عجولانه، چیزی که بر سر دست یا دم دست باشد، کاری که بر سر دست و فوری و بی درنگ انجام دهند، آنچه حاضر باشد یا زود حاضر شود از طعام و شراب، برای مثال باده ای چند خورد سردستی / روی صحرا شد از سر مستی (نظامی۴ - ۵۷۲)
عجولانه، چیزی که بر سر دست یا دم دست باشد، کاری که بر سر دست و فوری و بی درنگ انجام دهند، آنچه حاضر باشد یا زود حاضر شود از طعام و شراب، برای مِثال باده ای چند خورد سردستی / روی صحرا شد از سر مستی (نظامی۴ - ۵۷۲)
مستی. مخموری: در سر آمد نشاط سرمستی عشق با باده کرد همدستی. نظامی. ، سرخوشی: ملک زاده در آن ده خانه ای خواست ز سرمستی در او مجلس بیاراست. نظامی. ، غرور. تکبر: می دواندش ز راه سرمستی میزدش بر بلندی و پستی. نظامی. ، مدهوشی
مستی. مخموری: در سر آمد نشاط سرمستی عشق با باده کرد همدستی. نظامی. ، سرخوشی: ملک زاده در آن ده خانه ای خواست ز سرمستی در او مجلس بیاراست. نظامی. ، غرور. تکبر: می دواندش ز راه سرمستی میزدش بر بلندی و پستی. نظامی. ، مدهوشی
هر جائی و یا هر چیزی که بر آن می نشینند، هر آنچه بر آن سوار می شوند، مانند اسب و اشتر و اراده و کشتی و جز آن. (ناظم الاطباء) ، قابل سکونت. درخور سکنی که منزل کردن و اقامت کردن در آن شاید: این خانه دگر نشستنی نیست
هر جائی و یا هر چیزی که بر آن می نشینند، هر آنچه بر آن سوار می شوند، مانند اسب و اشتر و اراده و کشتی و جز آن. (ناظم الاطباء) ، قابل سکونت. درخور سکنی که منزل کردن و اقامت کردن در آن شاید: این خانه دگر نشستنی نیست
شستن سر. شستشو دادن سر: حدیث چشمه و سر شستن ماه درستی داد قولش را بر شاه. نظامی (خسرو و شیرین ص 102). ، حیض شدن. ظاهر شدن حیض. لک دیدن. قاعده شدن. (یادداشت مؤلف) ، پرهیز کردن: اگر عاشقی سر مشوی از مرض چو سعدی فروشوی دست از غرض. سعدی
شستن سر. شستشو دادن سر: حدیث چشمه و سر شستن ماه درستی داد قولش را بر شاه. نظامی (خسرو و شیرین ص 102). ، حیض شدن. ظاهر شدن حیض. لک دیدن. قاعده شدن. (یادداشت مؤلف) ، پرهیز کردن: اگر عاشقی سر مشوی از مرض چو سعدی فروشوی دست از غرض. سعدی
لایق سواری. (ناظم الاطباء). مرکب. مرکوب. (یادداشت دهخدا). رحول. (دهار). قذّاف: ارکاب، ستور برنشستنی دادن کسی را. قعش، برنشستنی شبیه هودج. (از منتهی الارب). قعود، مطیّه، اشتر برنشستنی. (دهار) ، درنوردیدن. طی کردن: سه اسب گرانمایه کردند زین همی برنوشتند گفتی زمین. فردوسی. بقلب اندرون پیل و خاقان چین همی برنوشتند روی زمین. فردوسی. - ره برنوشتن، طی کردن. پیمودن. گذراندن: به ششماهه یکساله ره برنوشت بی آزار و خرم به خشکی گذشت. اسدی. - ، فروگذاشتن. ترک کردن: کنون برنوشتی ره ایزدی به کژّی کشیدی و راه بدی. فردوسی. - ، منع کردن. در هم پیچیدن. نابود کردن: همه پیش آذر بکشتندشان ره گبرگی برنوشتندشان. فردوسی. و رجوع به نوشتن شود
لایق سواری. (ناظم الاطباء). مَرکب. مرکوب. (یادداشت دهخدا). رَحول. (دهار). قذّاف: اِرکاب، ستور برنشستنی دادن کسی را. قَعش، برنشستنی شبیه هودج. (از منتهی الارب). قَعود، مَطیّه، اشتر برنشستنی. (دهار) ، درنوردیدن. طی کردن: سه اسب گرانمایه کردند زین همی برنوشتند گفتی زمین. فردوسی. بقلب اندرون پیل و خاقان چین همی برنوشتند روی زمین. فردوسی. - ره برنوشتن، طی کردن. پیمودن. گذراندن: به ششماهه یکساله ره برنوشت بی آزار و خرم به خشکی گذشت. اسدی. - ، فروگذاشتن. ترک کردن: کنون برنوشتی ره ایزدی به کژّی کشیدی و راه بدی. فردوسی. - ، منع کردن. در هم پیچیدن. نابود کردن: همه پیش آذر بکشتندشان ره گبرگی برنوشتندشان. فردوسی. و رجوع به نوشتن شود