- سرخود
- خودسر و خود مختار و مستقل
معنی سرخود - جستجوی لغت در جدول جو
- سرخود
- خودسر، خودرای، آزاد و رها
سرخود کار کردن: کنایه از به میل خود و از پیش خود و بدون دستور کار کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بروی خود، بخود بالیدن
شادمان و خوشحال
головокружительный
schwindelig
запаморочливий
zawrotny
stordito
mareado
étourdi
duizelig
चकराया हुआ
pusing
סחרחורת
めまいのする
baş dönmesi
kizunguzungu
เวียนหัว
মাথা ঘোরানো
سرخوش
نرم استخوان
جوانی خوش
آواز نشاط انگیز یا مهیج (انسان پرنده) نغمه، شعر آهنگدار دارای جنبه حماسی ملی وطنی. یا سرود پارسی. یکی از آهنگهای موسیقی قدیم. یا سرود شاهنشاهی. سرود حاکی از ستایش شاه. یا سرود ماورا النهری. یکی از آهنگهای موسیقی قدیم. یا سرود ملی. سرود رسمی یک کشور و آن حاکی از روحیه تاریخ و سنن آن کشور است
((سُ))
فرهنگ فارسی معین
آواز نشاط انگیز یا مهیج، شعر حماسی که با آهنگ خوانده شود، آواز یا نغمه طرب انگیز که چند تن با هم و با یک آهنگ بخوانند
نغمه، آواز، در موسیقی آواز طرب انگیز یا هیجان آمیز که چند تن با هم به یک آهنگ بخوانند، در موسیقی سازی زهی و آرشه ای با دستۀ کوتاه و کاسۀ دوتایی بزرگ و کوچک که اغلب در سیستان و بلوچستان و پاکستان نواخته می شود، قیچک
سرود ملی: در موسیقی سرود رسمی یک کشور که حاکی از وطن دوستی و غرور و افتخارات مردم آن کشور است
سرود ملی: در موسیقی سرود رسمی یک کشور که حاکی از وطن دوستی و غرور و افتخارات مردم آن کشور است
کنایه از به میل خود و از پیش خود و بدون دستور کار کردن