جدول جو
جدول جو

معنی سرشستنی - جستجوی لغت در جدول جو

سرشستنی
(سَ شُ تَ)
آنچه بدان سر شویند: غسل، سرشستنی چون خطمی و گل و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سردستی
تصویر سردستی
عجولانه، چیزی که بر سر دست یا دم دست باشد، کاری که بر سر دست و فوری و بی درنگ انجام دهند، آنچه حاضر باشد یا زود حاضر شود از طعام و شراب، برای مثال باده ای چند خورد سردستی / روی صحرا شد از سر مستی (نظامی۴ - ۵۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرشتن
تصویر سرشتن
خمیر کردن، مخلوط ساختن، آغشته کردن، کنایه از خلق کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرمستی
تصویر سرمستی
مستی، سرخوشی، غرور و تکبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرشکستگی
تصویر سرشکستگی
شرمساری، سرافکندگی، خفت وخواری
فرهنگ فارسی عمید
(گِ تَ)
درخور گریستن. لایق گریستن. رجوع به گریستن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
مستی. مخموری:
در سر آمد نشاط سرمستی
عشق با باده کرد همدستی.
نظامی.
، سرخوشی:
ملک زاده در آن ده خانه ای خواست
ز سرمستی در او مجلس بیاراست.
نظامی.
، غرور. تکبر:
می دواندش ز راه سرمستی
میزدش بر بلندی و پستی.
نظامی.
، مدهوشی
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
دهی از دهستان کاغۀ بخش دورود شهرستان بروجرد. دارای 154 تن سکنه است. آب آن از قنات. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نِ شَ تَ)
هر جائی و یا هر چیزی که بر آن می نشینند، هر آنچه بر آن سوار می شوند، مانند اسب و اشتر و اراده و کشتی و جز آن. (ناظم الاطباء) ، قابل سکونت. درخور سکنی که منزل کردن و اقامت کردن در آن شاید: این خانه دگر نشستنی نیست
لغت نامه دهخدا
(نَ شُ تَ)
که قابل شست و شو نیست. مقابل شستنی. رجوع به شستنی شود
لغت نامه دهخدا
(شُ تَ)
که قابل شستن نیست. که نتوان آن را شست. که ازدر شستشو نباشد. مقابل شستنی. رجوع به شستنی شود
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ تَ)
قابلیت برشته شدن داشتن. که تواند برشته شدن. که برشته تواند شدن
لغت نامه دهخدا
(سَ شِ کَ تَ / تِ)
خجل از فعلی یا پیش آمدی قبیح. شرم در عقب عملی بد یا پیش آمدی بد. خجل ازامری که کسان شخص مرتکب شده اند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ شَ)
عمل سرشبان:
یکی کاخ پرمایه او را بساخت
از آن سرشبانی سرش برفراخت.
فردوسی.
رجوع به سرشبان شود
لغت نامه دهخدا
(حِ پَ گِ رِ تَ)
شستن سر. شستشو دادن سر:
حدیث چشمه و سر شستن ماه
درستی داد قولش را بر شاه.
نظامی (خسرو و شیرین ص 102).
، حیض شدن. ظاهر شدن حیض. لک دیدن. قاعده شدن. (یادداشت مؤلف) ، پرهیز کردن:
اگر عاشقی سر مشوی از مرض
چو سعدی فروشوی دست از غرض.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از در آراستن. درخور آراستن. که آراستن آن ضروری است. که آراستن آن واجب است
لغت نامه دهخدا
(بَ نِ شَ تَ)
لایق سواری. (ناظم الاطباء). مرکب. مرکوب. (یادداشت دهخدا). رحول. (دهار). قذّاف: ارکاب، ستور برنشستنی دادن کسی را. قعش، برنشستنی شبیه هودج. (از منتهی الارب). قعود، مطیّه، اشتر برنشستنی. (دهار) ، درنوردیدن. طی کردن:
سه اسب گرانمایه کردند زین
همی برنوشتند گفتی زمین.
فردوسی.
بقلب اندرون پیل و خاقان چین
همی برنوشتند روی زمین.
فردوسی.
- ره برنوشتن، طی کردن. پیمودن. گذراندن:
به ششماهه یکساله ره برنوشت
بی آزار و خرم به خشکی گذشت.
اسدی.
- ، فروگذاشتن. ترک کردن:
کنون برنوشتی ره ایزدی
به کژّی کشیدی و راه بدی.
فردوسی.
- ، منع کردن. در هم پیچیدن. نابود کردن:
همه پیش آذر بکشتندشان
ره گبرگی برنوشتندشان.
فردوسی.
و رجوع به نوشتن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نِ شَ تَ)
هر چیز لایق سواری. (ناظم الاطباء). ولی صحیح آن می نماید که ’برنشستنی’ باشد، چه برنشستن به معنی سوار شدن بر اسب است
لغت نامه دهخدا
تصویری از رستنی
تصویر رستنی
روییدنی گیاه. یا رستنی ها گیاهان نباتات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشتن
تصویر سرشتن
مخلوط کردن آغشته کردن، خمیر کردن، خلق کردن آفریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمستی
تصویر سرمستی
مستی مخموری، سر خوشی، مدهوشی، غرور تکبر
فرهنگ لغت هوشیار
لایق نشستن، شایسته جلوس در مجلس و بارگاه مقابل ایستادنی: و آن شصت مرد عیار پیشه هرکه نشستنی بود بنشستند و هرکه ایستادنی بود با یستادند
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بر سر دست یا در دست باشد، چوبی که قلندران بر سر دست گیرند، طعام و شرابی که حاضر باشد یا زود حاضر کنند ماحضر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشکستگی
تصویر سرشکستگی
خجل از امری که کسان شخص مرتکب شده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردستی
تصویر سردستی
((~. دَ))
سرسری، ناقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرمستی
تصویر سرمستی
سرخوشی، غرور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رستنی
تصویر رستنی
گیاه، روییدنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرشتن
تصویر سرشتن
((س رِ تَ))
آغشته کردن، مخلوط کردن، خمیر کردن، آفریدن، سریشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرشکستگی
تصویر سرشکستگی
ذلت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرشتین
تصویر سرشتین
طبیعی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سربستگی
تصویر سربستگی
ابهام
فرهنگ واژه فارسی سره
افت، تحقیر، خواری، خفت، شرمساری، کسرشان، ننگ
متضاد: سرافرازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کیف، مستی، نشئه، سرخوشی، تکبر، خودخواهی، غرور
متضاد: خماری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گذرا، مجمل، حاضری، ماحضر، عجولانه، آسان، رایگان، کم، ناچیز، مختصر، دم دست، دم دستی، چوب دستی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غسل کردن، طاهر شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد