جدول جو
جدول جو

معنی سرخکان - جستجوی لغت در جدول جو

سرخکان
(سُ خَ)
دهی از دهستان قیلاب بالای بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد. دارای 400تن سکنه است. آب آن از رود خانه بلارود. محصول آن غلات، لبنیات و پشم. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارشکان
تصویر ارشکان
(پسرانه)
لقب چند تن از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرخوان
تصویر سرخوان
خواننده ای که پیش خوانی می کند و دیگران ذکر می گویند، مهمان محترم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرخگون
تصویر سرخگون
سرخ فام، سرخ رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
درخشنده، روشنی دهنده، روشن، تابان، رخشان، درخور توجه، شاخص، بن مضارع درخشاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستخوان
تصویر ستخوان
استخوٰان، هر یک از قسمت های سختی که اسکلت مهره داران را تشکیل می دهد، عظم، سخوٰان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرشکوان
تصویر سرشکوان
پرده ای که شب زفاف پیش عروس بیاویزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرایان
تصویر سرایان
در حال سرودن، در حال آوازخوانی
فرهنگ فارسی عمید
(نَ مَ بَ)
خواننده ای که ابتدا به خواندن کند. (رشیدی) (آنندراج). سرذاکر یعنی شخصی که پیش خوانی کند ودیگران ذکر گویند. (برهان). خواننده. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ)
سرخجه. سرخچه. رجوع به سرخجه و سرخچه و آنندراج و برهان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام یک ایرانی اصیل. (ولف) :
یکی پارسی بود بس نامدار
که سرخانش خواندی همی شهریار.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 227)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است چهار فرسخ در جنوب مشرق شمیل. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
موضعی است معروف، قریب به همدان، خوش آب و هوا، نزدیک به قریۀ توی و هر دو با یکدیگر معروف و منسوب و متعلق به یک حاکم. (آنندراج). رجوع به تویسرکان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرایان
تصویر سرایان
سراینده، در حال سرودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشبان
تصویر سرشبان
مهتر چوپانان، رئیس شبانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشکوان
تصویر سرشکوان
پرده ای که در شب زفاف پیش عروس آویزند کله
فرهنگ لغت هوشیار
کمال هر چیز حد نصاب:) در سر خانه زود است . (، آواز بلند. یا داماد سر خانه. دامادی که در خانه پدر و مادر عروس زندگی کند
فرهنگ لغت هوشیار
خواننده ای که به خواندن آغاز کند، کسی که پیش خوانی کند و دیگران ذکر گویند سر ذاکر، فاتحه که بر سر قبر مردگان خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخواب
تصویر سرخواب
فنی است از کشتی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
خواندن آواز پیش از آواز دیگران، سرود گویی تغنی، خواندن سرنوشت کسان، پیش خوانی تا دگران ذکر گویند، استهزاء تمسخر، فاتحه خوانی بر سر قبور مردگان، ابتدای خوانندگی پیش در آمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستخوان
تصویر ستخوان
استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
تابان، روشنی دهنده، لرزان و تابان، فروزان، ساطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخوان
تصویر سرخوان
((سَ خا))
خواننده ای که به خواندن آغاز کند، کسی که پیش خوانی کند و دیگران ذکر گویند، سرذاکر، فاتحه که بر سر قبر مردگان خوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرشکوان
تصویر سرشکوان
((س رِ))
پرده ای که در شب زفاف پیش عروس آویزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرخانه
تصویر سرخانه
((سَ نِ یا نَ))
کمال هر چیز، حد نصاب، آواز بلند، داماد، دامادی که در خانه پدر و مادر عروس زندگی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرخرمن
تصویر سرخرمن
((سَ خَ مَ))
حقوق و عوارضی که کدخدا از رعایا می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرایان
تصویر سرایان
((سَ))
سراینده، در حال سرودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرخوانی
تصویر سرخوانی
((~ خا))
خواندن آواز پیش از آواز دیگران، سرودگویی، تغنی، خواندن سرنوشت کسان، پیش خوانی تا دیگران ذکر گویند، استهزاء، تمسخر، فاتحه خوانی بر سر قبور مردگان، ابتدای خوانندگی، پیش درآمد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
((دَ یا دِ رَ))
تابان، روشنی دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
براق، نورانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرخانه
تصویر سرخانه
اکسی هموگلوبین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
Bright, Brilliant, Dazzling, Gleaming, Glistening, Glittering, Glossy, Glowing, Incandescent, Lucent, Luminous, Lustrous, Lustrously, Radiant, Scintillating, Shimmering, Shining, Shiny, Sparking, Sparkly, Twinkling, Twinkly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
اسب سفید، نام اسب یا قاطر حنایی رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
яркий , блестящий , ослепительный , мерцающий , сверкающий , глянцевый , светящийся , раскалённый , блестящий , блестяще , сияющий , искрящийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
hell, brillant, atemberaubend, glänzend, leuchtend, glühend, strahlend, funkelnd, schimmernd
دیکشنری فارسی به آلمانی