جدول جو
جدول جو

معنی سربجیب - جستجوی لغت در جدول جو

سربجیب
(سَبِ جَ / جِ)
متأمل و متفکر. (آنندراج). در آغوش سر فروبرده. در حالت تفکر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرشیب
تصویر سرشیب
سراشیب، دارای شیب، نشیب دار، رو به پایین، سرازیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراشیب
تصویر سراشیب
دارای شیب، نشیب دار، رو به پایین، سرازیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غربیب
تصویر غربیب
نوعی انگور سیاه، پیرمردی که موی سر و ریش خود را با خضاب سیاه کند، بسیار سیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ربایب
تصویر ربایب
پرورش یافتگان
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
کاسموی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
ده حومه بخش کرج شهرستان تهران. دارای 180 تن سکنه. آب آن از رود خانه کرج. محصول آن غلات، بنشن، باغات میوه، قلمستان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سرهنگ. (لغت فرس اسدی) :
ای بر همه قحبه گان عالم سرجیک.
فرالاوی.
ای بر سر خوبان جهان بر سرجیک
پیش دهنت ذره نماید خرچیک.
عنصری.
رجوع به سرجنگ شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
معرب سرگین. سرقین. (آنندراج). سرگین. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(سُ یِ)
نوعی از رزاسه شامل درختان جنگلی با چوبهای سخت دارای انواع مختلف است که برای ساختن یک نوشابۀ غیرالکلی مورداستفاده قرار میگیرد. (کارآموزی داروسازی جنیدی)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
دهی از دهستان نوروزآباد بخش سرخس شهرستان مشهد. دارای 140 تن سکنه. آب از قنات و رودخانه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَرْ را)
عمل سرّاج. زینگری. زین سازی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
شاعر خوبی است و قصیده ای گفته که ذکر چهار ارکان در او لازم داشته، این سه بیت از آن است:
آتشی دارم بدل من زآن دو لعل آبدار
باد تا زلفش پریشان کرد گشتم خاکسار
خاک ره گل میشود از آب چشمم تا چرا
آتش اندر من زد و رفت از بر من بادوار
گر برآرم باد سرد آتش زنم در آسمان
گر ببارم آب گرم از خاک سازم لاله زار.
(مجالس النفایس ص 338)
لغت نامه دهخدا
نام پارچه ای است:
سراجی شهابی نظر یافته
دگر موش دندان و بشکافته.
نظام قاری (دیوان ص 181)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بزرگ داشتن. (تاج المصادر بیهقی). بزرگ و باشکوه داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). تعظیم. (غیاث اللغات). بزرگ داشتن و شکوه داشتن. (آنندراج) ، چیزی فرا زیر درخت نهادن تا نشکند از بسیاری بار. (تاج المصادر بیهقی). ستون نهادن درخت پربار را، و گاه باشد که بر آن دیواری بنا نمایندتا بر آن دیوار اعتماد نماید و این از جهت ضعف درخت و کثرت بار آن است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بنا کردن دکان و دیوار یا ستون نهادن زیر درخت پربار تا نیفتد و این از جهت ضعف درخت و کثرت بار آن است. (آنندراج). ساختن دکانی در زیر نخله تا بر آن اعتماد نماید از جهت ضعف. (از اقرب الموارد) (از المنجد). منه المثل: انا جذیلها المحکک و عذیقها المرجب، یعنی من رجبه ایشانم که بعقل و فکر من تقویت حاصل می نمایند و از مکروهات نجات می یابند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خوشه های خرمابن را یا شاخه های وی به برگهای آن بستن تا باد خوشه ها را نریزاند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، در حوالی خرمابن خار نهادن تا دست کسی بدان نرسد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از المنجد) ، شاخه های انگور را برابر و هموار کرده بجای آن گذاشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ترجیب العتیره، ذبح کردن قربان است در ماه رجب. (منتهی الارب). کشتن قربانی در ماه رجب. (آنندراج) (از المنجد). ذبح کردن گوسفند قربانی در ماه رجب که در جاهلیت معمول بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پروردن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). پروردن کودک را تا بالغ گردد، خوشبو کردن روغن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
صاحب الحلل السندسیه گوید: وی شاعر مردم طلیطله بود و وی را بسیار دوست میداشتند و در قیام این شهر به مخالفت حکم بن هشام (متوفی 206 هجری قمری) به رهبری عبیده بن حمید، این شاعر یکی از محرکان مردم طلیطله به انقلاب بود. رجوع به کتاب مذکور چ 1936م. ج 1 ص 457 شود
ابوالحسن غربیب بن خلف بن قاسم الخطیب القیسی المجریطی نزیل ’مالقه’. از اهل علم بود و دارای تصنیفی است. (از الحلل السندسیه چ 1936م. ج 1 ص 457)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نشیب گاه و پستی. (آنندراج). سرازیری. مقابل سربالا:
ترا نفس رعنا چو سرکش ستور
دوان میبرد تا سراشیب گور.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سرداب. (دهار). رجوع به سرداب شود
لغت نامه دهخدا
(سَ بِ)
در تداول عام، آرام. بی آزار. که ازغایت شرم سر بالا نکند: کاسب سربزیر. جوان سربزیر
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
جزیره ای است بزرگ بهند و در آن کوهی است که بر آن آدم علیه السلام هبوط نمود. (منتهی الارب). رجوع به سراندیب و نزهه القلوب ص 2، 11، 168، 196، 203، 231، 256، 262 و تاریخ گزیده ص 23 و 32 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سر بجیب
تصویر سر بجیب
متاهل و متفکر، در حالت تفکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراجی
تصویر سراجی
عمل و شغل سراج زین سازی زین فروشی، دکان سراج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربزیر
تصویر سربزیر
با شرم و حیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرآشیب
تصویر سرآشیب
سرازیری، پستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریجی
تصویر سریجی
منسوب به سریج (نام آهنگر و جبه ساز)، آلات حربه ساخته سریج
فرهنگ لغت هوشیار
دختر زوجه شخص از شوهر سابق وی دختر زن دختراندر، دختر شوهر از زوجه دیگر دختر اندر، دایه پرستار کودک جمع ربائب (ربایب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترجیب
تصویر ترجیب
بزرگداشت، شکوه داشت، ستون نهادن زیر درخت پر بار، دیوار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سرگین فضله چارپایان مانند اسب استر خر گاو و جز آن ها پهن
فرهنگ لغت هوشیار
سخت سیاه، انگور سیاه شاه انگور، رنگیده موی پیری که موی سر و رو را رنگ کرده نوعی انگور سیاه طائفی که از بهترین اقسام انگور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراشیب
تصویر سراشیب
((سَ))
رو به پایین، سراشیب، سرازیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غربیب
تصویر غربیب
((غِ بِ))
نوعی انگور سیاه طائفی که از بهترین اقسام انگور است
فرهنگ فارسی معین
سرازیر، سرازیری، نشیب شیب دار، سراشیبی
متضاد: سربالایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سر بزیر، با حیا
فرهنگ گویش مازندرانی
سرازیر رو به شیب
فرهنگ گویش مازندرانی