- سرجوخه
- نظامیی که یک جوخه رااداره کند و آن پایین ترین درجه نظامی است. یا سرجوخه دریایی. سر ناوی
معنی سرجوخه - جستجوی لغت در جدول جو
- سرجوخه
- سرباز درجه دار که فرمانده ده جوخه است، سردسته
- سرجوخه ((~. خَ یا خِ))
- نظامی ای که یک جوخه را اداره کند، و آن پایین ترین درجه نظامی است
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سرشت
شعر خواندن در معرکه و جنگ، خودستائی کردن
بادپیچ تاب، آلاکلنگ، دشت
چین و چروک پوست چین خوردگی پوست (بسبب پیری)
آنچه بر سر دیگ کماجدان کاسه خم و جز آن گذارند تا محتوی آن محفوظ ماند، مقنعه زنان سر انداز. یا سر پوش از سر طبق برداشتن، از روی طبق سرپوش را بر کنار کردن، سری را فاش کردن
کفشی که روی موزه به پا میکردند (در ماورا النهر)
پارسی تازی گشته سرموزه پا تاوه
آنچه بالای نامه کتیبه در ورودی و مانند آن نگارند عنوان، اصل اساس
یونانی تازی گشته آماس جهاب (جهاب لمف)
گرز (گران)
آخوندک از خرفستران
سرکرده، ریش سفید
طعنه، سرزنش
گرز گران، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، عمود، مقمعه
گرز گران، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، عمود، مقمعه
سرپوش، آنکه اسرار کسی را حفظ کند و به دیگران نگوید، رازدار، رازنگهدار، پارچه ای که زنان با آن سر خود را بپوشانند، آنچه بالای چیزی بگذارند که روی آن پوشیده شود
نام یا عنوانی که بالای نامه یا صفحۀ کتاب بنویسند، تذهیب و نقش و نگار که در قدیم در بالای نخستین صفحۀ کتاب خطی رسم می کردند و گاه نام کتاب را هم در آن می نوشتند
مونث مرجوم جمع مرجومات
مرجوعه در فارسی مونث مرجوع: بازگشت داده پس فرستاده مولیده مونث مرجوع جمع مرجوعات
کار تباهی
به طور کلی، جملگی، برگزیده، بهترین
کتاب منظومی که بیشتر در قالب مثنوی سروده می شد و اغلب شامل موضوعاتی خاص مانند پزشکی و منطق بوده است، سخنان مفاخره آمیز که معمولاً در میدان جنگ ادا می شود، رجز، در موسیقی گوشه ای در دستگاه چهارگاه، رجز
کفشی که در قدیم روی موزه به پا می کردند و بیشتر در ماوراء النهر معمول بوده، چپدار، چپذار، چپدان، خارکش
خوشی عمومی لذت، لذتی که به وقت جماع دست دهد
مردی مرد بودن
خرمای تر نهاده
بخشی از آش و غذاهای دیگر که در اول جوش بردارند و چسبند، غلیان جوش، اول هر چیز، خلاصه زبده
گول نادان
بدمنشی، سسترفتاری، ماند گی