جدول جو
جدول جو

معنی سرخو - جستجوی لغت در جدول جو

سرخو
(سُ)
سرخجه و آن جوششی است که بیشتر اطفال را در بدن بهم میرسد. (برهان) (آنندراج). رجوع به سرخجه، سرخزه، سرخژه شود
لغت نامه دهخدا
سرخو
از روستاهای کوهسار فندرسک استارآباد، چشمه ای در کوه های جنوبی روستای خلیل محله بهشهر، خواب کوتاه، قیلوله
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرخود
تصویر سرخود
خودسر، خودرای، آزاد و رها
سرخود کار کردن: کنایه از به میل خود و از پیش خود و بدون دستور کار کردن
فرهنگ فارسی عمید
زیوری از زیورهای اسب. (یادداشت مؤلف) ، رنگی از اسب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ خوَدْ / خُدْ)
خودسر و خودمختار و مستقل. (آنندراج). که ناصحی ندارد یا سخن بزرگتران خویش گوش ندارد. فسارگسسته. رها. آزاد. که به خود گذاشته باشند او را. آنکه شور نکند. آنکه به گفتار بزرگتران کار نکند. مستبد. خودرای. مهمل. خودکامه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ خوَشْ / خُشْ)
کنایه از کسی است که از شراب و سامان و اسباب و حسن خوب و خوشدل باشد. (برهان). مست و خوشحال. (انجمن آرا) (آنندراج). کسی که از نشأۀ شراب خوشحال باشد و کسی که مستی اوبه اعتدال باشد. و در سراج نوشته که مستی چند مرتبه دارد، اول سرخوش، بعد از آن تردماغ، بعد از آن سیه مست، بعد از آن خراب. (غیاث اللغات). سرگرم از کیفیت شراب و جز آن. (رشیدی). شادمان. خوشحال:
به من ده که یک لحظه سرخوش شوم
از این دهر تا کی مشوش شوم.
نظامی.
نقل خارستان غذای آتش است
بوی گل، قوت دماغ سرخوش است.
مولوی.
کسی را که با دوستی سرخوش است
نبینی که چون باردشمن کش است.
سعدی.
خرم آن دم که چو حافظبه تولای وزیر
سرخوش از میکده با دوست به کاشانه روم.
حافظ.
از بسکه چشم مست در این شهر دیده ام
حقا که می نمیخورم اکنون و سرخوشم.
حافظ.
قدحی سرکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آئین آمد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرخوش
تصویر سرخوش
شادمان و خوشحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخود
تصویر سرخود
خودسر و خود مختار و مستقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخوش
تصویر سرخوش
((سَ))
خوشحال، شادمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرخور
تصویر سرخور
((سَ))
آن که بدقدم است و اطرافیانش زود می میرند
فرهنگ فارسی معین
تردماغ، خوشحال، سردماغ، سرزنده، بانشاط، شاد، سرمست، شنگول، لول، مخمور، مست، مسرور، ملنگ، نشئه
متضاد: خمار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خودسر، خودسرانه، خودمختار، مستقل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سرخوش
تصویر سرخوش
سعيدٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سرخوش
تصویر سرخوش
Giddy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرخوش
تصویر سرخوش
étourdi
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سرخوش
تصویر سرخوش
zawrotny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سرخوش
تصویر سرخوش
เวียนหัว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سرخوش
تصویر سرخوش
головокружительный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سرخوش
تصویر سرخوش
schwindelig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرخوش
تصویر سرخوش
запаморочливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
سرخوش، خوشحال
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از سرخوش
تصویر سرخوش
سرخوش
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سرخوش
تصویر سرخوش
মাথা ঘোরানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سرخوش
تصویر سرخوش
baş dönmesi
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سرخوش
تصویر سرخوش
kizunguzungu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سرخوش
تصویر سرخوش
晕眩的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سرخوش
تصویر سرخوش
めまいのする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سرخوش
تصویر سرخوش
סחרחורת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سرخوش
تصویر سرخوش
어지러운
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سرخوش
تصویر سرخوش
pusing
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سرخوش
تصویر سرخوش
चकराया हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سرخوش
تصویر سرخوش
mareado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سرخوش
تصویر سرخوش
stordito
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سرخوش
تصویر سرخوش
tonto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سرخوش
تصویر سرخوش
duizelig
دیکشنری فارسی به هلندی