معنی سرو - لغت نامه دهخدا
معنی سرو
- سرو
(تَ نَثْ ثُ) - جوانمرد گردیدن، سخی شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، مهتر گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). مهتر شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)، از خود افکندن چیزی را. یقال: سروت الثوب عنی، ای القیته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)،
{{اسم مصدر}} جوانمردی، مردمی. (منتهی الارب) (آنندراج)،
{{اسم}} جای بلندتر از آب راهه و فروتر از کوه، کرمک نبات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، تیر خورد (خرد) کوتاه، تیر پهن پیکان دار، ملخ بیضه دار. سرو ککتب، جمع آن است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا