جدول جو
جدول جو

معنی سرسپردگی - جستجوی لغت در جدول جو

سرسپردگی
ارادت، انقیاد، اطاعت، فرمان برداری، تسلیم، متابعت
متضاد: سرپیچی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرکردگی
تصویر سرکردگی
سردستگی، سرداری
فرهنگ فارسی عمید
(سَ کَدَ / دِ)
سرداری. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ پُ دَ / دِ)
پایمالی و کوفتگی زیر پای. (ناظم الاطباء) ، حالت سفارشی بودن، سپارش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرسپرده
تصویر سرسپرده
مطیع فرمانبرده، تسلیم شده، به حلقه ارادت مرشد در آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسپردن
تصویر سرسپردن
مطیع گشتن، فرمانبرداری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسپرده
تصویر سرسپرده
((~. س پُ دِ))
تسلیم شده، فرمانبردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرسپردن
تصویر سرسپردن
((سَ. س پُ دَ))
تسلیم شدن، فرمان بردن
فرهنگ فارسی معین
حرمان، دل زدگی، واخوردگی، وازدگی، یاس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تسلیم، فرمانبردار، فدایی، تابع، ارادتمند، ارادت کیش، برخی، فدوی، جان نثار، مطیع، منقاد
متضاد: گردن کش، یاغی، نافرمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مطیع شدن، منقاد شدن، متابعت کردن، تسلیم شدن، فرمانبردار شدن، مطیع گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انباشته شده، روی هم قرار گرفته، فشرده شده
فرهنگ گویش مازندرانی