فخر. افتخار. مفاخرت. مباهات: پس ازچه رسد سرفرازی مرا چو کوشش ترا گوی بازی مرا. اسدی. فخر ملکان شیرزاد شاهی کو را رسد از فخر سرفرازی. مسعودسعد. و آنکه او پارسی است روزی دان سرفرازی و نیک روزی دان. سنایی. نسازد عاشقی با سرفرازی که بازی برنتابد عشق بازی. نظامی. من آرم در پلنگان سرفرازی غزالان از من آموزند بازی. نظامی. توخود دانی که وقت سرفرازی زناشویی به است از عشقبازی. نظامی. زمانه افسر رندی نداد جز به کسی که سرفرازی عالم در این کله دانست. حافظ. ، بلندمرتبه بودن. رفعت: سپهر برین را همه سرفرازی شد از همت قدر دهقان نمازی. سوزنی
فخر. افتخار. مفاخرت. مباهات: پس ازچه رسد سرفرازی مرا چو کوشش ترا گوی بازی مرا. اسدی. فخر ملکان شیرزاد شاهی کو را رسد از فخر سرفرازی. مسعودسعد. و آنکه او پارسی است روزی دان سرفرازی و نیک روزی دان. سنایی. نسازد عاشقی با سرفرازی که بازی برنتابد عشق بازی. نظامی. من آرم در پلنگان سرفرازی غزالان از من آموزند بازی. نظامی. توخود دانی که وقت سرفرازی زناشویی به است از عشقبازی. نظامی. زمانه افسر رندی نداد جز به کسی که سرفرازی عالم در این کله دانست. حافظ. ، بلندمرتبه بودن. رفعت: سپهر برین را همه سرفرازی شد از همت قدر دهقان نمازی. سوزنی
باختن سر. جانفشانی کردن. تا پای جان در رزم ایستادن. جان باختن: در این منزل ز سربازی پناهی ساز خاقانی که ره پر لشکر جادوست نتوان بی عصا رفتن. خاقانی. لشکر دیلم در آن حادثه پای بفشردند و سربازیها کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 46). کار من سربازی وبی خویشی است کار شاهنشاه من سربخشی است. مولوی (مثنوی دفتر چهارم بیت 2964). ز سربازی در این گلشن چنان خوشوقت میگردم که میریزم چو گل در دامن گلچین زر خود را. صائب (از آنندراج)
باختن سر. جانفشانی کردن. تا پای جان در رزم ایستادن. جان باختن: در این منزل ز سربازی پناهی ساز خاقانی که ره پر لشکر جادوست نتوان بی عصا رفتن. خاقانی. لشکر دیلم در آن حادثه پای بفشردند و سربازیها کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 46). کار من سربازی وبی خویشی است کار شاهنشاه من سربخشی است. مولوی (مثنوی دفتر چهارم بیت 2964). ز سربازی در این گلشن چنان خوشوقت میگردم که میریزم چو گل در دامن گلچین زر خود را. صائب (از آنندراج)
قلعه ای بود بر کوهی که محاذی طارمین است بر پنج فرسنگ سلطانیه بجانب شرقی است و کمابیش پنجاه پاره دیه از توابع آن بود و تمامت در فترت مغول خراب شده بود. (نزهه القلوب چ لیدن ص 64). نام قلعه ای بود بر قلۀ کوهی از کوه های دیلم مشرف بر اراضی صحرای قزوین و ابهر و زنگان در کمال متانت و حصانت و رفعت مشتمل بر دو طبقه چنانکه اگر طبقۀسفلی مسخر شود طبقۀ علیا که قلۀ آن قلعه است خود به منزلۀ حصن حصین خواهد بود که استخلاص آن مشکل دست دهد، از آن به این اسم موسوم شده است. (آنندراج)
قلعه ای بود بر کوهی که محاذی طارمین است بر پنج فرسنگ سلطانیه بجانب شرقی است و کمابیش پنجاه پاره دیه از توابع آن بود و تمامت در فترت مغول خراب شده بود. (نزهه القلوب چ لیدن ص 64). نام قلعه ای بود بر قلۀ کوهی از کوه های دیلم مشرف بر اراضی صحرای قزوین و ابهر و زنگان در کمال متانت و حصانت و رفعت مشتمل بر دو طبقه چنانکه اگر طبقۀسفلی مسخر شود طبقۀ علیا که قلۀ آن قلعه است خود به منزلۀ حصن حصین خواهد بود که استخلاص آن مشکل دست دهد، از آن به این اسم موسوم شده است. (آنندراج)
دهی از دهستان میداود (سرگچ) بخش جانکی شهرستان اهواز. دارای 400 تن سکنه است. آب آن از رود و چشمه. محصول آن غلات. ساکنین از طایفۀ ممسنی هستند. دارای معدن گچ است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان میداود (سرگچ) بخش جانکی شهرستان اهواز. دارای 400 تن سکنه است. آب آن از رود و چشمه. محصول آن غلات. ساکنین از طایفۀ ممسنی هستند. دارای معدن گچ است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)