جدول جو
جدول جو

معنی سرد - جستجوی لغت در جدول جو

سرد
آب، هوا یا چیز دیگر که درجۀ حرارت آن کم باشد، چیزی که دمایش از حد انتظار کمتر باشد مثلاً چای سرد،
بی اعتنا، بی توجه مثلاً نگاه سرد،
ناگوار، ناخوش آیند مثلاً حرف سرد،
بدون جاذبه و گیرایی، بدون استفاده از اسلحه،
در هنر رنگی که احساس سرما را در ذهن تداعی می کند مانند آبی، یکی از مزاج های چهارگانه
تصویری از سرد
تصویر سرد
فرهنگ فارسی عمید
سرد(تَ)
دراز ادیم دوختن. (منتهی الارب). دوختن چرم را. سراد. (از اقرب الموارد). رجوع به مصدر مزبور شود. مشک دوختن. (تاج المصادر بیهقی) ، سوراخ کردن. (منتهی الارب). سوراخ کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، زره بافتن. (منتهی الارب). زره پیوستن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بافتن زره. (از اقرب الموارد) : ان اعمل سابغات و قدرفی السرد و اعملوا صالحاً انی بما تعملون بصیر. (قرآن 11/34) ، سخن نیکو راندن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) ، پی هم نقل کردن حدیث را. (منتهی الارب). سرد حدیث و قرائت، نیک کردن سیاق حدیث و قرائت و پیاپی آوردن آنها را، سرد قرآن، به شتاب و سرعت خواندن آن را. (از اقرب الموارد) ، پی هم داشتن روزه را. (منتهی الارب) (آنندراج).

پیاپی روزه گرفتن. (از اقرب الموارد). و رجوع به سرد شود، بیختن و غربال کردن دانه. (دزی ج 1 ص 647)
لغت نامه دهخدا
سرد(سَ)
زره. (غیاث اللغات). اسم جامع است مر زره ها و حلقه ها را. (منتهی الارب). نام جامعی است برای زره ها و دیگر حلقه ها چه آنها بهم پیوسته اند. از اینرو دو کنارۀ هر حلقه را به میخ سوراخ می کنند گویند: جاؤا و علیهم السرد، یعنی حلقه ها، و قیل فی الاشهر الحرم ثلاثه سرد و هو ذوالقعده و ذوالحجه و المحرم. و واحد فرد و هو رجب. (منتهی الارب). به اعرابیی گفتند آیا ماههای حرم را می دانی ؟ گفت: آری سه ماه سرد است و یکی فرد، پس سرد عبارتند از: ذوالقعده و ذوالحجه و محرم و فرد رجب است و ماههای نخست را بعلت پی درپی بودن و تتابع آنها سرد گویند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سرد(سَ)
پهلوی ’سرت’، اوستا ’سرته’، قیاس کنید با سانسکریت ’سیسیره’ (سرما) ، ارمنی ’سرن’ (یخ) ، ’سرنوم’، ’سرچیم’ (یخ بسته و منجمد، از سرما تلف شدن) ، کردی ’سار’، افغانی ’سر’، استی ’سلد’ (سرما) ، بلوچی ’سرد، سرت’، وخی ’سور، سوری’، گیلکی، فریزندی، یرنی، نطنزی ’سرد’، سمنانی و شهمیرزادی ’سرد’، سنگسری و لاسگردی ’سرد’. بارد. ضد گرم. چیزی که حرارت را نگاه ندارد. خنک. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مقابل گرم. (آنندراج). بارد. چیزی که حرارت و گرمی نداشته باشد. (ناظم الاطباء) :
موی سر جغبوت و جامه ریمناک
وز برون سو باد سرد بیمناک.
رودکی.
بدین چاه در آب سرد است و خوش
بفرمای تا من بوم آب کش.
فردوسی.
تا کی از این گنده پیر شیر توان خورد
سرد بود لامحاله هرچه بود سرد.
منوچهری.
گویند سردتر بود آب از سبوی نو
گرم است آب ما که کهن شد سبوی ما.
منوچهری.
برنشست روزهای سخت صعب سرد... (تاریخ بیهقی).
سرد است هوا هر دم پیش آر می و آتش
چون اشک دل عاشق کز یار همی پوشد.
خاقانی.
، بی مزه. بی لذت و ناپسند و ناگوار و بی اصل و بی ته. (ناظم الاطباء). بی مزه و بی اصل و بی ته. پژمرده. بی اعتنا. ناخوش. (آنندراج) :
نه وقت عشرت سرد و نه وقت خلوت شوخ
نه وقت خدمت قاصر نه وقت بار گران.
فرخی.
گرستن بهنگام با سوک و درد
به از خندۀ نابهنگام و سرد.
اسدی.
جفا و جور و حسد را بطبع در دل خویش
نفور و زشت و بد و سرد و خام باید کرد.
ناصرخسرو.
با نخوت پلنگی و از سگ گداتری
از سگ گران و سرد بود نخوت پلنگ.
سوزنی.
دریغدفتر اشعار ناخوش و سردم
که بد نتیجۀ طبع فرخج مردارم.
سوزنی.
به ترنم هجای من خوانی
سرد و ناخوش بود ترنم خر.
سوزنی.
مکر آن باشد که زندان حفره کرد
آنکه حفره بست آن مکری است سرد.
مولوی.
وعده را باید وفا کردن تمام
ور نخواهی کرد باشی سرد و خام.
مولوی.
، خوش. (آنندراج) ، بیحس و سست:
کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم
از آن سبب که به خیری همی بپوشم ورد.
کسایی.
- آب سرد، آب بارد. (ناظم الاطباء).
- آه سرد، نفس عمیق هنگام غم و اندوه:
چو افراسیاب این سخنها شنید
یکی آه سرد از جگر برکشید.
فردوسی.
گاهی بکشم به آه سردش
گاه از تف سینه برفروزم.
خاقانی.
به کنجی فرارفته بنشست مرد
جگر گرم و آه از تف سینه سرد.
سعدی.
- سخن سرد، سخن که از روی دلتنگی و غم و بدحالی و پژمردگی یا بی اعتنایی و نفرت و بیزاری گفته شود. سخن بیمزه. گفتار موهن و بی اصل:
سخن زهر و پازهر و گرم است و سرد
سخن تلخ و شیرین و درمان و درد.
ابوشکور.
سخن گر نرفتی بدینگونه سرد
ترا و ورا نیستی دل بدرد.
فردوسی.
اندر مناظره سخن سرد از اومگیر
زیرا که نیست جز سخن سرد آلتش.
ناصرخسرو.
صبر کن برسخن سردش زیرا کآن دیو
نیست آگاه هنوز ای پسر از نرخ پیاز.
ناصرخسرو.
ببخشود بر حال مسکین مرد
فروخورد خشم سخنهای سرد.
سعدی.
مغزت نمی برد سخن سرد بی اصول
دردت نمیکند سر رویین چون جرس.
سعدی.
- سرد باد، باد سرد.
- سرد کردن کسی را، خوار و پست کردن. سبک کردن:
فرستاده را گر کنم سرد و خوار
ندارم پی ومایۀ کارزار.
فردوسی.
- سرد گشتن، ضد گرم شدن. پدید آمدن سرما.
- ، بمجاز، خوار شدن. بیمایه شدن. بی اعتنا و نومید گشتن. بی میل شدن:
در این بود کآمد سواری چو گرد
که آذرگشسب این زمان گشت سرد.
فردوسی.
کنون سال چون پانصد اندرگذشت
سرو تاج ساسانیان سرد گشت.
فردوسی.
وزین حالها تو بکردار خواب
نگردی همی سرد زین روزگار.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 355).
- سرد گفتن، سخن ناسزا و بد گفتن. سخن بی سرو ته و یأس آور گفتن:
گر از من کسی زشت گوید بدوی
ورا سردگوید براند ز روی.
فردوسی.
اگر سرد گویمت در انجمن
جهاندار نپسندد این بد ز من.
فردوسی.
پسران خواجه احمد حسن را سخنی چند سرد گفت. (تاریخ بیهقی).
- سرد و گرم آزمودن و چشیدن، فراز و نشیب زندگی دیدن. خوبی و بدی جهان را دریافتن. تجربه آموختن:
بدو گفت گودرز کای شیرمرد
نه گرم آزموده ز گیتی نه سرد.
فردوسی.
هرچند عطسۀ پدر ماست و از سرای دور نبوده است و گرم و سرد نچشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 265). خواجه حسن گرم و سرد روزگار چشیده و کتب باستان خوانده. (تاریخ بیهقی). پروردۀ جهان دیدۀ آرمیدۀ گرم و سرد چشیده. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
سرد
چیزی که حرارت و گرمی نداشته باشد
تصویری از سرد
تصویر سرد
فرهنگ لغت هوشیار
سرد((سَ))
خنک، دمای کم، بی مهر، سخن بی مزه، بی معنی
تصویری از سرد
تصویر سرد
فرهنگ فارسی معین
سرد
بارد، خنک، یخ
متضاد: گرم، بی روح، خشک، بی میل، سردمزاج
متضاد: مشتاق، بی احساس، بی عاطفه، بی تحرک، ناپویا، بی مزه، خنک، گرانجان، نچسب، نگد، بیگانه خو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرد
باردٌ
تصویری از سرد
تصویر سرد
دیکشنری فارسی به عربی
سرد
Frigid, Chilly, Cold, Coldly, Frigidly, Nippy
تصویری از سرد
تصویر سرد
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سرد
frais, froid, froidement, glacial
تصویری از سرد
تصویر سرد
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سرد
سرد سرما
فرهنگ گویش مازندرانی
سرد
fresco, frio, friamente, gelado
تصویری از سرد
تصویر سرد
دیکشنری فارسی به پرتغالی
سرد
ٹھنڈا , سرد , سرد طریقے سے
تصویری از سرد
تصویر سرد
دیکشنری فارسی به اردو
سرد
прохладный , холодный , холодно , ледяной
تصویری از سرد
تصویر سرد
دیکشنری فارسی به روسی
سرد
kühl, kalt, eiskalt, frostig
تصویری از سرد
تصویر سرد
دیکشنری فارسی به آلمانی
سرد
прохолодний , холодний , холодно , крижаний
تصویری از سرد
تصویر سرد
دیکشنری فارسی به اوکراینی
سرد
chłodny, zimny, zimno, lodowaty
تصویری از سرد
تصویر سرد
دیکشنری فارسی به لهستانی
سرد
سرد
دیکشنری اردو به فارسی
سرد
ঠাণ্ডা , ঠাণ্ডা , ঠাণ্ডা , তুষারপাত , তীব্র শীতলভাবে , ঠান্ডা
تصویری از سرد
تصویر سرد
دیکشنری فارسی به بنگالی
سرد
fresco, freddo, freddamente, gelido
تصویری از سرد
تصویر سرد
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
سرد
เย็น , หนาว , อย่างเย็นชา , หนาวเย็น , หนาว
تصویری از سرد
تصویر سرد
دیکشنری فارسی به تایلندی
سرد
baridi, kwa baridi
تصویری از سرد
تصویر سرد
دیکشنری فارسی به سواحیلی
سرد
serin, soğuk, soğuk bir şekilde
تصویری از سرد
تصویر سرد
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
سرد
寒い , 冷たく , 極寒の
تصویری از سرد
تصویر سرد
دیکشنری فارسی به ژاپنی
سرد
寒冷的 , 冷的 , 冷漠地 , 严寒的 , 寒冷地 , 凉爽的
تصویری از سرد
تصویر سرد
دیکشنری فارسی به چینی
سرد
쌀쌀한 , 추운 , 차갑게 , 차가운 , 차갑게 , 쌀쌀한
تصویری از سرد
تصویر سرد
دیکشنری فارسی به کره ای
سرد
dingin, dengan dingin, beku
تصویری از سرد
تصویر سرد
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
سرد
ठंडा , ठंडा , ठंडा होकर , बर्फीला , ठंडे रूप से
تصویری از سرد
تصویر سرد
دیکشنری فارسی به هندی
سرد
kilig, koud, ijskoud, fris
تصویری از سرد
تصویر سرد
دیکشنری فارسی به هلندی
سرد
fresco, frío, fríamente, gélido
تصویری از سرد
تصویر سرد
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
سرد
קר , בקור , קפוא
تصویری از سرد
تصویر سرد
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

محل اجتماع درویشان خانقاه، اطاقی چوبی که در دهه عاشورا نزدیک مسجد یا تکیه بر پا می کردند و آنرا با شمایل ائمه و بزرگان و قالیچه ها و لوازم درویشی (تبرزین شمشاد کشکول و غیره) می آراستند و شبها از واردین پذیرایی می کردند و گاه به مشاعره می پرداختند و شخص غالب مخاطب را در حین خواندن اشعار به تدریج وادار به کندن جامه ها می کردند تا او را با یک لنگ از سردم خارج مینمودند و اشیا سردم را مالک می شد، (زور خانه) محلی سگو مانند که مشرف بر گود است و مرشد بر آن قرار گیرد و همراه ضرب ورزش را رهبری کند. یا کاسه سردم. ظرفی است برنجی که انعام و پاداش مرشد را در آن ریزند و آن روی سردم قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرده
تصویر سرده
نوع قسم، نوعی خربزه، قدحی که بدان شراب خورند، ساقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردی
تصویر سردی
برودت و خنکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردر
تصویر سردر
ایوان که بر بالای در خانه باشد
فرهنگ لغت هوشیار