خودسر و خودمختار و مستقل. (آنندراج). که ناصحی ندارد یا سخن بزرگتران خویش گوش ندارد. فسارگسسته. رها. آزاد. که به خود گذاشته باشند او را. آنکه شور نکند. آنکه به گفتار بزرگتران کار نکند. مستبد. خودرای. مهمل. خودکامه. (یادداشت مؤلف)
خودسر و خودمختار و مستقل. (آنندراج). که ناصحی ندارد یا سخن بزرگتران خویش گوش ندارد. فسارگسسته. رها. آزاد. که به خود گذاشته باشند او را. آنکه شور نکند. آنکه به گفتار بزرگتران کار نکند. مستبد. خودرای. مهمل. خودکامه. (یادداشت مؤلف)
دهی از دهستان بیزکی بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 101 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، چغندر، بنشن. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان بیزکی بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 101 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، چغندر، بنشن. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان قلعۀ نو بخش کلات شهرستان مشهد. دارای 335 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات، بنشن. مقبرۀ شیخ شهاب الدین سهروردی در این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان قلعۀ نو بخش کلات شهرستان مشهد. دارای 335 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات، بنشن. مقبرۀ شیخ شهاب الدین سهروردی در این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
کنایه از کسی است که از شراب و سامان و اسباب و حسن خوب و خوشدل باشد. (برهان). مست و خوشحال. (انجمن آرا) (آنندراج). کسی که از نشأۀ شراب خوشحال باشد و کسی که مستی اوبه اعتدال باشد. و در سراج نوشته که مستی چند مرتبه دارد، اول سرخوش، بعد از آن تردماغ، بعد از آن سیه مست، بعد از آن خراب. (غیاث اللغات). سرگرم از کیفیت شراب و جز آن. (رشیدی). شادمان. خوشحال: به من ده که یک لحظه سرخوش شوم از این دهر تا کی مشوش شوم. نظامی. نقل خارستان غذای آتش است بوی گل، قوت دماغ سرخوش است. مولوی. کسی را که با دوستی سرخوش است نبینی که چون باردشمن کش است. سعدی. خرم آن دم که چو حافظبه تولای وزیر سرخوش از میکده با دوست به کاشانه روم. حافظ. از بسکه چشم مست در این شهر دیده ام حقا که می نمیخورم اکنون و سرخوشم. حافظ. قدحی سرکش و سرخوش به تماشا بخرام تا ببینی که نگارت به چه آئین آمد. حافظ
کنایه از کسی است که از شراب و سامان و اسباب و حسن خوب و خوشدل باشد. (برهان). مست و خوشحال. (انجمن آرا) (آنندراج). کسی که از نشأۀ شراب خوشحال باشد و کسی که مستی اوبه اعتدال باشد. و در سراج نوشته که مستی چند مرتبه دارد، اول سرخوش، بعد از آن تردماغ، بعد از آن سیه مست، بعد از آن خراب. (غیاث اللغات). سرگرم از کیفیت شراب و جز آن. (رشیدی). شادمان. خوشحال: به من ده که یک لحظه سرخوش شوم از این دهر تا کی مشوش شوم. نظامی. نقل خارستان غذای آتش است بوی گُل، قوت ِ دماغ ِ سرخوش است. مولوی. کسی را که با دوستی سرخوش است نبینی که چون بارِدشمن کش است. سعدی. خرم آن دم که چو حافظبه تولای وزیر سرخوش از میکده با دوست به کاشانه روم. حافظ. از بسکه چشم مست در این شهر دیده ام حقا که می نمیخورم اکنون و سرخوشم. حافظ. قدحی سرکش و سرخوش به تماشا بخرام تا ببینی که نگارت به چه آئین آمد. حافظ