جدول جو
جدول جو

معنی سرفتنه - جستجوی لغت در جدول جو

سرفتنه
(سَ فِ نَ / نِ)
سرغوغا. (ناظم الاطباء). مهتر آشوبگران. کسی که درفتنه گری و آشوب از همه پیش افتاده است:
شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای
چشم بد دور که سرف تنه خوبان شده ای.
صائب.
شهری است پر ز فتنه و سرفتنه یار من
وه چون کنم به ف تنه شهری است کار من.
مغول عبدالوهاب
لغت نامه دهخدا
سرفتنه
سرغوغا
تصویری از سرفتنه
تصویر سرفتنه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عرفانه
تصویر عرفانه
(دخترانه)
عرفان (عربی) + ه (فارسی) مرکب از عرفان (معرفت) + ه (پسوند نسبت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترفینه
تصویر ترفینه
آشی که از قره قروت تهیه شده باشد، آش ترف، ترف با
فرهنگ فارسی عمید
جایی در گرمابه که در آنجا لباس های خود را از تن درآورند و به داخل حمام بروند، بینه، رخت کن سر حمام
فرهنگ فارسی عمید
(سَ نَ / نِ)
سرغین که نای ترکی باشد و آن را سورنای گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
سربنه. جامه کن. رخت کن حمام. مسلخ. محوطۀ بیرون حمام که دخل و جامه های حمام رفتگان بدانجاست. (یادداشت مؤلف). رجوع به سربنه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ)
مرکّب از: ترف + ینه، پسوند نسبت، آشی را گویند که قاتق آن را قراقروت کرده باشند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری)، آشی است که قاتق آن از ترف کنند. (فرهنگ رشیدی)، آش قراقروت. (انجمن آرا) (از آنندراج)، آش ترف و ترفبا. (ناظم الاطباء) :
من مست ابد باشم نی مست ز باغ رز
من لقمۀ جان خوردم نه لقمۀ ترفینه.
مولوی (از فرهنگ جهانگیری)،
و رجوع به ترف و ترفبا شود
لغت نامه دهخدا
یکی از شش سنجاق ولایت قوصوه. (قاموس الاعلام ج 2 ص 1498)
لغت نامه دهخدا
(پْرِ / پِ رِ تِ نَ)
قصبه ای است در شمال شرقی ارناؤدستان دارای 12000 تن سکنه که نزدیک 9000 تن آن مسلمان و بقیه از ملل مختلفه اند و زبان بیشتر اهالی آنجا ترکی باشد. (قاموس الاعلام ج 2 ص 1497)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
یکه و منفرد. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
خود را سرتنهابدل غیر رساند
در راه خطا تیر ترا هم سفری نیست.
رفیع (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / رُو تَ نَ / نِ)
عنکبوت را گویند. (برهان) (آنندراج). دیوپای. کارتنه. کارتنک. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به کارتنه، کارتنک و عنکبوت شود، نسج عنکبوت است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ)
تخمی باشد که آن را خرفه گویند. (برهان). فرفخ. فرفه. فرفهن. فرفین. فرفینا. پرپهن. رجوع بدین مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ نَ / نِ)
پردۀ سفید عنکبوت که بر آن بیضه نهد. کارتنه. ظاهراً کری بدین معنی است و کریتنه خود عنکبوت است یعنی تنندۀ کری
لغت نامه دهخدا
(سِ نَ)
مؤنث سرحان. (منتهی الارب). رجوع به سرحان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
به اصطلاح موسیقیان بمعنی آواز بلند. (غیاث) (آنندراج). چنانچه میان خانه آواز متوسط. (آنندراج) :
ای کار دلم از تو ز قانون شده بیرون
سرخانه ای از چنگ و ربابی گله بشنو.
مؤمن استرابادی (از آنندراج).
نوایی که در پردۀ غیب بود
ز سر خانه نقش سیمک نمود.
ملا طغرا (از آنندراج).
، منتهای چیزی. (غیاث). کنایه از پایۀ کمال هر چیزی چنانکه کسی پرزور باشد گویند در سر خانه زور است و حد معین. (آنندراج) :
میکشی خمیازه دایم از پی تحصیل مال
میرسانی چون کمان سرخانه از تیرآوری.
شفیع اثر (از آنندراج).
تن سنگین دلان را خانه زنبور میسازد
کمان ابروی خوبان عجب سرخانه ای دارد.
صائب.
، پایه و رتبه. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ نَ / نِ)
متعلق به خانه، خصوصی.
- حمام سرخانه،حمام خزانه ای که سابقاً در خانه وجود داشت خاص مکنت داران.
- خیاط سرخانه، خیاط خصوصی.
- داماد سرخانه، دامادی که در خانه پدر و مادر عروس بماند.
- معلم سرخانه، معلمی که برای تعلیم شاگرد به خانه پدر و مادر او میرود برای درس دادن او
لغت نامه دهخدا
(سَرْ، رَ تَ / تِ)
کنایه از مقسوم و مقدر و سرنوشت. (آنندراج) :
روزی سررفته افزون تر به نادان میرسد
طفل را با یک دهن شیر از دو پستان میرسد.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ / دِ)
سرافکنده. شرمسار. خجل:
خورشید سرفکنده و مه خویشتن شناس
مریخ نرم گردن و کیوان فروتن است.
انوری.
نزد رئیس چون الف کوفی آمدم
چون دال سرفکنده خجل وار میروم.
خاقانی.
چو مریم سرفکنده ریزم از طعن
سرشکی چون دم عیسی مصفی.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 24).
پیوسته پیش حکمت چون سرفکنده ام من
زین بیش سرمیفکن چون شمع در کنارم.
عطار.
به کوی میکده گریان و سرفکنده روم
چرا که شرم همی آیدم ز حاصل خویش.
حافظ.
گر بر در این میر تو ببینی
مردی که بود خوارو سرفکنده.
یوسف عروضی.
، سرفروهشته. سربزیرافکنده. سرفروبرده:
مرا آید ز بوتیمار خنده
لب آبی نشسته سرفکنده.
عطار.
گویند پشه بر لب دریا نشسته بود
در فکر سرفکنده بصد عجز و صدنوا.
عطار
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
برف به شکر یا شیره آمیخته. برف شیره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کروتنه
تصویر کروتنه
عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرغینه
تصویر سرغینه
سرنا سورنای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرفکنده
تصویر سرفکنده
شرمسار، خجل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکفته
تصویر سرکفته
سرشکافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرحانه
تصویر سرحانه
مونث سرحان گرگ ماده
فرهنگ لغت هوشیار
کمال هر چیز حد نصاب:) در سر خانه زود است . (، آواز بلند. یا داماد سر خانه. دامادی که در خانه پدر و مادر عروس زندگی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سررفتن
تصویر سررفتن
لبریز شدن و پایان یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفینه
تصویر ترفینه
ترف با
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سررفتن
تصویر سررفتن
((~. رَ تَ))
لبریز شدن، پر شدن، به پایان رسیدن، بی حوصله شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرخانه
تصویر سرخانه
((سَ نِ یا نَ))
کمال هر چیز، حد نصاب، آواز بلند، داماد، دامادی که در خانه پدر و مادر عروس زندگی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سربینه
تصویر سربینه
((~. نَ یا نِ))
رخت کن حمام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرشانه
تصویر سرشانه
اپل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترفینه
تصویر ترفینه
آش قره قروت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرخانه
تصویر سرخانه
اکسی هموگلوبین
فرهنگ واژه فارسی سره
به زور بر سر کسی افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی