جدول جو
جدول جو

معنی سرتاج - جستجوی لغت در جدول جو

سرتاج
(سَ)
گیسوپوش زنان. (غیاث) (آنندراج). یک نوع زینتی در سر زنان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورتاج
تصویر ورتاج
(دخترانه)
گلی سرخ رنگ که همیشه روی به آفتاب دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرتاج
تصویر زرتاج
(دخترانه)
زر (فارسی) + تاج (فارسی) زرین تاج
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورتاج
تصویر ورتاج
پنیرک، آفتاب گردک، نیلوفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراج
تصویر سراج
چراغ، وسیله ای برای تولید روشنایی مانند پیه سوز، لامپ و چراغ برق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رتاج
تصویر رتاج
در بزرگ، در بزرگ بسته ای که در کوچکی میان آن باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراج
تصویر سراج
زین ساز، زین فروش، زین گر
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
ابن عبدالله بن محمد بن سراج مکنی به ابومروان النحوی اللغوی. وی امام مردم اهل قرطبه بود و در علم عربیت منزلتی بلند داشت، مدت 18 سال عمر خود را صرف کتاب سیبویه کرد، و جز به آن بچیز دیگری نپرداخت. جمهره را نیز درس گفت و مشکلات آن را حل کرد. عمر خودرا به بحث و تفسیر گذراند. (روضات الجنات ص 161)
ابن فارس عبدالله بن احمد بن اسماعیل التمیمی اسکندرانی مکنی به ابوبکر. از تاج الکندی و ابن الحرستانی حدیث کرد. در ربیع الاول سال 685 هجری قمری به اسکندریه درگذشت. (تاریخ مصر ص 175)
لغت نامه دهخدا
قمری. او سراجی قزوینی و سراجی قمری نامیده شده است. وی معاصر ابی سعیدخان (855- 872 هجری قمری) بوده است. شاعر خوبی است ولیکن در هزلیات غلو تمام دارد مثل عمر خیام و از جمله اشعار او این رباعی است:
من می خورم و هرکه چو من اهل بود
می خوردن من به نزد او سهل بود
می خوردن من حق به ازل میدانست
گر می نخورم عقل خدا جهل بود.
(مجالس النفایس ص 338).
و رجوع به الذریعه ج 9 ص 437 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام جایی است: و امیر پاسی مانده از شب برداشته بود از ستاج و روی به بلق داده. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 327). رجوع به استاخ و ستاخ شود
لغت نامه دهخدا
(سَرْ را)
زینگر. ج، سراجون. (مهذب الاسماء) (دهار). زین فروش و زین ساز. (غیاث). زین فروش. زین ساز، دروغگوی. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَرْ را)
ده کوچکی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند واقع در 14 هزارگزی باختر بیرجند. هوای آن معتدل و دارای 12 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَرْ را)
سبزواری. ملا احمد سراج از ولایت سبزوار است. طبعش در شعر نیک است، همیشه لغز میگفته. این لغز شمع از اوست، لغز:
آن چیست که در انجمنش جا باشد
خورشیدعذار و سروبالا باشد
جانش نبود ولی بمیرد هر روز
این طرفه که بنشسته و برپا باشد.
(مجالس النفایس ص 163)
ابوجعفر بن احمد بن الحسین بن احمد بن جعفر سراج (419- 500 هجری قمری). رجوع به ابن سراج و قاری بغدادی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
راه تنگ. (منتهی الارب). ج، مراتج، کلید. (منتهی الارب). مغلاق. (متن اللغه) (اقرب الموارد). دربند و تیر پس در. آلتی که بدان در را می بندند. (ناظم الاطباء). کلون در. ج، مراتج
لغت نامه دهخدا
(فَ)
موضعی به بلاد طی. (منتهی الارب). ازهری گوید: موضعی است در بلاد طی و جز او گوید: آبی است بنی اسد را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
نشانی است مر شتران را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گیاهی است عاشق آفتاب زیرا که به هر طرف که آفتاب گردد او نیز گردد و آنرادر عراق توله گویند. (برهان) (از آنندراج) (اوبهی). گیاه آفتابگردان. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف ورتاج است. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به ورتاج شود
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
نافرمان و سرکش. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ماده شتر نجیب. (ناظم الاطباء) ، زمین نرم بسیار رویانندۀ گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ابن باتوبن توشی بن چنگیزخان. دومین از خانان گیوک اردو از خانان دشت قبچاق غربی خاندان باتو متوفی در 654 هجری قمری رجوع به تاریخ گزیده ص 576 و تاریخ غازان ص 2 و جهانگشای جوینی ج 1 ص 223 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ تُ)
بمعنی سرآغوج و آن کیسۀ درازی باشد که زنان گیسوی خود را در آن گذارند و به عربی صقاع خوانند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ / عِ نِ)
ارتاج باب، بند کردن در را. در ببستن. ببستن. بستن در را. در را بستن. (تاج المصادر بیهقی) ، پویه دوانیدن. (منتهی الارب). شتر را دوانیدن. پویانیدن شتر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
چراغ. (غیاث) (مهذب الاسماء) (دهار) (آنندراج) (منتهی الارب) : و اذکارها فرعاً بعثه سراجاً. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298).
گفتم که بقرآن در پیداست که احمد
بشّیر و نذیر است و سراجست و منور.
ناصرخسرو.
و رأیت سراجاً فیه دهن. (حکمت اشراق ص 289).
چشمشان مشکوه دان جانشان زجاج
تافته بر عرش و افلاک این سراج.
(مثنوی).
، آفتاب. (غیاث). ج، سرج. (مهذب الاسماء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رتاج
تصویر رتاج
در بند دروازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراج
تصویر سراج
زین ساز، زین فروش، دروغ گوی
فرهنگ لغت هوشیار
پنبرک: توتا جور ملک شرف بادی واعدات بر آتش غم سوخته بادند چوور تاج. (سوزنی)، آفتاب پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورتاج
تصویر ورتاج
آفتاب پرست، نیلوفر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراج
تصویر سراج
((س))
چراغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراج
تصویر سراج
((سَ رّ))
زین ساز، آن که زین سازد و فروشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتاج
تصویر ارتاج
((اِ))
در را محکم بستن
فرهنگ فارسی معین
روستایی از توابع بندرگز، تاق بالایی
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در نزدیکی روستای میخ ساز نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
وسیله ای برای نمونه برداری یا خرده فروشی غلات و حبوبات –
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان ناتل کنار نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
سرتیز، نوک تیز
فرهنگ گویش مازندرانی