جدول جو
جدول جو

معنی سرخرید - جستجوی لغت در جدول جو

سرخرید
(سَ خَ)
فدیه. فداء. سربها. (یادداشت مؤلف). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرخرید
تصویر زرخرید
خریده شده به زر، آنچه با پول خریده شده، غلام یا کنیز خریده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرخ بید
تصویر سرخ بید
گیاهی درختی از نوع بید با شاخه های بلند خمیده که برگ های آن به صورت کشیده و نوک تیز است و در پاییز به رنگ ارغوانی در می آید، تبرخون، طبرخون، بید طبری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سررسید
تصویر سررسید
موعد، در بانکداری موعد پرداخت پول سند، دفتر تقویم دار
فرهنگ فارسی عمید
بحیرۀ درخوید، بحیره ای کوچک است. (از پارس) نهری از آنجا می آید که به بروآت معروف است. (فارسنامۀابن البلخی ص 154) (از نزههالقلوب مقالۀ 3 ص 240)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان سمیرم پائین بخش حومه شهرستان شهرضا. دارای 1000 تن سکنه میباشد. آب آن از قنات و شعبه رود خانه شور تأمین میشود. محصول آن غلات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(فَ غَ دَ / دِ)
سرجداشده. که سر وی از تن بریده باشند:
ز زعفران رخ ظالمان کند گه عدل
حنوط جیفۀ ظلمی که سربریدۀ اوست.
خاقانی.
ناسوده چو مرغ سربریده
نغنوده چو عزم بردریده.
نظامی.
به مرگ سروران سربریده
زمین جیب آسمان دامن دریده.
نظامی.
رجوع به سر بریدن شود.
- سربریده آواز کردن، کنایه از شخصی که دست از جان شسته باشد و خواهد که از حریف خود انتقام کشد یارانش منع کنند که اگر این اندیشه داری با کس در میان منه. (آنندراج).
- سربریده شمع، شمعی که سر آن را چیده باشند:
در دستت اوفتادم چون مرغ پربریده
در پیشت ایستادم چون شمع سربریده.
خاقانی.
- سربریده طره، گیسوئی که نوک آن را چیده اند:
هر پاسبان که طرۀ بام زمانه داشت
چون طرّه سربریده شد از زخم خنجرش.
خاقانی.
- سربریده قلم، قلمی که نوک آن شکسته شده است:
سربریده قلمت بس که کند
خط انعام کهن را تجدید.
سوزنی.
، کنایه از ناکس واجب القتل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ دَ / دِ)
اول دفتر. ابتدای کار:
سر سعادت او عمر جاودانی باد
که سرجریده توئی عمر جاودانش را.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ کَ دَ)
کنایه از فدیه دادن یعنی خویشتن را از کسی به مال بازخریدن اعم از آنکه آن شخص اسیر باشد یا زن از شوهر خویشتن را بازگیرد. (بهار عجم). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(فَ خَ)
نام یکی از دروازه های ربض سمرقند بوده است. (المسالک و الممالک اصطخری ص 294). رجوع به فرخشی و فرخشا و فرخشان شود
لغت نامه دهخدا
(خِ خِ ری یَ)
ضعیف. ناتوان، منه: ساق خرخریه، ای ساق ضعیف و ناتوان. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نوعی از درخت بید است. (برهان) (آنندراج). نوعی از هفده بید است. (غیاث) (شرفنامه). بعضی گویند بید موله است که بید مجنون باشد. (برهان). خلاف. (محمود بن عمر). در فلات بسیار است و برای سبدبافی بسیار شایسته است. (جنگل شناسی ساعی ص 195) :
سرخی خفچه نگر از سرخ بید
معصفرگون پوستش او خود سپید.
رودکی.
به ساسانیان تا مدارید امید
مجویید یاقوت از سرخ بید.
فردوسی.
نمودند دیگر گیاهی سپید
سیاهش گل و بیخ چون سرخ بید.
اسدی.
از پی آنکه مزاجش نکند فاسد خون
سرخ بید از همه اعضا بگشاید اکحل.
انوری.
گر عود نه صندل سپید است
با سرخ گل تو سرخ بید است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ خَ)
نانی که بارهای اول از تغار گیرند و نان بندند. نان که از سرتغار خمیر گیرند و آن خوب نیست. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ خَ مَ)
هنگامی که محصول را خرمن کنند.
- وعده سرخرمن، وعده دور.
- وقت سرخرمن، زمان فرارسیدن خرمن
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام دهی است به همدان. (معجم البلدان). از بلوکات ولایت همدان، حد شمالی کوههای فرقان، شرقی پیشخوار، جنوبی حاجی لو و غربی مهربان. عده قری 72. جمعیت 20000 تن است. (از جغرافیای کیهان). دهی است از دهات همدان. (نزهه القلوب ص 72)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان حومه دستجرد شهرستان قم. دارای 332 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، بنشن و انگور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ)
سرگزیت است که جزیه و زری باشد که از کفار گیرند. (برهان). سرگزیت. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(پُ خِ رَ)
حالت و چگونگی پرخرد. مقابل کم خردی
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ)
دهی از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور. دارای 374 تن سکنه. آب آن از قنات. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
غلام و کنیزک که خریده شده باشد. (آنندراج). هر چیز که شخص خریده باشد مانند غلام و داده. (ناظم الاطباء). درم خرید. درم خریده. مملوک. عبد. بنده. غلام زرخرید. بندۀزرخرید. کنیز زرخرید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرگردی
تصویر سرگردی
درجه و رتبه سر گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگزید
تصویر سرگزید
پولی که مسلمانان سر شمار از کافران میگرفتند جزیه
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای درخت بید که ساقه های جوانش در سبد بافی به کار میرود و در اماکن مرطوب و کنار نهرها به فراوانی میروید و آن دارای انواع مختلف است بید ارغوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر رسید
تصویر سر رسید
موعد پرداخت پول (سفته برات و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخرویی
تصویر سرخرویی
حالت و کیفیت سرخرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سررسید
تصویر سررسید
روز موعود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زر خرید
تصویر زر خرید
غلام یا کنیز خریده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمخرید
تصویر درمخرید
زر خرید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگزید
تصویر سرگزید
((~. گَ))
جزیه، باج، سرگزیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرخاریدن
تصویر سرخاریدن
((سَ. دَ))
کنایه از تعلل ورزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرخرید
تصویر زرخرید
((زَ. خَ))
غلام و کنیزی که خریده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سررسید
تصویر سررسید
((~. رَ یا رِ))
زمان پرداخت پولی که از بانک به عنوان وام گرفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرخرمن
تصویر سرخرمن
((سَ خَ مَ))
حقوق و عوارضی که کدخدا از رعایا می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سررسید
تصویر سررسید
موعود، موعد
فرهنگ واژه فارسی سره
برده، بنده، عبد، غلام، کنیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد