سرباری، لنگۀ بار یا بسته ای که بالای بار حیوان بارکش بگذارند، کنایه از کسی که هزینۀ زندگی یا کار و زحمت خود را به گردن کس دیگر بیندازد سربار شدن: باعث زحمت شدن، بر خرج و زحمت و محنت کسی افزودن
سرباری، لنگۀ بار یا بسته ای که بالای بار حیوان بارکش بگذارند، کنایه از کسی که هزینۀ زندگی یا کار و زحمت خود را به گردن کس دیگر بیندازد سربار شدن: باعث زحمت شدن، بر خرج و زحمت و محنت کسی افزودن
مهرکرده شده. (آنندراج). ممهور. سربسته. که سر آن نگشوده باشند. دست نخورده: زد نفس سربمهر صبح ملمعنقاب خیمۀ روحانیان گشت معنبرطناب. خاقانی. خنده ای سربمهر زد دم صبح الصبوح ای حریف محرم صبح. خاقانی. آن گنج سربمهر که خاقانیش نهاد ذهن تو برگشاد طلسمات گنج را. خاقانی. تو گنجی سربمهری نابسوده بد و نیک جهان ناآزموده. نظامی. گنج گهرم که دربمهر است چون غنچۀ باغ سربمهر است. نظامی. مهر بنهاد ومهر از او برداشت همچنان سربمهر خود بگذاشت. نظامی. داغ پنهانم نمی بینند و مهر سربمهر آنچه بر اجزای ظاهر دیده اند آن گفته اند. سعدی. سخن سربمهر دوست به دوست حیف باشد به ترجمان گفتن. سعدی
مهرکرده شده. (آنندراج). ممهور. سربسته. که سر آن نگشوده باشند. دست نخورده: زد نفس سربمهر صبح ملمعنقاب خیمۀ روحانیان گشت معنبرطناب. خاقانی. خنده ای سربمهر زد دم صبح الصبوح ای حریف محرم صبح. خاقانی. آن گنج سربمهر که خاقانیش نهاد ذهن تو برگشاد طلسمات گنج را. خاقانی. تو گنجی سربمهری نابسوده بد و نیک جهان ناآزموده. نظامی. گنج گهرم که دربمهر است چون غنچۀ باغ سربمهر است. نظامی. مهر بنهاد ومهر از او برداشت همچنان سربمهر خود بگذاشت. نظامی. داغ پنهانم نمی بینند و مهر سربمهر آنچه بر اجزای ظاهر دیده اند آن گفته اند. سعدی. سخن سربمهر دوست به دوست حیف باشد به ترجمان گفتن. سعدی
خون بهای آدمی باشد که بعربی دیت خوانند. (برهان). دیت. (رشیدی). قیمت سر که دیت باشد، چنانکه خون بها که دیۀ خون است. (انجمن آرای ناصری) : تن شمعرا روشنی سربها بس که از طشت زر سربهایی نیابی. خاقانی. من کبوترقیمتم در پای دارم سربها آنقدر زری که سوی آشیان آورده ام. خاقانی. منکر بغداد چون شوی که ز قدر است ریگ بن دجله سربهای صفاهان. خاقانی. کرمش چشمه سار مشرب خضر قلمش سربهای خاتم جم. خاقانی. ، کنایه از زری است که به حاکم جور دهند و اسیران و گرفتاران را خلاص کنند اعم از آنکه مردم بدهند و خلاص کنند یا خود بدهدو خلاص شود و بعربی فدیه گویند. (برهان). کنایه از زری است که اسیران و گرفتاران داده خود را خلاص سازند. (انجمن آرای ناصری)
خون بهای آدمی باشد که بعربی دیت خوانند. (برهان). دیت. (رشیدی). قیمت سر که دیت باشد، چنانکه خون بها که دیۀ خون است. (انجمن آرای ناصری) : تن شمعرا روشنی سربها بس که از طشت زر سربهایی نیابی. خاقانی. من کبوترقیمتم در پای دارم سربها آنقدر زری که سوی آشیان آورده ام. خاقانی. منکر بغداد چون شوی که ز قدر است ریگ بن دجله سربهای صفاهان. خاقانی. کرمش چشمه سار مشرب خضر قلمش سربهای خاتم جم. خاقانی. ، کنایه از زری است که به حاکم جور دهند و اسیران و گرفتاران را خلاص کنند اعم از آنکه مردم بدهند و خلاص کنند یا خود بدهدو خلاص شود و بعربی فدیه گویند. (برهان). کنایه از زری است که اسیران و گرفتاران داده خود را خلاص سازند. (انجمن آرای ناصری)
بار اندک که بر بار بسیار گذارند و آن را به تازی علاوه خوانند، مبدل سروار و سرواره. (رشیدی) (آنندراج). علاوه. (ملخص اللغات حسن خطیب) : وجود خستۀ من زیر بار جور فلک جفای یار به سربار برنمیگیرد. سعدی (کلیات چ مصفاص 421). کفارۀ فراغت ایام بیخودی سربار مختتم شده چون روزۀ قضا. شفیع اثر (از آنندراج). بسکه دارد خاطرم شوق سبکباری اثر زندگانی بار و سربار است عقل کاملم. شفیع اثر (از آنندراج). - امثال: خر را سربار میکشد جوان را ماشأاﷲ. سربار مال خر بردبار است
بار اندک که بر بار بسیار گذارند و آن را به تازی علاوه خوانند، مبدل سروار و سرواره. (رشیدی) (آنندراج). علاوه. (ملخص اللغات حسن خطیب) : وجود خستۀ من زیر بار جور فلک جفای یار به سربار برنمیگیرد. سعدی (کلیات چ مصفاص 421). کفارۀ فراغت ایام بیخودی سربار مختتم شده چون روزۀ قضا. شفیع اثر (از آنندراج). بسکه دارد خاطرم شوق سبکباری اثر زندگانی بار و سربار است عقل کاملم. شفیع اثر (از آنندراج). - امثال: خر را سربار میکشد جوان را ماشأاﷲ. سربار مال خر بردبار است