رئیس فوج. (آنندراج). سپهبد. سپهسالار. (صحاح الفرس) : و یک هزار سوار مردان معروف همه اصفهبدان و سراهنگان سرلشکر جدا کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی). و سرلشکر عرب سعد بوده و سپهسالارشان یکی بود نام او جریر بن عبداﷲ البجلی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 112) ، مهتر. رئیس: غیر پیر استاد و سرلشکر مباد پیر گردون نی ولی پیر رشاد. مولوی. ، پیش آهنگ که پیش برآید: سرلشکر هر فتنه که آید ز پی جان تازان ز ره عرصۀ جولان تو آید. وحشی (از آنندراج). ، درجه ای در ارتش، بالاتر از سرتیپی و پائین تر از سپهبدی
رئیس فوج. (آنندراج). سپهبد. سپهسالار. (صحاح الفرس) : و یک هزار سوار مردان معروف همه اصفهبدان و سراهنگان سرلشکر جدا کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی). و سرلشکر عرب سعد بوده و سپهسالارشان یکی بود نام او جریر بن عبداﷲ البجلی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 112) ، مهتر. رئیس: غیر پیر استاد و سرلشکر مباد پیر گردون نی ولی پیر رشاد. مولوی. ، پیش آهنگ که پیش برآید: سرلشکر هر فتنه که آید ز پی جان تازان ز ره عرصۀ جولان تو آید. وحشی (از آنندراج). ، درجه ای در ارتش، بالاتر از سرتیپی و پائین تر از سپهبدی
آنکه سر کسی را بشکند، چیزی که سر را بشکند، کنایه از طرز تقسیم چیزی میان گروهی که به هرکس حصه و بهره ای برسد سرشکن کردن: کنایه از پولی یا جنسی را میان جماعتی تقسیم کردن که هر کدام حصه ای ببرند، پول یا چیز دیگر را به همین طریق از جماعتی دریافت و جمع آوری کردن
آنکه سر کسی را بشکند، چیزی که سر را بشکند، کنایه از طرز تقسیم چیزی میان گروهی که به هرکس حصه و بهره ای برسد سرشکن کردن: کنایه از پولی یا جنسی را میان جماعتی تقسیم کردن که هر کدام حصه ای ببرند، پول یا چیز دیگر را به همین طریق از جماعتی دریافت و جمع آوری کردن
سپهسالار. (آنندراج). سالار و سردار و فرمانده سپاه. (ناظم الاطباء) : سرعسکر نیز از قارص به اظهار مکابرت و مکاثرت نهضت کرده چهارفرسخی اردوی شهریار... وارد گردید. (درۀ نادره چ شهیدی ص 633)
سپهسالار. (آنندراج). سالار و سردار و فرمانده سپاه. (ناظم الاطباء) : سرعسکر نیز از قارص به اظهار مکابرت و مکاثرت نهضت کرده چهارفرسخی اردوی شهریار... وارد گردید. (درۀ نادره چ شهیدی ص 633)
از تیره لیتراسه و قسمت قابل مصرف آن سه شاخۀ گلدار آن است، مواد مؤثره آن، آهن، سالیکه رین (گلوکزید) از تیره پاسیفلوراسه (گل ساعت) است. (کارآموزی داروسازی ص 211)
از تیره لیتراسه و قسمت قابل مصرف آن سه شاخۀ گلدار آن است، مواد مؤثره آن، آهن، سالیکه رین (گلوکزید) از تیره پاسیفلوراسه (گل ساعت) است. (کارآموزی داروسازی ص 211)
نام سرلشکر هرمز بن نوشیروان، چون او بغایت لاغر و خشک اندام بود. (برهان). نام ندیم و امیر لشکر هرمز بن نوشیروان چون او بغایت لاغر و خشک اندام بود لهذا به بهرام چوبین مشهور شد. (غیاث). سردار سپاه هرمز که بهرام چوبین خوانند. (رشیدی) : تو زرین بهره باش از تخت زرین که چوبین بهره شد بهرام چوبین. نظامی. با امل همراه وحدت چون شوی و چون شود مرد چوبین است با بهرام چوبین همعنان. خاقانی. رجوع به شاهنامۀ فردوسی چ بروخیم ج 8 ص 2585- 2654 شود، هر چیز باطل و زبون و بد. (غیاث) (آنندراج) ، ردی از هر چیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مباح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ناسره. معرب از نبهرۀ فارسی و قیل هی کلمه هندیه اصلها بنهلا فنقلت الی الفارسیه فقیل نبهره. (منتهی الارب). درم ناسره. (غیاث) (آنندراج). درهمی که در غیر از دارالملک سکه زده باشند. (از اقرب الموارد) : بدیدم عیار جهان کم ز هیچ است از این بهرج ناروا میگریزم. خاقانی
نام سرلشکر هرمز بن نوشیروان، چون او بغایت لاغر و خشک اندام بود. (برهان). نام ندیم و امیر لشکر هرمز بن نوشیروان چون او بغایت لاغر و خشک اندام بود لهذا به بهرام چوبین مشهور شد. (غیاث). سردار سپاه هرمز که بهرام چوبین خوانند. (رشیدی) : تو زرین بهره باش از تخت زرین که چوبین بهره شد بهرام چوبین. نظامی. با امل همراه وحدت چون شوی و چون شود مرد چوبین است با بهرام چوبین همعنان. خاقانی. رجوع به شاهنامۀ فردوسی چ بروخیم ج 8 ص 2585- 2654 شود، هر چیز باطل و زبون و بد. (غیاث) (آنندراج) ، ردی از هر چیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مباح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ناسره. معرب از نبهرۀ فارسی و قیل هی کلمه هندیه اصلها بنهلا فنقلت الی الفارسیه فقیل نبهره. (منتهی الارب). درم ناسره. (غیاث) (آنندراج). درهمی که در غیر از دارالملک سکه زده باشند. (از اقرب الموارد) : بدیدم عیار جهان کم ز هیچ است از این بهرج ناروا میگریزم. خاقانی
سرده نشانه ای که در قرآن مجید پس از هر ده چمراس (آیه) گذارند یا چمراسی که به نو آموز سپارند تا از روی آن بنویسد نقش و نشانی است که در حاشیه قران کنند جهت تعیین هر ده آیه
سرده نشانه ای که در قرآن مجید پس از هر ده چمراس (آیه) گذارند یا چمراسی که به نو آموز سپارند تا از روی آن بنویسد نقش و نشانی است که در حاشیه قران کنند جهت تعیین هر ده آیه