کنایه از کسی است که از شراب و سامان و اسباب و حسن خوب و خوشدل باشد. (برهان). مست و خوشحال. (انجمن آرا) (آنندراج). کسی که از نشأۀ شراب خوشحال باشد و کسی که مستی اوبه اعتدال باشد. و در سراج نوشته که مستی چند مرتبه دارد، اول سرخوش، بعد از آن تردماغ، بعد از آن سیه مست، بعد از آن خراب. (غیاث اللغات). سرگرم از کیفیت شراب و جز آن. (رشیدی). شادمان. خوشحال: به من ده که یک لحظه سرخوش شوم از این دهر تا کی مشوش شوم. نظامی. نقل خارستان غذای آتش است بوی گل، قوت دماغ سرخوش است. مولوی. کسی را که با دوستی سرخوش است نبینی که چون باردشمن کش است. سعدی. خرم آن دم که چو حافظبه تولای وزیر سرخوش از میکده با دوست به کاشانه روم. حافظ. از بسکه چشم مست در این شهر دیده ام حقا که می نمیخورم اکنون و سرخوشم. حافظ. قدحی سرکش و سرخوش به تماشا بخرام تا ببینی که نگارت به چه آئین آمد. حافظ