جدول جو
جدول جو

معنی سراشکم - جستجوی لغت در جدول جو

سراشکم
در حالت سیر بودن شکم و پس از غذا بلافاصله به کاری پرداختن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرشکن
تصویر سرشکن
آنکه سر کسی را بشکند، چیزی که سر را بشکند، کنایه از طرز تقسیم چیزی میان گروهی که به هرکس حصه و بهره ای برسد
سرشکن کردن: کنایه از پولی یا جنسی را میان جماعتی تقسیم کردن که هر کدام حصه ای ببرند، پول یا چیز دیگر را به همین طریق از جماعتی دریافت و جمع آوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تراکم
تصویر تراکم
روی هم جمع شدن، انباشته شدن، انبوه شدن، بر روی هم گرد آمدن و توده شدن، انبوهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرافکن
تصویر سرافکن
سراف کننده، کنایه از شمشیر، تیغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرلشکر
تصویر سرلشکر
افسر ارتش، بالاتر از سرتیپ، فرمانده لشکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراشیب
تصویر سراشیب
دارای شیب، نشیب دار، رو به پایین، سرازیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سارشک
تصویر سارشک
پشه، حشره ای ریز و بال دار از خانوادۀ مگس که نیشی خرطوم مانند دارد و بدن انسان را نیش می زند، سارخک
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
مرادف سرافشان. (آنندراج). سرانداز. سرافشان:
از این شوخ سرافکن سر بتابید
که چون سر شد سر دیگر نیابید.
نظامی.
رجوع به سرافشان شود
لغت نامه دهخدا
(گِ شِکَ)
آنکه شکم گرد دارد. مدورشکم، مجازاً بمعنی اسب. (مجموعۀ مترادفات ص 36)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ کَ)
رئیس فوج. (آنندراج). سپهبد. سپهسالار. (صحاح الفرس) : و یک هزار سوار مردان معروف همه اصفهبدان و سراهنگان سرلشکر جدا کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی). و سرلشکر عرب سعد بوده و سپهسالارشان یکی بود نام او جریر بن عبداﷲ البجلی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 112) ، مهتر. رئیس:
غیر پیر استاد و سرلشکر مباد
پیر گردون نی ولی پیر رشاد.
مولوی.
، پیش آهنگ که پیش برآید:
سرلشکر هر فتنه که آید ز پی جان
تازان ز ره عرصۀ جولان تو آید.
وحشی (از آنندراج).
، درجه ای در ارتش، بالاتر از سرتیپی و پائین تر از سپهبدی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نشیب گاه و پستی. (آنندراج). سرازیری. مقابل سربالا:
ترا نفس رعنا چو سرکش ستور
دوان میبرد تا سراشیب گور.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نوعی از گیاه رمث است، بار آن همچودو طبق بر هم نهاده و در آن نخستین کرمکی سپید پیداگردد و سپس کنه شود. قراشمه به ضم و فتح یکی آن. (از منتهی الارب). در اقرب الموارد قراشم است، کرمکی سپید که پس از چندی شبیه به کنه میگردد وتولید میشود در نوعی از گیاه رمث. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ شِ کَ)
آنکه شکم او کوچک و لاغر است: هوش، خردشکم گشتن از لاغری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از براشم
تصویر براشم
تیز نگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارشک
تصویر سارشک
پشه بق سارخک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراکم
تصویر تراکم
گرد آمدن و بر هم نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرشکم
تصویر پرشکم
بزرگ شکم کلان شکم
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه سر کسان را بشکند، تفسیم وجه با جنسی میان گروهی، دریافت وجه یا جنسی از اهل محلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راشوم
تصویر راشوم
مهر چوبین
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی از حیوانات از قبیل گاو و ماهی بدست میاید، پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره میشود هر گاه آن را در آب بجوشانند حل میشود و برای چسبانیدن چوب و تخته بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرلشکر
تصویر سرلشکر
رئیس فوج، فرمانده لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردشکم
تصویر گردشکم
آنکه شکمی گرد و مدور دارد: اسب گردشکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراشک
تصویر سراشک
پشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراکم
تصویر تراکم
((تَ کُ))
انباشته شدن، انبوه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سریشم
تصویر سریشم
((س شُ))
سریش، ریشه گیاهیست که آن را آرد می کنند و از خمیر آن ماده ای چسبناک به دست می آورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرلشکر
تصویر سرلشکر
((سَ. لَ کَ))
فرمانده لشکر، بالاتر از سرتیپ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراشیب
تصویر سراشیب
((سَ))
رو به پایین، سراشیب، سرازیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراشک
تصویر سراشک
((سَ شَ))
پشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرشکن
تصویر سرشکن
((~. ش کَ))
تقسیم وجه یا جنسی میان گروهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تراکم
تصویر تراکم
انباشت، انبوهی، چگالی
فرهنگ واژه فارسی سره
سرازیر، سرازیری، نشیب شیب دار، سراشیبی
متضاد: سربالایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امیر، سپهسالار، فرمانده لشکر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نی شکر
فرهنگ گویش مازندرانی
زراعتی که هوای گرم به آن صدمه زند
فرهنگ گویش مازندرانی
سرشکن، پولی که از هم یاری عده ای جمع شود
فرهنگ گویش مازندرانی