جدول جو
جدول جو

معنی سربوت - جستجوی لغت در جدول جو

سربوت
اضافه بار، پرداخت قیمت اضافی کالا، در معامله ی جنس به جنس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنبوت
تصویر سنبوت
نمود، هیکل، برای مثال چون تو از خوان شرع بی قوتی / تو و سالوس و کبر و سنبوتی (سنائی - ۱۳۲)
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
هدهد. (ناظم الاطباء) (لغت فرس اسدی). پوپو. (یادداشت مرحوم دهخدا). پوپک. شانه بسر. مرغ سلیمان. پوپونک:
محال را نتوانم شنیدهزل و دروغ
که هزل گفتن کفر است در مسلمانی
سرای و قصر بزرگان طلب تو همچو ربوت
چو مار چند گزینی تو جای ویرانی.
منجیک (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
قربوت السرج، کوهۀ زین. (منتهی الارب). قربوس زین. سین را به تاء بدل کردند، و آن بر شیوۀ لهجه ای است که ناس را نات گویند. ج، قرابیت. (از اقرب الموارد). و رجوع به قربوس شود
لغت نامه دهخدا
(رَبْ وَ)
ربوت. ربوت. (ناظم الاطباء). رجوع به ربوت شود، در عرف اهل فن حساب، ده بار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ بُ وَ)
ربوه. ربوه. ربوه. رجوع به ربوه شود
لغت نامه دهخدا
(رُبْ وَ)
ربوت. ربوت. (ناظم الاطباء). رجوع به ربوت شود
لغت نامه دهخدا
(رِ وَ)
ربوه. ربوت. پشته و بلندی و کوهچه. (ناظم الاطباء). جای بلند. (دهار). پشته و بلندی. (منتهی الارب) (آنندراج). تل کوچک. (مهذب الاسماء). بالای پشته. (دهار) ، ده هزار درهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جماعت زیاده مانند ده هزار تن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
سرود. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سبت. رجوع به سبت شود
لغت نامه دهخدا
سمندر. سمندل. (دزی ج 1 ص 649)
لغت نامه دهخدا
(سَمْ نَ)
مرد خشمناک. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
بسیار رباینده و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (از لسان) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دربوب. دروب. (منتهی الارب). رجوع به دروب شود
لغت نامه دهخدا
(سَ بِ)
مرکب است از ’سر’ و ’بای’ صله و لفظ ’تو’ به واو معروف که در اصل بمعنی در میان است، چنانکه گویند فلانی در توی خانه نشسته است، ای در میان خانه. پس سربتو بمعنی سر بخود کشیده و در فکر فروشده باشد. (آنندراج) ، آنکه همه مکنونات خاطر خویش ازهمه کس پنهان دارد. (یادداشت مؤلف). آنکه ضمیر خودرا هیچگاه به هیچکس آشکارا نکند. (یادداشت مؤلف) ، بمجاز بمعنی محیل و مکار. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
دهی از دهستان همایجان بخش اردل شهرستان شیراز. دارای 212 تن سکنه. آب آن از رود خانه شش پیر. محصول آن غلات، برنج و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
زمین خشک بی نبات، چیز اندک و حقیر، مرد درویش و محتاج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : لأن بدا خلق السربال سبروتا. (حریری) (از اقرب الموارد). رجوع به سبرت شود، غلام امرد. ج، سباریت سبار، و این جمع نادر است. (اقرب الموارد). کودک ساده زنخ. ج، سباریت، سباری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَرَ)
شتر رام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). یستوی فیه المذکر و المؤنث. (منتهی الارب). مذکر و مؤنث در آن کلمه یکسان است، یقال: جمل تربوت و ناقه تربوت. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبروت
تصویر سبروت
ریدک مکیاز، نیازمند درویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوت
تصویر سبوت
جمع سبت، شنبه ها روزهای شنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبوت
تصویر سنبوت
بد گو دژیاد (غیبت کننده) هیکل نمود نمودار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلبوت
تصویر سلبوت
آب تره از گیاهان دزد خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرفوت
تصویر سرفوت
آذرشین (سمندر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربتو
تصویر سربتو
در فکر فرو رفته، سربزیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربست
تصویر سربست
مشکلی که به آسانی حل نتوان کرد، کلام پیچیده و درهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربتو
تصویر سربتو
((سَ بِ))
سربه زیر، کم حرف، متفکر، حیله گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنبوت
تصویر سنبوت
((سَ))
هیکل، نمود، نمودار
فرهنگ فارسی معین
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
کیسه ی سر دوخته
فرهنگ گویش مازندرانی