خوانندگی وگویندگی. (برهان) (آنندراج). سراینده: چو بلبل سرایان چو گل تازه روی زشوخی درافکنده غلغل به کوی. سعدی. ، نغمه سرائی کنان. (برهان) (آنندراج). در حال سراییدن: به مسجد درآمد سرایان و مست می اندر سر و ساتگینی بدست. سعدی
خوانندگی وگویندگی. (برهان) (آنندراج). سَراینده: چو بلبل سرایان چو گل تازه روی زشوخی درافکنده غلغل به کوی. سعدی. ، نغمه سرائی کنان. (برهان) (آنندراج). در حال سَراییدن: به مسجد درآمد سرایان و مست می اندر سر و ساتگینی بدست. سعدی
قصبۀ مرکز دهستان بخش حومه شهرستان فردوس. دارای 3246 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، زعفران، پنبه، زیره و باغات و ابریشم است. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی است. مزارع انجیربر، زاهد جلال، کلاتۀ محمد عبدالله ، کلاتۀ یوسف شاه ولی، کلاتۀموسی جزء این قصبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). نام جائی است در خراسان. (برهان) (آنندراج)
قصبۀ مرکز دهستان بخش حومه شهرستان فردوس. دارای 3246 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، زعفران، پنبه، زیره و باغات و ابریشم است. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی است. مزارع انجیربر، زاهد جلال، کلاتۀ محمد عبدالله ، کلاتۀ یوسف شاه ولی، کلاتۀموسی جزء این قصبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). نام جائی است در خراسان. (برهان) (آنندراج)
نغمه کننده. (غیاث). خواننده. مغنی: سراینده باش و فزاینده باش شب و روز با رامش و خنده باش. فردوسی. یکی گنج ویژه به درویش داد سراینده را جامۀ خویش داد. فردوسی. چو در سبز کله خوش آواز راوی سراینده بلبل ز شاخ صنوبر. ناصرخسرو. من که سرایندۀ این نوگلم باغ تو را نغمه سرا بلبلم. نظامی. ، راوی. (شرفنامه) ، مبلغ. رسول. پیغامگزار: نگه کن که در نامۀ آفرین چه گوید سرایندۀ پاک دین. ابوشکور بلخی. کنون ای سراینده فرتوت مرد سوی راه اشکانیان بازگرد. فردوسی. سخن چون برابر شود با خرد روان سراینده رامش برد. فردوسی. به گفتار دهقان کنون بازگرد بگو تا چه گوید سراینده مرد. فردوسی. ، خبردهنده. سخن گوینده: چو بشنید سیندخت از او گشت باز بر دختر آمد سراینده راز. فردوسی. کنون آن سراینده خاموش گشت مرا نیز گفتن فراموش گشت. نظامی. سراینده چنین افکند بنیاد که چون در عشق شیرین مرد فرهاد. نظامی. سراینده استاد را روز درس ز تعلیم او در دل افتاد ترس. نظامی. سراینده خود می نگردد خموش ولیکن نه هر وقت باز است گوش. سعدی. ، مداح. سپاسگر. ثناگو: به پوزش بگفتند ما بنده ایم هم از مهربانی سراینده ایم. فردوسی. همی گفت هر کس که ما بنده ایم سخن بشنویم و سراینده ایم. فرخی
نغمه کننده. (غیاث). خواننده. مغنی: سراینده باش و فزاینده باش شب و روز با رامش و خنده باش. فردوسی. یکی گنج ویژه به درویش داد سراینده را جامۀ خویش داد. فردوسی. چو در سبز کله خوش آواز راوی سراینده بلبل ز شاخ صنوبر. ناصرخسرو. من که سرایندۀ این نوگلم باغ تو را نغمه سرا بلبلم. نظامی. ، راوی. (شرفنامه) ، مبلغ. رسول. پیغامگزار: نگه کن که در نامۀ آفرین چه گوید سرایندۀ پاک دین. ابوشکور بلخی. کنون ای سراینده فرتوت مرد سوی راه اشکانیان بازگرد. فردوسی. سخن چون برابر شود با خِرد روان سراینده رامش برد. فردوسی. به گفتار دهقان کنون بازگرد بگو تا چه گوید سراینده مرد. فردوسی. ، خبردهنده. سخن گوینده: چو بشنید سیندخت از او گشت باز بر دختر آمد سراینده راز. فردوسی. کنون آن سراینده خاموش گشت مرا نیز گفتن فراموش گشت. نظامی. سراینده چنین افکند بنیاد که چون در عشق شیرین مرد فرهاد. نظامی. سراینده استاد را روز درس ز تعلیم او در دل افتاد ترس. نظامی. سراینده خود می نگردد خموش ولیکن نه هر وقت باز است گوش. سعدی. ، مداح. سپاسگر. ثناگو: به پوزش بگفتند ما بنده ایم هم از مهربانی سراینده ایم. فردوسی. همی گفت هر کس که ما بنده ایم سخن بشنویم و سراینده ایم. فرخی
سرودن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نغمه پردازی و سخن سرایی و حرف زدن آدمیان و سرود مرغان باشد. (برهان). نغمه کردن و سرود گفتن. (رشیدی) (انجمن آرا) : هم آنگاه طنبور در بر گرفت سراییدن از کام دل درگرفت. فردوسی. قمری همی سراید اشعار چون جریر صلصل همی نوازد یک جای بم و زیر. منوچهری
سرودن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نغمه پردازی و سخن سرایی و حرف زدن آدمیان و سرود مرغان باشد. (برهان). نغمه کردن و سرود گفتن. (رشیدی) (انجمن آرا) : هم آنگاه طنبور در بر گرفت سراییدن از کام دل درگرفت. فردوسی. قمری همی سراید اشعار چون جریر صلصل همی نوازد یک جای بم و زیر. منوچهری