جدول جو
جدول جو

معنی سرآقوج - جستجوی لغت در جدول جو

سرآقوج
(سَ)
یک نوع کلاه تاتاری. (دزی ج 1 ص 644). رجوع به سرآغوج و سرآغوش و سرآگوش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سروج
تصویر سروج
سرج ها، زین بر پشت اسب ها، جمع واژۀ سرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرآخور
تصویر سرآخور
اسبی که در طویله از همۀ اسب ها بهتر باشد
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
بمعنی سرآغج است که گیسوپوش زنان باشد. (برهان) : غفاره، سرآغوج که زیر مقنعه افکنند تا مقنعه ریم و چرک و روغن نگیرد. (منتهی الارب) :
سرآغوجی برآموده بگوهر
برسم چینیان افکنده بر سر.
نظامی.
مغولی که نونیی را ندیده باشد ومتعلق بزرگی نیز نبود بمجرد سرآغوجی که برنهاده باشد. (فیه مافیه). رجوع به سرآغج و سرآغچ و سرآگوش و سرآغوش شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام داو از کشتی. (غیاث) ، گوسفند نر. (آنندراج) ، سر قوچ فلان بسلامت باشد، مراد آن است که سر مردانۀ تو و سر نر تو بسلامت باشد. سابقاً داشها و لوطیهای محل قوچ های جنگی در خانه نگهداری میکردند و می پروردند و با هم می جنگاندند و به بهای گران می فروختند، اکثر مدارشان به همین میگذشت. چون به یکی از آن جماعت نقصانی می رسید رفیقانش گویند سر قوچ تو بسلامت، یعنی مدار منفعت و گرو بردن. (آنندراج) :
وعده هستی غیر ار بقیامت باشد
سر قوچ تو الهی بسلامت باشد.
میرنجات
لغت نامه دهخدا
(سُ)
پری که زنان و مردان ایرانی برای زینت به کلاه خود نصب میکردند. (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ / فُو)
مهتر و رئیس. (آنندراج). رئیس فوج. فرمانده فوج:
این ناخلف بد این همه نامردی و لجاج
گشته بهادر و شده سرفوج و نامدار.
ارادتخان واضح (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوعی از موزه. چارق. پاتاوه. گتر. (دزی ج 1 ص 650)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
احمق. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ غُ)
سرآغوج. سرآغوش. سراگوش. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). گیسوپوش زنان باشد، و آن کیسه ای است مانند همیان بدرازی سه گز و بر یک سر آن کلاهی باشد وآن چیزی است که از مروارید و زر دوزند به اندام محراب و بر پیشانی گذارند و گیسو را در آن کیسه نهند و بر سر دیگرش مسلسلی بوده و آن را بر زیر بغل راست گذرانیده بر کتف چپ اندازند و در آن تکلفات کنند. (برهان) (جهانگیری). کیسه ای دراز که بر یک سر آن کلاهی وضع کنند و زنان بر سر نهند و گیسو را در آخر کیسه اندازند و بجواهر و طلا مرصع کنند. (رشیدی) :
آن مرغ کش خرام کدام است در چمن
از عنبرش سرآغج و از مشک پیرهن.
دهستانی.
بستند کمرها و گشادند سرآغج
میزان خطا جمله بفرمان تبنگو.
شمس الدین منصور اوزجندی.
بتان از سر سرآغج باز کردند
دگرگون خدمتش را ساز کردند.
نظامی.
ای بی حمیتان اهل سرآغج... (المعارف بهاء ولد چ فروزانفر چ مجلس ص 63) ، دامن دخترکان نارسیده که هندش کوتجی نامند. (شرفنامه) :
گفتی یکی عروس بدیع آمد از حبش
از عنبرش سرآغج و از مشک پیرهن.
؟ (از تاج المآثر)
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
دهی است از دهستان جلگۀ شهرستان گلپایگان دارای 590 تن سکنه. آب آنجا از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سرج. رجوع به سرج شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
لغتی است سریانی و به معنی شنجرف سوخته است. یعنی شنجرف عملی که آن را از سیماب سازند نه آنکه از کان برآورند. (برهان) (آنندراج). اسریقون است و آن زنجفر سوخته است. (اختیارات بدیعی)
لغت نامه دهخدا
(سَ خُرْ)
رجوع به سرآخر شود، میرآخور و رئیس اصطبل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بمعنی سرآغوج است که گیسوپوش زنان باشد و بعضی گویند دامیست که زنان بدان زیب و زینت کنند یعنی روپاکیست که مانند دام بافته اند. (برهان) (غیاث) :
باد سر زلفت از سرآغوش
دستار سر سران ربوده.
خاقانی.
ای نهان داشتگان موی ز سر بگشائید
وز سر موی سرآغوش زبر بگشائید.
خاقانی.
سرآغوش و گیسوی عنبرفشان
رسن وار در عطف دامن کشان.
نظامی.
کلهچه سرانداز و موبند باز
سرآغوش با پیچک سرفراز.
نظام قاری.
رازی که در میان سرآغوش و پیچک است
آن راز سربمهر بمعجر نوشته اند.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(سَ)
یوغ، و آن چوبی باشد که بر گردن گاو نهند و چوب گاوآهن را بدان بسته زمین را شیار کنند، و بعضی با جیم فارسی آورده و گفته اند چوبی است که گاوآهن را بر آن نصب کنند، و بعربی عضم گویند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام شهری است به شام. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرجوج
تصویر سرجوج
گول نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرفوج
تصویر سرفوج
سرگروه گروهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراغوج
تصویر سراغوج
کیسه ای دراز که زنان گیسوی خود را در آن نهند گیسو پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریقون
تصویر سریقون
یونانی شنگرف سوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروج
تصویر سروج
جمع سرج، زین ها پالان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرآخور
تصویر سرآخور
آخته چی
فرهنگ واژه فارسی سره
کیسه یا جوال انباشته از بار و محصولات کشاورزی، بستن کیسه
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع کلاه زنانه
فرهنگ گویش مازندرانی