جدول جو
جدول جو

معنی سرمنزل - جستجوی لغت در جدول جو

سرمنزل
جای فرود آمدن مسافر یا کاروان در میان راه، منزل، مسکن، مقصد
تصویری از سرمنزل
تصویر سرمنزل
فرهنگ فارسی عمید
سرمنزل
(سَ مَ زِ)
منزل. مسکن. مقام. (فرهنگ فارسی معین). مزیدعلیه منزل بمعنی جای فرودآمدن:
طاقتی کو که به سرمنزل جانان برسم
ناتوان مورم و خود کی به سلیمان برسم.
خاقانی.
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساربان فروکش کین ره کران ندارد.
حافظ.
گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا
چشم دارم که سلامی برسانی ز منش.
حافظ.
من به سرمنزل عنقا نه بخود بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم.
حافظ.
- سرمنزل فنا، کنایه از دنیا. جهان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
سرمنزل
منزل مسکن مقام. یا سر منزل فنا. دنیا جهان
تصویری از سرمنزل
تصویر سرمنزل
فرهنگ لغت هوشیار
سرمنزل
((~. مَ زِ))
جای فرود آمدن مسافر یا کاروان در میان راه، منزل، مسکن
تصویری از سرمنزل
تصویر سرمنزل
فرهنگ فارسی معین
سرمنزل
منزلگاه، مقصد، منزل، اقامتگاه، مقام، استراحتگاه، مرحله
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منزل
تصویر منزل
فرود آمده، فرو فرستاده شده
فرهنگ فارسی عمید
کفشی که در قدیم روی موزه به پا می کردند و بیشتر در ماوراء النهر معمول بوده، چپدار، چپذار، چپدان، خارکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منزل
تصویر منزل
جای فرود آمدن، خانه، سرای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرغزل
تصویر سرغزل
بهترین غزل از غزل هایی که در دیوان شاعری باشد
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
رجوع به سرموزه، سرموجه و سرموج شود
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ دَ)
مرغی است بهند که در آتش نمی سوزد. (برهان) (منتهی الارب). رجوع به سمندر، سمندول، سمندوک، سمندور و سمندون شود
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ)
نزول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به نزول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زِ)
آنکه فرومی فرستد و آنکه سبب می شود فروفرستادن را. (ناظم الاطباء). فروفرستنده. نازل کننده. ج، منزلون و منزلین: انا منزلون علی اهل هذه القریه رجزاً من السماء. (قرآن 34/29). اءانتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون. (قرآن 68/56).
بر دشمنان به خنجر و بر دوستان به جود
هم مرسل عقابی و هم منزل ثواب.
رشیدالدین وطواط (از المعجم چ مدرس رضوی ص 331)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَزْ زَ)
فروفرستاده: والذین آتیناهم الکتاب یعلمون انه منزل من ربک بالحق. (قرآن 114/6)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَزْ زِ)
نعت فاعلی از تنزیل. فروفرستنده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : قال اﷲ انی منزلها علیکم. (قرآن 115/5). رجوع به تنزیل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
چهارمنزل. شریعت، طریقت، معرفت، حقیقت. (آنندراج) (غیاث). منزل شریعت، منزل طریقت، منزل معرفت، منزل حقیقت، شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ / زِ)
کفشی باشد که بر بالای موزه پوشند. و جرموق معرب آن است. (برهان) (آنندراج) (رشیدی) :
بشست روی و بیامد کشیده موزۀ حسن
که میخ زر سزدش بر نعال سرموزه.
نزاری قهستانی (از جهانگیری).
، نوعی از شراب که در ترکستان متعارف است از مقولۀ قمیز و بگنی. (رشیدی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَغَ زَ)
مطلع غزل. (آنندراج) (لغت فرس) ، بهترین و برگزیدۀ غزلها. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خانک خن اسپنج ما نیشت نشیمک آوارش نشستک خانه سرای، فرودگاه بار افکن تیم فرود آمده فرو رسیده جای فرود آمدن در سفر مرحله، مسافت بین دو توقفگاه مسافران (در قدیم)
فرهنگ لغت هوشیار
سمندر آذرشین جانوری از رده ذوحیاتین دمدار که خود تیره خاصی را به وجود آورده است. این جانور دارای قدی متوسط (حد اکثر 25 سانتی متر) و پوستی تیره رنگ با لکه های زرد تند میباشد. محل زندگی سمندر در اماکن نمناک تاریک و غارها و تغذیه وی از حشرات و کرمهاست. بدنش نسبتا فربه است و بدنی استوانه یی شکل ختم میشود. حیوانی است بی آزار ولی ماده ای لزج از پوست وی ترشح میشود که سوزاننده است سالامندرا سالا ماندر. توضیح گفته اند وی در آتش نمیسوزد و آن اغراق آمیز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمنشا
تصویر سرمنشا
مسبب، باعث، سرمنشا، فتنه، سرمنشا فساد
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری از رده ذوحیاتین دمدار که خود تیره خاصی را به وجود آورده است. این جانور دارای قدی متوسط (حد اکثر 25 سانتی متر) و پوستی تیره رنگ با لکه های زرد تند میباشد. محل زندگی سمندر در اماکن نمناک تاریک و غارها و تغذیه وی از حشرات و کرمهاست. بدنش نسبتا فربه است و بدنی استوانه یی شکل ختم میشود. حیوانی است بی آزار ولی ماده ای لزج از پوست وی ترشح میشود که سوزاننده است سالامندرا سالا ماندر. توضیح گفته اند وی در آتش نمیسوزد و آن اغراق آمیز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر غزل
تصویر سر غزل
مطلع غزل، برگزیده غزلها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرموزه
تصویر سرموزه
کفشی که روی موزه به پا میکردند (در ماورا النهر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منزل
تصویر منزل
خانه، سرای، جای فرود آمدن، جمع منازل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منزل
تصویر منزل
((مُ زَ))
فرو فرستاده شده، فرود آمده
وحی منزل: وحی ای که از جانب خداوند نازل شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منزل
تصویر منزل
خانه، فرودگاه، گامه
فرهنگ واژه فارسی سره
اصل، مبدا، سرچشمه، خاستنگاه، سبب، باعث
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جا، مکان، جایگاه، مقام، بیت، خانه، دار، دولت سرا، سامان، سرا، کاشانه، ماوا، مسکن، موطن، نشیمن، وثاق، یورت، مرحله، اهل بیت، زن و فرزندان، مقصد، هدف، اقامتگاه، مسافت بین دواتراق، منزلگاه، منزلگه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیتوته ی شبانه ی دام دار به هنگام کوچ
فرهنگ گویش مازندرانی
هم ریش، هم سن و سال، هم انداز، همسر، باجناق
فرهنگ گویش مازندرانی
اشتهای بی اندازه
فرهنگ گویش مازندرانی
ایوان جلوی خانه، چوب بالایی چهارچوب در
فرهنگ گویش مازندرانی
کوهی در نور
فرهنگ گویش مازندرانی
مقصد
دیکشنری اردو به فارسی