جدول جو
جدول جو

معنی سرسامی - جستجوی لغت در جدول جو

سرسامی(سَ)
کسی که مبتلای مرض سرسام باشد. (آنندراج) :
بی نضج دولت او سرسامی است عالم
کز فتنه هر زمانش بحران تازه بینی.
خاقانی.
سرسامی است عالم و عدل است نضج او
نضج از دوای عافیت آور نکوتر است.
خاقانی.
همت خاصان و دل عامیان
شیفته زآن نور چو سرسامیان.
نظامی.
سرسامی و نور چون بود خوش
خاشاک و نعوذ باﷲ آتش.
نظامی (لیلی و مجنون ص 119)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرداری
تصویر سرداری
سپهسالاری، فرماندهی سپاه، کنایه از ریاست ایل و طایفه
نوعی یقه، نوعی لباس مردانۀ بلند که پشت آن چین دار بود و روی لباس های دیگر می پوشیدند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرناچی
تصویر سرناچی
سرنازن، کسی که سرنا می نوازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سربازی
تصویر سربازی
سپاهیگری، مربوط به سرباز مثلاً لباس سربازی، دلاوری، شجاعت، فداکاری، جانبازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپایی
تصویر سرپایی
کفشی که در خانه به پا می کنند، دمپایی، به صورت ایستاده،
ویژگی بیماری که بدون بستری کردن مورد معالجه قرار می گیرد مثلاً بیمار سرپایی،
ویژگی معالجه ای که بدون بستری کردن انجام می شود مثلاً معالجۀ سرپایی،
ویژگی قسمتی در بیمارستان که در آن، بدون بستری کردن معالجه صورت می گیرد مثلاً بخش سرپایی،
ویژگی کسی که ایستاده کار کند و موقع کار نتواند بنشیند مانند پیشخدمت، خانه شاگرد و شاگرد پادو، جماعی که سر پا صورت گیرد، زناکاری، فاحشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرسام
تصویر سرسام
التهاب مغز سر و غشای آنکه با تشنج و پریشان حواسی همراه است، ورم سر یا دماغ، مننژیت، حالت آشفتگی و بی خودی و پریشان حواسی شبیه دیوانگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرنامه
تصویر سرنامه
عنوان و آنچه در بالای نامه نوشته شود، مقدمۀ کتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرسبکی
تصویر سرسبکی
شوریدگی، آشفتگی، سبک سری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساسانی
تصویر ساسانی
مربوط به ساسانیان مثلاً سکه های ساسانی، از نوادگان ساسان مثلاً خاندان ساسانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرسختی
تصویر سرسختی
جان سختی، بی پروایی، لجاجت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرراهی
تصویر سرراهی
پولی که قبل از مسافرت به مسافر می دهد، کودک نوزاد که او را کنار راه بگذارند تا دیگری ببرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرسبزی
تصویر سرسبزی
طراوت، شادابی، شادکامی، کامکاری
فرهنگ فارسی عمید
(سَ مَ / مِ)
دیوانه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَسْ سا)
عمل رسّام. رسم کردن. ترسیم. نقاشی. صورتگری. پیکرنگاری. صورت نگاری:
اوستادی به شغل رسامی
در مساحت مهندسی نامی.
نظامی.
روزی از بهر شغل رسامی
بهره مند از لقای بهرامی.
نظامی.
ز نقاشی به مانی مژده داده
به رسامی در اقلیدس گشاده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مرضی باشد که در دماغ ورم پیدا می شود و خلل دماغ ظاهر میگردد و این مرکب است از سر بمعنی رأس و سام بمعنی ورم. شرح قانون و رشیدی نوشته که صاحب این مرض ازروشنی ایذا یابد و بی آرام شود. (آنندراج) (غیاث). صاحب قاموس گوید: مرکب از دو کلمه فارسی است، سر بمعنی رأس و سام بمعنی بیماری چنانکه در برسام، بر بمعنی سینه و صدر و سام بمعنی بیماری است. (یادداشت بخطمؤلف). سرسام لفظ فارسی است همچون برسام، از بهر آنکه بر سینه است و سام آماس است یعنی آماس عضلۀ سینه و سرسام یعنی آماس سر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : امیر را تب گرفت تب سوزان و سرسامی افتاد چنانکه بار نتوانست داد... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 517). خداوند سرسام اندر تب مطبقه سوزان باشد و چشمهاء او سرخ و رگها و چشم او برخاسته. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
زمین ز تنگی همچون دلی شده غمگین
هوا ز گرمی همچون سری شده سرسام.
مسعودسعد.
این علت جان بین همی علت زدای عالمی
سرسام وی را هر دمی درمان نو پرداخته.
خاقانی.
بیمار دل است و دارد از کفر
سرسام خلاف و درد خلان.
خاقانی.
تب مرا گفت که سرسام گذشت
من پس آن شوم انشأاﷲ.
خاقانی.
سودای دلش بسر درآمد
سرسام سرش بدل برآمد.
نظامی.
دماغ زمین از تف آفتاب
به سرسام سودا درآمد ز خواب.
نظامی.
شهدی که ز سر نشتر زنبور بجستست
سرسام ز پی دارد اگرچند گزیدست.
عطار.
گفت اسبابی پدید آرم عیان
از تب و قولنج و سرسام و سنان.
مولوی.
ترا سرسام جهل است و سخن بیهوده میگویی
حکیمی نیست حاذق تا که درمانی کند در وقت.
سلمان ساوجی (از شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرماهی
تصویر سرماهی
مقرری که در سر هر ماه به نوکر دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرامیک
تصویر سرامیک
صنعت سفال سازی سفالین، ظرف سفالین آنچه از گل پخته ساخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
بسته یا عدلی کوچک که بر فراز بار چارپای بار کش نهند، باری که بر شتر حمل کنند، کسی که مخارج خود را به گردن دیگران اندازند طفیلی، مزاحم
فرهنگ لغت هوشیار
بازیی است کودکان را و آن چنان باشد که شخصی را مامک نامند و یکی از کودکان سر در کنار او نهد و دیگران گریزند و در گوشه ها پنهان شوند. آنگاه طفلی که سر در کنار مامک نهاده بر خیزد و در جستجوی اطفال شود و طفلان یکایک از گوشه و کنار برآمده دستی بر سر مامک رسانند. اگر طفل مذکور کودکی را - پیش از آنکه به مامک رسد - بگیرد بر دوشش سوار شود و او را نزد مامک آورد. سپس این کودک مرکوب نهد و بازی را از سر گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربازی
تصویر سربازی
جانفشانی کردن، تا پای جان در رزم ایستادن، جان باختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرناچی
تصویر سرناچی
کسی که سرنا نوازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنامه
تصویر سرنامه
آنچه که بر سر کتابها نویسند که در فلان محل برسد
فرهنگ لغت هوشیار
کفش راحتی. یا کفش سرپایی، کسی که ایستاده به کار پردازد (خانه شاگرد)، فاحشه روسپی، جماعی که سر پا صورت گیرد، جماع آرمش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرراهی
تصویر سرراهی
کودکی را کنار راه بگذارند تا دیگری ببرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسبزی
تصویر سرسبزی
حالت و کیفیت سر سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسلامتی
تصویر سرسلامتی
تعزیت، تسلیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسائی
تصویر ترسائی
مسیحیت، عیسویت، نصرانیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساسانی
تصویر ساسانی
منسوب به ساسان از خانواده ساسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغامی
تصویر ارغامی
زخم سطحی قرنیه که با قرحه ای شروع میشود ارغامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسام
تصویر سرسام
مرضی باشد که در دماغ ورم پیدا شود و خلل دماغ ظاهر میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسامی
تصویر رسامی
چهره پردازی عمل و شغل رسام نقاشی نگارگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسام
تصویر سرسام
((سَ))
هذیان، مننژیت، سردرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترسایی
تصویر ترسایی
((تَ))
مسیحیت، مسیحی بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترسایی
تصویر ترسایی
مسیحی
فرهنگ واژه فارسی سره
سرگیجه، هذیان، حیرت، سرگشتگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد