جدول جو
جدول جو

معنی سرنگونی - جستجوی لغت در جدول جو

سرنگونی
(سَنِ گو)
باژگونی. سربزیری:
بختم از سرنگونی قلمش
چون سخنهای او بلندپراست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
سرنگونی
سقوط
تصویری از سرنگونی
تصویر سرنگونی
فرهنگ واژه فارسی سره
سرنگونی
انتکاس، انقراض، قلع، نابودی، براندازی، باژگونگی، واژگونی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرنگونی
نوعی نفرین به معنی بمیری و از بین بروی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرخگون
تصویر سرخگون
سرخ فام، سرخ رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراگون
تصویر سراگون
سرنگون، سربه پایین، سربه زیر، سرازیر، واژگون، وارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
سنگین بودن، گرانی، ثقل، کنایه از وقار، متانت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگوشی
تصویر سرگوشی
سخن گفتن به صورت آهسته، درگوشی
سرگوشی کردن: آهسته و بیخ گوش با کسی سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرنگون
تصویر سرنگون
سربه پایین، سربه زیر، سرازیر، واژگون، وارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرناوی
تصویر سرناوی
سرجوخۀ نیروی دریایی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
اشکانیان بقول مورخین ارمنی. (ایران باستان ص 2607)
لغت نامه دهخدا
(مَ ژِ)
در تداول اهالی گناباد، نوعی انگور اونگ یا دیررس که برای زمستان نگاه میدارند
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سخن خنک و بیمزه، تسلای خنک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
نوعی از انگور است. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسم فارسی نوعی از عنب است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
وارونی. سرازیر و سرابالایی. سراگون بودن:
پنجاه و اند ساله شدی اکنون
بیرون فکن ز سرت سراگونی.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 474).
از بسی ژاژ که خائید چنین گم شد
راه بر خلق ز بس نحس و سراگونی.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 497)
لغت نامه دهخدا
(سَ نِ)
نگون سر. واژگون. (آنندراج). واژون افتاده. سرازیر:
سراسر همه دشت شد رود خون
یکی بی سر و دیگری سرنگون.
فردوسی.
بهر سو سری بود در خاک و خون
تن بدسگالان همه سرنگون.
فردوسی.
این ز اسب اندرفتاده سرنگون
وآن بزیر پای اسب اندر ستان.
فرخی.
گه ز بالا سوی پستی بازگردد سرنگون
گه ز پستی برفروزد سوی بالا برشود.
فرخی.
خداوندم نکال عالمین کرد
سیاه و سرنگونم کرد و مندور.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 25).
وگر آیی از راه پیمان برون
ز دار اندرآویزمت سرنگون.
اسدی.
ایشان همه چون سرنگون و خوارند
ایدون و تو چون سرو جویباری.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 38).
حاسدت سرنگون چون کلک شود
چون ترا کلک در کتاب آید.
سوزنی.
بکشد شخص بخل را کرمش
سرنگون ز آستان درآویزد.
خاقانی.
آسمان گر نه سرنگون خیزد
درع بالای نام او زیبد.
خاقانی.
گر آنجا بود طاسکی سرنگون
دو دیده برو همچودو طاس خون.
نظامی.
تن مرزبان دید در خاک و خون
کلاه کیانی شده سرنگون.
نظامی.
مگر شاهنشه اندر قلب لشکر
نمی آید که رایت سرنگون است.
سعدی.
تا بدان میرسید که ایشان را سرنگون درمی آویختند. (تاریخ قم ص 161).
- سرنگون شدن، با سر به زیر افتادن.
- ، مدهوش شدن. از خود بیخودشدن:
چو بوی مشک از دکان برون شد
همی کناس آنجا سرنگون شد.
عطار.
- سرنگون گشتن. رجوع به سرنگون شدن شود:
هر بزرگی که سر از طاعت تو بازکشید
سرنگون گشت ز منظر به چه سیصدباز.
فرخی.
- امثال:
فواره چون بلند شود سرنگون شود.
، دمر. برو:
رفتم سوی طبیب و بیاورده آنچه گفت
بر پشتت اونهاده و او خفت سرنگون.
سوزنی.
عاقبت هرکه سر فروخت به زر
سرنگون همچو سکه زخم خور است.
خاقانی.
- طشت سرنگون، کنایه از آسمان:
چند خونهای هرزه خواهی ریخت
زیر این طشت سرنگون بلند.
خاقانی.
- کاسۀ سرنگون، کنایه از آسمان:
زهر است مرا غذای هرروزه
زین کاسۀ سرنگون فیروزه.
خاقانی.
- گل سرنگون، گل شش پر
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرنگانی
تصویر کرنگانی
نوعی انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردگوی
تصویر سردگوی
کند طبع بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
سنگین بودن گرانی وزن ثقل. یا سنگنی گوش. ثقل سامعه کری
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی هماهنگی، نوا همنوایی، دستگاه زبانزد در خنیا قطعه موسیقی که برای اجرا به وسیله ادات کنسرتی ساخته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراگون
تصویر سراگون
سرنگون سرازیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنگون
تصویر سرنگون
سر به پایین واژگون نگونسر نگونسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراکونی
تصویر سراکونی
((سَ))
سراکون، سرنگون، واژگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرنگون
تصویر سرنگون
((سَ. نِ))
واژگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنفونی
تصویر سنفونی
آهنگی که برای ارکستر کامل ساخته شود، سمفونی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرناوی
تصویر سرناوی
((سَ رْ))
سرجوخه نیروی دریایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
وزن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرنگون
تصویر سرنگون
ساقط
فرهنگ واژه فارسی سره
باژگونه، سرازیر، معکوس، معلق، نگونسار، وارو، واژگون، قلع وقمع، منتکس، منقرض
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
Heaviness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نقد، پرداخت یک مرتبه ی وجه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
тяжесть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
Schwere
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
тяжкість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
waga
دیکشنری فارسی به لهستانی