- سرتخته
- قطعه ای آهن یا فولاد سوراخ سوراخ که زرگر تارهای طلا یا نقره را از آن می کشد تا باریک و مفتول شود
معنی سرتخته - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ادب کرده
آق سقل
مبهم، تلویحا
سنجیده
در آمیخته جماع شده، فرو کرده تپانده
ادا شده، پرداخته
راه کار
پیشوا، قائد، رئیس
ضد سرباز، پوشیده و نهفته
شوریده، سراسیمه
سرشکافته
جان سختی، بی پروایی، لجاجت
خلانیده، فروکرده شده، سپوزیده
سرگردان، حیران، آواره، در به در
سرپرست و بزرگ تر یک دسته از مردم سرگروه، سرکرده
سرنخ، کنایه از راه کار، کنایه از مهارت در کاری، دفتر حساب
ادب کرده مودب، ادب آموخته ادیب، علم آموخته عالم
فرار کرده بسرعت دور شده، جمع گریختگان: چون پرتو شعور صاحب قران بی همال برین احوال افتاد بیان فوجین و... را با پانصد سوار از عقب گریختگان روان ساخت
فرهیخته، برای مثال ای شمن آهسته باش زآن بت بدخو / کآن بت فرهخته نیست، هست نوآموز (دقیقی - ۱۰۳)
به فروش رسیده
مقابل سرباز، ویژگی آنچه سرش بسته باشد از قبیل بطری و جعبه و پاکت یا چیز دیگر، کنایه از پوشیده، نهفته، پنهان، کنایه از به طور پیچیده و مجمل، برای مثال سخن سربسته گفتی با حریفان / خدا را زاین معما پرده بردار (حافظ - ۴۹۶)
Bewildered, Dazed
Bullheadedness, Hardheadedness, Willfulness
озадаченный , ошеломленный
упрямство
Sturheit, Eigensinn
verwirrt, benommen
збентежений , запаморочений