جدول جو
جدول جو

معنی سرتخته - جستجوی لغت در جدول جو

سرتخته
قطعه ای آهن یا فولاد سوراخ سوراخ که زرگر تارهای طلا یا نقره را از آن می کشد تا باریک و مفتول شود
فرهنگ فارسی عمید
سرتخته
(سَ تَ تَ / تِ)
تخته ای باشد آهنی که در آن سوراخهای بزرگ و کوچک به تفاوت کرده باشند که زرگران از آن تارهای زر و مانند آن بکشند تا باریک و مفتول شود و آن را شفتاهنج هم گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سرتخته
منطقه ای شیب دار در درازنوی کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سربسته
تصویر سربسته
مقابل سرباز، ویژگی آنچه سرش بسته باشد از قبیل بطری و جعبه و پاکت یا چیز دیگر، کنایه از پوشیده، نهفته، پنهان، کنایه از به طور پیچیده و مجمل، برای مثال سخن سربسته گفتی با حریفان / خدا را زاین معما پرده بردار (حافظ - ۴۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروخته
تصویر فروخته
به فروش رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرهخته
تصویر فرهخته
فرهیخته، برای مثال ای شمن آهسته باش زآن بت بدخو / کآن بت فرهخته نیست، هست نوآموز (دقیقی - ۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سررشته
تصویر سررشته
سرنخ، کنایه از راه کار، کنایه از مهارت در کاری، دفتر حساب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سردسته
تصویر سردسته
سرپرست و بزرگ تر یک دسته از مردم سرگروه، سرکرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگشته
تصویر سرگشته
سرگردان، حیران، آواره، در به در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپوخته
تصویر سپوخته
خلانیده، فروکرده شده، سپوزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرسختی
تصویر سرسختی
جان سختی، بی پروایی، لجاجت
فرهنگ فارسی عمید
(سَ تُ مَ/ مِ)
جد. نیا. مؤسس خاندان. اساس. پایه: چون اردشیر بابک سرتخمۀ ساسانیان برخاست او را شاهنشاه گفتند. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
دهی از دهستان کاریزنو میانجام بخش تربت جام شهرستان مشهد. دارای 198 تن سکنه. آب از قنات. محصول آن غلات، بنشن. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرگشته
تصویر سرگشته
شوریده، سراسیمه
فرهنگ لغت هوشیار
فرار کرده بسرعت دور شده، جمع گریختگان: چون پرتو شعور صاحب قران بی همال برین احوال افتاد بیان فوجین و... را با پانصد سوار از عقب گریختگان روان ساخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهخته
تصویر فرهخته
ادب کرده مودب، ادب آموخته ادیب، علم آموخته عالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکفته
تصویر سرکفته
سرشکافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربسته
تصویر سربسته
ضد سرباز، پوشیده و نهفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سررشته
تصویر سررشته
راه کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردخته
تصویر پردخته
ادا شده، پرداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپوخته
تصویر سپوخته
در آمیخته جماع شده، فرو کرده تپانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برسخته
تصویر برسخته
سنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهخته
تصویر برهخته
ادب کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردسته
تصویر سردسته
پیشوا، قائد، رئیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگشته
تصویر سرگشته
((~. گَ تَ))
سرگردان، آواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخته
تصویر فراخته
((فَ تِ))
بلند کرده، بالا برده، افراخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروخته
تصویر فروخته
((فُ خْ تِ))
روشن شده، شعله ور شده، خشمگین، افروخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپوخته
تصویر سپوخته
((س تَ یا تِ))
جماع شده، فرو کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سربسته
تصویر سربسته
((~. بَ تَ یا تِ))
مخفی، پوشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سررشته
تصویر سررشته
((~. رِ تِ یا تَ))
سرنخ، اطلاع، آگاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سردسته
تصویر سردسته
آق سقل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سربسته
تصویر سربسته
مبهم، تلویحا
فرهنگ واژه فارسی سره
از آغاز تا پایان، همه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سرگشته
تصویر سرگشته
Bewildered, Dazed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کسانی که در نمایش تعزیه بر روی تخت نشسته و به اجرای نقش بپردازندسر
فرهنگ گویش مازندرانی