وجود خاسرشناس خسرو و طاغی شمرطغان. خاقانی. خسرو خرسندی من در ربود تاج کیانی ز سر کیقباد. خاقانی
ملک. پادشاه. (زمخشری) (از برهان قاطع). کسری. قیصر. (ج، اکاسره، قیاصره). هر پادشاه صاحب شوکت. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). ج، خسروان: اصطخر شهری است بزرگ و قدیم و مستقر خسروان بوده است. (حدود العالم). و اندر وی (مرو) کوشکهای بسیار است و آن جای خسروان بوده است. (حدود العالم). بلخ شهری بزرگ است... و مستقر خسروان بوده است اندر قدیم و اندر وی بناهای خسروان است با نقشها و کارکردهای عجیب. (حدود العالم). ای خسروی که نزد همه خسروان دهر. دقیقی. ای خسرو مبارک یارا کجا بود جایی که باز باشد پرید ماغ را. دقیقی. کجا شد فریدون و ضحاک و جم مهان عرب خسروان عجم. فردوسی. فریبرز نزدیک خسرو رسید زمین را ببوسید کو را بدید. فردوسی. بدو داد آن نامۀ پهلوان فروخواند آن خسرو خسروان. فردوسی. بسی سال خسرو از این بیشتر چگونه پدید آوریدی هنر. فردوسی. ز بهر نور ببزم تو خسروان جهان همی زنند شب و روز ماه بر کوهان. عنصری. براند خسرومشرق بسوی بیلارام بدان حصاری کز برج او خجل سهلان. عنصری. از دل و پشت مبارز برگشاید صد ترک کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ. عنصری. این مملکت خسرو تأیید سمائیست باطل نشود هرگز تأیید سمائی. منوچهری. گوای گزیده ملک هفت آسمان ای خسرو بزرگ و امیر بزرگوار. منوچهری. خسرو ایران میر عرب و شاه عجم. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389). نه فلان خسروکرد و نه امیر و نه زعیم. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280). از آنکه تا بنماید بخسروان هنرش بکرد با او چندانکه درخورش کردار. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390). خسرو از بهر عدل باید و داد ورنه هر کس ز پشت آدم زاد. سنائی. بسی خسرو نامور پیش از او شدستند زی ساری و ساریان. دیباجی. میرابواحمد محمد خسرو ایران زمین آنکه شاد است او و دور است ازهمه رنج و کفا. قصارامی (از لغت فرس ص 14). خسرو غازی آهنگ بخارا دارد. بهرامی. آن خسرو عادل همت بر آن مقصور گردانید که آن را ببیند. (کلیله و دمنه). رضوان ملک خسرو مالک رقاب اوست که ارمن بهشت عدن شد از کوثر سخاش. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 236). خرسند شو بملکت خرسندی از وجود خاسرشناس خسرو و طاغی شمرطغان. خاقانی. خسرو خرسندی من در ربود تاج کیانی ز سر کیقباد. خاقانی
نام یکی از پادشاهان اشکانی و اشک بیست و چهارم است که از 108 یا 110 میلادی تا 128 یا 130 میلادی بر ایران حکم راند. او چون بسلطنت رسید مصادف با جاه طلبی های تراژان امپراطور روم گردید و این امپراطور ببهانۀ ارمنستان بظاهر ولی فتوحات اسکندر در باطن از روم روی به جانب مشرق گذاشت و ارمنستان و بین النهرین را گرفت و حتی تیسفون را تسخیر کرد و یکی از دختران خسرو نیز به اسیری بدست او افتاد. ولی سرانجام این فتوحات برای تراژان شوم بود چه او که قصد تاختن تا رود سند داشت هنوز در غرب ایران بود که شهرهای مفتوح گشوده شده اش یکی پس از دیگری سر بشورش گذاردند و چون تراژان خواست کاری کند به مشکلات بیشمار برخورد کرد و مأیوسانه بازگشت. در این بین خسرو نیز تیسفون و بین النهرین و بطور کلی همه شهرهای پارتی و مفتوح شده بوسیله تراژان را پس گرفت و تراژان هم کاری نکرده جان سپرد و هادریان امپراطور جدید روم از در صلح با خسرو درآمد و حدود روم باز همان شد که قبل از فتوحات تراژان بود. خسرو پس از آنکه فاتحانه به تیسفون درآمد و هادریان با او صلح کرد دختر اسیرشده را بازگرفت و قرار شد که تخت زرین که با اسارت این دختر بدست رومیها افتاده بود باز پس داده شود ولی ظاهراً این تخت باز پس داده نشد پس از خسرو بلاش دوم پادشاه پارتها شد. صفات خسرو: پیرنیا درباره او چنین مینویسد: از خسرو بجز آنچه که بمناسبت قشون کشی تراژان به ایران نوشته اند، چیزی نمیدانیم کارهای او در داخلۀ ایران برای ما مجهول است و حتی نمیدانیم دارای چه صفاتی بوده بنابراین در اینجا فقط می توانیم از صفاتی که او هنگام جنگ با رومیها ظاهر ساخته صحبت بداریم از این نظر او دارای عزمی راسخ و باثبات است وقتی که تراژان به مشرق آمد ابهت روم باندازه ای بود که او به اصطلاح نظامیها ’یک گردش نظامی’ می کرد و در هیچ جا جدالی روی نمیداد همه تسلیم می شدند یا طالب دوستی روم بودند و از ترس طوق بندگی را بیدرنگ بگردنشان می آویختند در چنین موقعی خسرو ایستاد و ابداً حاضر نشد که داخل مذاکراتی با امپراطور روم شود یاکوچکی و فروتنی نسبت به او نشان دهد. این نکته مهم است زیرا موقع او بسیار مشکل بود چه در داخله مدعیانی داشت که فنای او را می خواستند و از خارج دولتی مانند روم که در این وقت به اوج عظمت خود رسیده بود حمله می کرد و قشون خصم را قیصری مانند تراژان که یکی ازقوی ترین قیاصرۀ روم و سرداری قابل بشمار می آمد فرمان می داد با وجود تمامی این اوضاع خود را نباختن و در مقابل چنین دشمنی ایستادن کاری است بزرگ. سیاستی که او اتخاذ کرد برای این زمان دولت پارت فوق العاده مناسب بود. دولت پارت در انحطاط امرار وقت می کرد و برضعفش همواره می افزود در این احوال خسرو چاره نداشت جز اینکه در مقابل دشمن نیرومند مهاجم جنگ دفاعی پیش گیرد و دشمن را بداخلۀ مملکت کشانیده از نیرویش بکاهد تا در موقع به او بتازد. در این قسمت هم روبرو شدن با تراژان در دشت نبرد یا نشستن در قلعه ای جز تباهی او و مملکتش نتیجه ای نداشت زیرا نه از پیش مطمئن بود و نه از پس. از پیش رومیها او را تهدید می کردند واز پس مدعیان سلطنت. بنابراین نقشه ای که او اختیار کرد بهترین نقشه بود و چنانکه گذشت از پرتو این نقشه بالاخره او فائق آمد و سرداری را مانند تراژان مغلوب ساخت رومی ها تمامی ایالات را تخلیه کرده بپارتیها پس دادند و پس از آن صلحی بین دولتین برقرار شد که تقریباً پنجاه سال پاینده بود. بنابرآنچه گفته شد درباره خسرو باید عقیده داشت که یکی از شاهان خوب ایران در دورۀ اشکانی بود. او شاهی است عاقل و متین دارای عزم و حزم او برای این موقع ایران بهترین شاه بود که بر تخت نشست و نیز توانست مملکتش را بی کم و کسر به جانشین خود تحویل بدهد. رجوع به ایران باستان ج 3 از ص 2469- 2489 شود پسر سیاوش و نوۀ کیکاوس یکی از شاهان کیان است. مادرش بنا برقول فردوسی دختر افراسیاب بنام سودابه بود او را کیخسرو نیز می گویند. رجوع به کیخسرو شود: بیامد بنزدیک خسرو رسید بدان فر و اورنگ او را بدید. فردوسی ملا، از جملۀ ظرفای بخارا است. و مردی لوند و عاشق پیشه و بی قید است. از اوست این مطلع: شکست بر سر من محتسب سبوی مرا دلم شکسته شد و ریخت آبروی مرا. (ترجمه مجالس النفائس چ 1323 ص 169) ابن اشغ. نام یکی از پادشاهان اشکانی است که دوازده سال بعد از اردوان بن اشغ سلطنت کرد. ’تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2577 از تاریخ گزیده حمدالله مستوفی’. رجوع به خسرو پادشاه اشکانی شود
نام یکی از پادشاهان اشکانی و اشک بیست و چهارم است که از 108 یا 110 میلادی تا 128 یا 130 میلادی بر ایران حکم راند. او چون بسلطنت رسید مصادف با جاه طلبی های تراژان امپراطور روم گردید و این امپراطور ببهانۀ ارمنستان بظاهر ولی فتوحات اسکندر در باطن از روم روی به جانب مشرق گذاشت و ارمنستان و بین النهرین را گرفت و حتی تیسفون را تسخیر کرد و یکی از دختران خسرو نیز به اسیری بدست او افتاد. ولی سرانجام این فتوحات برای تراژان شوم بود چه او که قصد تاختن تا رود سند داشت هنوز در غرب ایران بود که شهرهای مفتوح گشوده شده اش یکی پس از دیگری سر بشورش گذاردند و چون تراژان خواست کاری کند به مشکلات بیشمار برخورد کرد و مأیوسانه بازگشت. در این بین خسرو نیز تیسفون و بین النهرین و بطور کلی همه شهرهای پارتی و مفتوح شده بوسیله تراژان را پس گرفت و تراژان هم کاری نکرده جان سپرد و هادریان امپراطور جدید روم از در صلح با خسرو درآمد و حدود روم باز همان شد که قبل از فتوحات تراژان بود. خسرو پس از آنکه فاتحانه به تیسفون درآمد و هادریان با او صلح کرد دختر اسیرشده را بازگرفت و قرار شد که تخت زرین که با اسارت این دختر بدست رومیها افتاده بود باز پس داده شود ولی ظاهراً این تخت باز پس داده نشد پس از خسرو بلاش دوم پادشاه پارتها شد. صفات خسرو: پیرنیا درباره او چنین مینویسد: از خسرو بجز آنچه که بمناسبت قشون کشی تراژان به ایران نوشته اند، چیزی نمیدانیم کارهای او در داخلۀ ایران برای ما مجهول است و حتی نمیدانیم دارای چه صفاتی بوده بنابراین در اینجا فقط می توانیم از صفاتی که او هنگام جنگ با رومیها ظاهر ساخته صحبت بداریم از این نظر او دارای عزمی راسخ و باثبات است وقتی که تراژان به مشرق آمد ابهت روم باندازه ای بود که او به اصطلاح نظامیها ’یک گردش نظامی’ می کرد و در هیچ جا جدالی روی نمیداد همه تسلیم می شدند یا طالب دوستی روم بودند و از ترس طوق بندگی را بیدرنگ بگردنشان می آویختند در چنین موقعی خسرو ایستاد و ابداً حاضر نشد که داخل مذاکراتی با امپراطور روم شود یاکوچکی و فروتنی نسبت به او نشان دهد. این نکته مهم است زیرا موقع او بسیار مشکل بود چه در داخله مدعیانی داشت که فنای او را می خواستند و از خارج دولتی مانند روم که در این وقت به اوج عظمت خود رسیده بود حمله می کرد و قشون خصم را قیصری مانند تراژان که یکی ازقوی ترین قیاصرۀ روم و سرداری قابل بشمار می آمد فرمان می داد با وجود تمامی این اوضاع خود را نباختن و در مقابل چنین دشمنی ایستادن کاری است بزرگ. سیاستی که او اتخاذ کرد برای این زمان دولت پارت فوق العاده مناسب بود. دولت پارت در انحطاط امرار وقت می کرد و برضعفش همواره می افزود در این احوال خسرو چاره نداشت جز اینکه در مقابل دشمن نیرومند مهاجم جنگ دفاعی پیش گیرد و دشمن را بداخلۀ مملکت کشانیده از نیرویش بکاهد تا در موقع به او بتازد. در این قسمت هم روبرو شدن با تراژان در دشت نبرد یا نشستن در قلعه ای جز تباهی او و مملکتش نتیجه ای نداشت زیرا نه از پیش مطمئن بود و نه از پس. از پیش رومیها او را تهدید می کردند واز پس مدعیان سلطنت. بنابراین نقشه ای که او اختیار کرد بهترین نقشه بود و چنانکه گذشت از پرتو این نقشه بالاخره او فائق آمد و سرداری را مانند تراژان مغلوب ساخت رومی ها تمامی ایالات را تخلیه کرده بپارتیها پس دادند و پس از آن صلحی بین دولتین برقرار شد که تقریباً پنجاه سال پاینده بود. بنابرآنچه گفته شد درباره خسرو باید عقیده داشت که یکی از شاهان خوب ایران در دورۀ اشکانی بود. او شاهی است عاقل و متین دارای عزم و حزم او برای این موقع ایران بهترین شاه بود که بر تخت نشست و نیز توانست مملکتش را بی کم و کسر به جانشین خود تحویل بدهد. رجوع به ایران باستان ج 3 از ص 2469- 2489 شود پسر سیاوش و نوۀ کیکاوس یکی از شاهان کیان است. مادرش بنا برقول فردوسی دختر افراسیاب بنام سودابه بود او را کیخسرو نیز می گویند. رجوع به کیخسرو شود: بیامد بنزدیک خسرو رسید بدان فر و اورنگ او را بدید. فردوسی ملا، از جملۀ ظرفای بخارا است. و مردی لوند و عاشق پیشه و بی قید است. از اوست این مطلع: شکست بر سر من محتسب سبوی مرا دلم شکسته شد و ریخت آبروی مرا. (ترجمه مجالس النفائس چ 1323 ص 169) ابن اشغ. نام یکی از پادشاهان اشکانی است که دوازده سال بعد از اردوان بن اشغ سلطنت کرد. ’تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2577 از تاریخ گزیده حمدالله مستوفی’. رجوع به خسرو پادشاه اشکانی شود
دهی است جزء دهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران، واقع در 18 هزارگزی شمال ورامین سر راه شوسۀ خراسان. این دهکده در جلگه قرار دارد، معتدل، آب آن از رود خانه جاجرود و محصول آن غلات و صیفی و چغندرقند و شغل و اهالی آن زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران، واقع در 18 هزارگزی شمال ورامین سر راه شوسۀ خراسان. این دهکده در جلگه قرار دارد، معتدل، آب آن از رود خانه جاجرود و محصول آن غلات و صیفی و چغندرقند و شغل و اهالی آن زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)