جدول جو
جدول جو

معنی سراقوس - جستجوی لغت در جدول جو

سراقوس
(سَ)
نام شهری است به شام. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سراغوش
تصویر سراغوش
پارچه ای که زنان با آن سر و گیسوهای خود را بپوشانند، بافته ای از مروارید با دنبالۀ پارچه ای دراز که بر روی سر قرار می گرفته و گیس ها را می پوشانید، روسری، گیسو پوش، برای مثال ای نهان داشتگان موی ز سر بگشایید / وز سر موی سرآغوش بزر بگشایید (خاقانی - ۱۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقاقلوس
تصویر سقاقلوس
قانقاریا، مرگ قسمتی از عضو بدن به سبب نرسیدن خون، ضربه، عفونت یا سرمازدگی که بر اثر آن عضو چروکیده و سیاه شود، شقاقلوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراگوش
تصویر سراگوش
پارچه ای که زنان با آن سر و گیسوهای خود را بپوشانند، بافته ای از مروارید با دنبالۀ پارچه ای دراز که بر روی سر قرار می گرفته و گیس ها را می پوشانید، روسری، گیسو پوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرخیوس
تصویر سرخیوس
شاه تره، گیاهی خودرو با گل هایش ریز خوشه ای قرمز رنگ که مصرف دارویی دارد
شهترج، شیترک، شیطره، هلیانه، شاه ترج، خامشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراروی
تصویر سراروی
قیفال، رگی در بازو که در قدیم از آن خون می گرفتند، رگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراگون
تصویر سراگون
سرنگون، سربه پایین، سربه زیر، سرازیر، واژگون، وارو
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
از خدایان بزرگ مصر قدیم است که یونانیان و رومیان او را نظیر ژوپیتر ستایش میکردند. مصریان بنام سراپیس 43 معبد بنا نهاده بودند و دریونان و روم نیز او را معابد بسیار بود. (از تاریخ تمدن قدیم ایران). راجع به سراپیس باید گفت که مصریها او را رب النوع دوزخ میدانستند و یونانیها همین رب النوع را پلوتون مینامیدند و عقیده داشتند که انسان پس از مرگ بجایی که در زیر زمین است میرود و آن را دوزخ میگفتند. (ایران باستان ص 1931 و 1927 و 1933)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سرابن. سر و ته یکی. آنکه همه تن او به یک قطر باشد و قسمتی باریکتر و قسمتی کلفت تر نباشد. (یادداشت مؤلف) :
زین سرابونی یک اندامی درشتی پردلی
مغکلامی مغروئی دیرآب و دورافشاره ای.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سرنگون باشد که سرازیر است. (برهان). سرنگون. (رشیدی) (آنندراج) :
سر به فلک برکشید بی خردی
مردمی وسروری سراگون شد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سیاهک. (برهان). گندم سنگ. رجوع به اراقوا شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام رگی است که چون او را بگشایند خون از سرو روی آدمی کشیده شود و بعربی قیفال گویند. (برهان). رگی است که فصد آن امراض سر و روی و چشم را نافع است و بیونانی قیفال گویند. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان سمیرم پائین بخش حومه شهرستان شهرضا. دارای 1000 تن سکنه میباشد. آب آن از قنات و شعبه رود خانه شور تأمین میشود. محصول آن غلات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
یک نوع کلاه تاتاری. (دزی ج 1 ص 644). رجوع به سرآغوج و سرآغوش و سرآگوش شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ سارق در حالت رفعی. رجوع به سارق شود
لغت نامه دهخدا
مثلث. طیفا. حنطۀ صغار
لغت نامه دهخدا
قرن الثور، و قرن المعز را نیز نامند، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
باقلی است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شن سیاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سرآغوش. سرآغوج. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمعنی سراغوش. (برهان). سرآغوش و سرآغوج. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ قی یَ)
دهی از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهرکرد. واقع در 35000 گزی شمال شهرکرد و 12000گزی راه بن به شهرکرد. موقع جغرافیایی آن کوهستانی، معتدل و سکنۀ آن 120 تن است. آب آن از رود خانه محلی و محصول آن برنج، غلات، کشمش و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه، در 8500گزی شمال باختری هشتیان واقع است. این ناحیه در دامنۀ کوه واقع و سردسیر و سالم است. بدانجا 121 تن سکنۀ کردی زبان زندگی می کنند. آب آنجا از چشمه و محصولات آنجا: غلات و توتون است. اهالی بکشاورزی و گله داری گذران می کنند و راه ارابه رو دارد و در تابستان از راه هشتیان میتوان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب است به سراقوس و از آنجاست ابوعلی حسن بن محمد بن الحسن بن احمد بن جواد الکندی السراقوسی. (لباب الانساب ص 538) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
شهر معروفی است که در طرف شرقی سیسیلیا واقع است و در زمانی که پولس به رومیه میرفت مدت سه روز در آنجا توقف نمود. یکی از تجارتگاههای نیک و بندرش بهترین بنادر سیسیلیا بود. (از قاموس کتاب مقدس). بندری است معروف از سیسیل، دارای 89400 تن سکنه و یکی از بنادر معروف سیسیل است
لغت نامه دهخدا
ترکی بازشکاری سیاباز (قراسنقر) قراسنقر را گویند که عبارت از سنقر سیاه رنگ با نوک خمیده قوی و پنجه های یا قدرت است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقاقلوس
تصویر سقاقلوس
یونانی تازی گشته اندام میری
فرهنگ لغت هوشیار
رگی است که چون آنرا بگشایند خون از سر و روی انسان کشیده شود قیفال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراغوج
تصویر سراغوج
کیسه ای دراز که زنان گیسوی خود را در آن نهند گیسو پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراگوش
تصویر سراگوش
کیسه ای دراز که زنان گیسوی خود را در آن نهند گیسو پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراگون
تصویر سراگون
سرنگون سرازیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریقون
تصویر سریقون
یونانی شنگرف سوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخیوس
تصویر سرخیوس
یونانی تازی گشته شاه تره شیترج از گیاهان دارویی شاه تره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراگوش
تصویر سراگوش
((سَ))
روسری، چارقد، بافته ای از مروارید که در قدیم بر سر می گذاشتند و دنباله آن پارچه درازی بوده که گیسو را می پوشاند، سراغوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراغوش
تصویر سراغوش
((سَ))
روسری، چارقد، بافته ای از مروارید که در قدیم بر سر می گذاشتند و دنباله آن پارچه درازی بوده که گیسو را می پوشاند، سراگوش
فرهنگ فارسی معین
از انواع کلاه زنانه
فرهنگ گویش مازندرانی