جدول جو
جدول جو

معنی سرتاسر - جستجوی لغت در جدول جو

سرتاسر
سراسر، سرتا به سر، همه، همگی
تصویری از سرتاسر
تصویر سرتاسر
فرهنگ فارسی عمید
سرتاسر
(سَ سَ)
همه و تمام و مجموع. (برهان). سربسر. (آنندراج) :
بدان شهر بودیش جای نشست
همه شهر سرتاسر آذین ببست.
فردوسی.
مگر شاد باشیم ز اندرز اوی
که گنج است سرتاسر این مرز اوی.
فردوسی.
همه شهان و بزرگان و خسروان جهان
بدین دو چیز جهان را گرفته سرتاسر.
فرخی.
راست گفتی که دشت باغی گشت
گرد او سرو رست سرتاسر.
فرخی.
ناحیت مغرب و بربر سرتاسر بگرفت. (مجمل التواریخ و القصص).
سرتاسر خود ببین که چندی
بر سر فلکی بدین بلندی.
نظامی.
ز چوگان ملامت نادر آنکس روی برتابد
که در راه خدا چون گوی سرتاسر قدم گردد.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 689)
لغت نامه دهخدا
سرتاسر
همگی، سراسر
تصویری از سرتاسر
تصویر سرتاسر
فرهنگ لغت هوشیار
سرتاسر
تمام، جملگی، سراسر، سربه سر، کل، همه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سراسری
تصویر سراسری
سرتاسری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرداور
تصویر سرداور
کسی که از طرف دو یا چند تن به داوری انتخاب شود، داور، حکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرتاسه
تصویر کرتاسه
دورۀ سوم از دوران دوم زمین شناسی (مزوزوئیک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراسر
تصویر سراسر
سرتاسر، از این سر تا آن سر، سربه سر، همه، کلاً، تماماً
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرراست
تصویر سرراست
مستقیم، راه راست، بی پیچ و خم، بی کم و کاست، بدون ابهام و پیچیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرتاپا
تصویر سرتاپا
سراپا، از سر تا پا، کنایه از همه، همگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخت سر
تصویر سخت سر
سرسخت، جان سخت، پرطاقت، لجوج
فرهنگ فارسی عمید
(سَ سَ)
که از یک جانب به جانب دیگر فرارسد: راه آهن سرتاسری ایران
لغت نامه دهخدا
(سَ)
در اصطلاح حکمای قدیم ایرانیان، طالب معرفتی را گویند که به رهبرهای خردپسند یعنی دلایل عقلی تحصیل معارف کند که طریقۀحکما است و هرتاسب مرتاضی که به ریاضت و عبادت دل صافی کند و عارف شود و آن را تپاسبد یعنی صاحب ریاضت و عبادت خوانند. (آنندراج). فرهنگ دساتیری این لغت را بصورت سرداسب ضبط کرده و نوشته اهل فکر و نظر را گویند یعنی کسی که به فکر و اندیشه حقیقت اشیاء را دریافت. (فرهنگ دساتیری)
لغت نامه دهخدا
(سَ بِ سَ)
سربسر. از اول تا آخر:
مکارم تو که سرتابسر جهان بگرفت
روا بود که به من خام و قلتبان نرسد.
نجیب الدین جرفادقانی.
صورت نگار چینی بی خویشتن بماند
گر صورتت ببیند سرتابسر معانی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
فرانسوی آهکین واپسن گردش دورک دو نیم نام دوره سوم از دوران دوم معرفه الارضی که اول دفعه رسوباتش وسیله آلسید دور بینیی نام گذار شد، رسوبات طبقات تحتانی این دوره روی زمین های ژوراسیک فوقانی قرار دارد و دارای شن و آهک و گل رس مشخص با فسیلها خزندگان خصوصا لاک پشت ها و بسیاری از نرم تنان مثل آمونیت های باز شده و بلمنیت ها و اقسام رودیست ها است. طبقات فوقانی این دوره دارا رسوبات سیلیسی از قبیل ماسه سنگ و مقدار زیاد گل های سفید مارن دارو گل سفید هایی که تا 250 متر ضخامت دارند هستند و نیز دارا فسیلهای آمونیت و بلمنیت وعده زیادی از خار پوستان مانند میکرو آستر میباشند
فرهنگ لغت هوشیار
راز راز سر سر، امری است مخصوص بخداوند مثل علم بتفصیل حقایق در اجمال احدیث و جمع و اشتمال آن حقایق بر آن شکلی که هست و آیه و عنده مفاتح الغیب لایعملها الا هو ناظر بهمین معنی است (تعریفات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرداور
تصویر سرداور
داور سوم است که طرفین دعوی مشترکا او را تعیین کنند حکم مشترک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرراست
تصویر سرراست
مستقیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراسر
تصویر سراسر
کشاکش، برابر، همه و تمام، دمادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخت سر
تصویر سخت سر
پایدار، استوار، خیره سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرتاسه
تصویر کرتاسه
((کِ س))
دوره سوّم از دوران دوّم زمین شناسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرداور
تصویر سرداور
((~. وَ))
داور سوم است که طرفین دعوی مشترکاً او را تعیین می کنند، حکم مشترک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرراست
تصویر سرراست
((سَ))
راست و مستقیم، کامل، بی کم و کاست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخت سر
تصویر سخت سر
((~. سَ))
استوار، لجوج، نام قدیم رامسر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراسر
تصویر سراسر
((سَ سَ))
تمام، همه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراسر
تصویر سراسر
کاملا، کلا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرراست
تصویر سرراست
مستقیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تمام، تمام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سراسری
تصویر سراسری
Panoramic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نوعی پیراهن
فرهنگ گویش مازندرانی
وسیله ای برای نمونه برداری یا خرده فروشی غلات و حبوبات –
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از سراسری
تصویر سراسری
панорамный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سراسری
تصویر سراسری
panoramisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سراسری
تصویر سراسری
панорамний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سراسری
تصویر سراسری
panoramiczny
دیکشنری فارسی به لهستانی