- سرتابیدن
- نافرمانی کردن
معنی سرتابیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- سرتابیدن ((~. دَ))
- نافرمانی کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تحمل کردن، پذیرفتن
پرتاب کردنگشاد دادن رها کردن
نافرمانی کردن سرکشی کردن عصیان ورزیدن
پرتاب کردن، پرت کردن، برای مثال چون تیر سخن راست کن آنگاه بگویش / بیهوده مگو، چوب مپرتاب ز پهنا (ناصرخسرو - ۵) ، افکندن
سر تافتن، سر برتابیدن، نافرمانی کردن، سرپیچی کردن، رو گرداندن
شتافتن
رویانیدن، رویاندن
شتافتن، شتاب کردن، عجله کردن، شتابیدن، تند رفتن
ابکار
ترواش کردن
ستودن ستایش کردن
چیزی از کسی گرفتن ستدن
نغمه کردن و سرود گفتن
سراینده سروده سرایش) آواز خواندن تغنی کردن سراییدن، ساختن سرود و شعر
عجله کردن، تند رفتن به عجله حرکت کردن
ستودن، مدح کردن، ستایش کردن
شتافتن، شتاب کردن، عجله کردن، شتابیدن، تند رفتن
سرود خواندن، آواز خواندن، شعر خواندن، شعر گفتن
تراویدن، خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تراوش، تلابیدن، برای مثال بخل همیشه چنان ترابد از آن روی / کآب چنان از سفال نو بترابد (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۳)
جمع مرتاب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
طاقت نیاوردن، برنتافتن
در خور سابیدن ساییدنی
تحمل کردن، طافت آوردن، پیچاندن
درخشیدن، پرتو افکندن، روشنایی دادن، گرم کردن، گداختن، گرم شدن، گداخته شدن
افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی، شعله ور کردن، برافروختن، گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تافتن، تفتن
پیچیدن، پیچ و تاب دادن، فتیله کردن،
کنایه از آزردن، کنایه از خشمگین شدن، کنایه از نافرمانی کردن
تاب آوردن، طاقت آوردن
افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی، شعله ور کردن، برافروختن، گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تافتن، تفتن
پیچیدن، پیچ و تاب دادن، فتیله کردن،
کنایه از آزردن، کنایه از خشمگین شدن، کنایه از نافرمانی کردن
تاب آوردن، طاقت آوردن
درخشیدن، گرم شدن