جدول جو
جدول جو

معنی سرس - جستجوی لغت در جدول جو

سرس
درختی با برگ های باریک و کوتاه و گل های زرد خوشبو که برگ، پوست و تخم آن در طب قدیم به کار می رفته، درخت زکریا
تصویری از سرس
تصویر سرس
فرهنگ فارسی عمید
سرس
(سِ)
اسم هندی لحیهالتیس است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
سرس
(سَ رِ)
کسی که مردی نداشته باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کسی که جماع نکند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کسی که اورا فرزندی نشود و گشنی که باردار نگرداند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سست. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مرد زیرک و هشیار، نگهبان آن چیزی که در دست شخص باشد. ج، سراس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سرس
(تَمْ)
نامرد شدن، جماع نکردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فرزندی نشدن کسی را. (آنندراج). باردار نکردن گشن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بدخوی شدن، دانا و هوشیار گردیدن پس از نادانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سرس
(سِ رِ)
خواهر ژوپیتر و در یونان قدیم ربه النوع زراعت معروف به ود. (از تاریخ تمدن قدیم ایران). و رجوع به ایران باستان ج 1 ص 856، 859، 867 و ج 2 ص 1265 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرسخت
تصویر سرسخت
جان سخت، پرطاقت، لجوج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرسختی
تصویر سرسختی
جان سختی، بی پروایی، لجاجت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرسبکی
تصویر سرسبکی
شوریدگی، آشفتگی، سبک سری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
فضای سرپوشیده در مدخل عمارت
فرهنگ فارسی عمید
(سُ سُ)
در تداول مردم قزوین، آنکه انس نگیرد. آنکه به مهربانی نرم نشود. آنکه به تنهائی و دوری از دیگران مایل باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سُ سُ)
کلمه امر یعنی در آی به قصد و ارادۀ کارهای مهم و عالی. (ناظم الاطباء). امر است کسی را به معالی امور، یعنی کارهای شریف و برتر اختیار کن. (یادداشت مؤلف). یقال اذا امرته بمعالی الامور. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرساخ
تصویر سرساخ
ابریشم باریک هموار و نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرساد
تصویر سرساد
پنج انگشت از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسالار
تصویر سرسالار
رئیس دسته ای از سالاران
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل سالار، سالی یک روز بیگاری کردن) سالاران (برای سر سالار (خراسان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسام
تصویر سرسام
مرضی باشد که در دماغ ورم پیدا شود و خلل دماغ ظاهر میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که موجب سر سام شود، آنچه که موجب تصدیع و دردسر گردد: سر و صدای سرسام آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسبز
تصویر سرسبز
تر و تازگی و عیش، خوش و خرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسبزی
تصویر سرسبزی
حالت و کیفیت سر سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسپردن
تصویر سرسپردن
مطیع گشتن، فرمانبرداری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسخت
تصویر سرسخت
پرتوان، پر طاقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسپرده
تصویر سرسپرده
مطیع فرمانبرده، تسلیم شده، به حلقه ارادت مرشد در آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
گشادی که در چند اطاق یا راهروها بدان باز شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسره
تصویر سرسره
جای بازی و لیز خوردن از برف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسلامتی
تصویر سرسلامتی
تعزیت، تسلیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسلسله
تصویر سرسلسله
موسس یک طایفه یا سلسله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسنگین
تصویر سرسنگین
خشمگین، عضبناک، درهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسور
تصویر سرسور
زیرک دانا، شکاف دوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسیلندر
تصویر سرسیلندر
سر پوشی که انتهای فوقانی سیلندرها را می پوشاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
سختی و کاری که بی اندیشه و تامل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
هال
فرهنگ واژه فارسی سره
بالا قسمت فوقانی بالاترین قسمت هرچیز
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی سبزی خودرو، پونه ی آبی، سکندری، عدم تعادل اسب در اثر برخورد به مانعی و سقوط آن
فرهنگ گویش مازندرانی
آبرفت، مواظبت، در کتول نام تپه ای است
فرهنگ گویش مازندرانی
سرسی
فرهنگ گویش مازندرانی