- سرفیدن
- سرفه کردن، سلفیدن
معنی سرفیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- سرفیدن ((سُ دَ))
- سرفه کردن
- سرفیدن
- سرفه کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سرفه کردن، پولی به عنوان رشوه یا تعارف پرداختن
شکرفیدن، سکندری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش، سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکوخیدن، اشکوخیدن، آشکوخیدن، اشکوخ، آشکوخ
لغزیدن، سرخوردن
لیز خوردن، سر خوردن، لغزیدن
منحل کردن
استراحت کردن
قیمت کردن، بها داشتن
خلق کردن، بار آوردن
بریدن غله و علف از روی زمین درو کردن
(درخشید درخشد خواهد درخشید بدرخش درخشنده درخشان درخشیده درخشش)، روشن شدن برق زدن، پرتو افکندن نور افکندن
روشنائی دادن، درخشیدن
اتمام کردن، اتمام، پایان، سرانجام
احساس کردن
آسوده، ساکن، بی حرکت
مواظبت کردن برکاریمداومت کردن برامری کاری را پیاپی انجام دادن ورزیدن
از سر راه دور شدن
نصب گوهر بر طلا و نقره، تفتیش کردن، بیرون کشیدن
برگزیدن، منتخب کردن
وصل، رسیدن
بنا کردن، پی افکندن
در خور سابیدن ساییدنی
(سایید ساید خواهد سایید بسا (ی) ساینده ساییده سایش) سودن نرم کردن، بهم مالیدن، سوهان کردن، زدودن صیقل کردن، اره کردن، فرسودن، اندودن مالیدن، گداختن، لمس کردن، تلاقی کردن
تمام کردن، سپردن
تمام کردن بانجام رساندن، نوعی خیمه سه لا شامیانه
کنایه از کسی که تعب و محنت روزگار را ندیده و نچشیده باشد، محبوب، مستور
پوسیدن، گندیدن
شکافته شدن، منفجر شدن
شکافته شدن و ترکیدن
بیم داشتن، دچار ترس شدن