بمعنی سرآغج است که گیسوپوش زنان باشد. (برهان) : غفاره، سرآغوج که زیر مقنعه افکنند تا مقنعه ریم و چرک و روغن نگیرد. (منتهی الارب) : سرآغوجی برآموده بگوهر برسم چینیان افکنده بر سر. نظامی. مغولی که نونیی را ندیده باشد ومتعلق بزرگی نیز نبود بمجرد سرآغوجی که برنهاده باشد. (فیه مافیه). رجوع به سرآغج و سرآغچ و سرآگوش و سرآغوش شود
بمعنی سرآغج است که گیسوپوش زنان باشد. (برهان) : غفاره، سرآغوج که زیر مقنعه افکنند تا مقنعه ریم و چرک و روغن نگیرد. (منتهی الارب) : سرآغوجی برآموده بگوهر برسم چینیان افکنده بر سر. نظامی. مغولی که نونیی را ندیده باشد ومتعلق بزرگی نیز نبود بمجرد سرآغوجی که برنهاده باشد. (فیه مافیه). رجوع به سرآغج و سرآغچ و سرآگوش و سرآغوش شود
نام داو از کشتی. (غیاث) ، گوسفند نر. (آنندراج) ، سر قوچ فلان بسلامت باشد، مراد آن است که سر مردانۀ تو و سر نر تو بسلامت باشد. سابقاً داشها و لوطیهای محل قوچ های جنگی در خانه نگهداری میکردند و می پروردند و با هم می جنگاندند و به بهای گران می فروختند، اکثر مدارشان به همین میگذشت. چون به یکی از آن جماعت نقصانی می رسید رفیقانش گویند سر قوچ تو بسلامت، یعنی مدار منفعت و گرو بردن. (آنندراج) : وعده هستی غیر ار بقیامت باشد سر قوچ تو الهی بسلامت باشد. میرنجات
نام داو از کشتی. (غیاث) ، گوسفند نر. (آنندراج) ، سَرِ قوچ فلان بسلامت باشد، مراد آن است که سر مردانۀ تو و سر نر تو بسلامت باشد. سابقاً داشها و لوطیهای محل قوچ های جنگی در خانه نگهداری میکردند و می پروردند و با هم می جنگاندند و به بهای گران می فروختند، اکثر مدارشان به همین میگذشت. چون به یکی از آن جماعت نقصانی می رسید رفیقانش گویند سر قوچ تو بسلامت، یعنی مدار منفعت و گرو بردن. (آنندراج) : وعده هستی غیر ار بقیامت باشد سر قوچ تو الهی بسلامت باشد. میرنجات
سرآغوج. سرآغوش. سراگوش. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). گیسوپوش زنان باشد، و آن کیسه ای است مانند همیان بدرازی سه گز و بر یک سر آن کلاهی باشد وآن چیزی است که از مروارید و زر دوزند به اندام محراب و بر پیشانی گذارند و گیسو را در آن کیسه نهند و بر سر دیگرش مسلسلی بوده و آن را بر زیر بغل راست گذرانیده بر کتف چپ اندازند و در آن تکلفات کنند. (برهان) (جهانگیری). کیسه ای دراز که بر یک سر آن کلاهی وضع کنند و زنان بر سر نهند و گیسو را در آخر کیسه اندازند و بجواهر و طلا مرصع کنند. (رشیدی) : آن مرغ کش خرام کدام است در چمن از عنبرش سرآغج و از مشک پیرهن. دهستانی. بستند کمرها و گشادند سرآغج میزان خطا جمله بفرمان تبنگو. شمس الدین منصور اوزجندی. بتان از سر سرآغج باز کردند دگرگون خدمتش را ساز کردند. نظامی. ای بی حمیتان اهل سرآغج... (المعارف بهاء ولد چ فروزانفر چ مجلس ص 63) ، دامن دخترکان نارسیده که هندش کوتجی نامند. (شرفنامه) : گفتی یکی عروس بدیع آمد از حبش از عنبرش سرآغج و از مشک پیرهن. ؟ (از تاج المآثر)
سرآغوج. سرآغوش. سراگوش. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). گیسوپوش زنان باشد، و آن کیسه ای است مانند همیان بدرازی سه گز و بر یک سر آن کلاهی باشد وآن چیزی است که از مروارید و زر دوزند به اندام محراب و بر پیشانی گذارند و گیسو را در آن کیسه نهند و بر سر دیگرش مسلسلی بوده و آن را بر زیر بغل راست گذرانیده بر کتف چپ اندازند و در آن تکلفات کنند. (برهان) (جهانگیری). کیسه ای دراز که بر یک سر آن کلاهی وضع کنند و زنان بر سر نهند و گیسو را در آخر کیسه اندازند و بجواهر و طلا مرصع کنند. (رشیدی) : آن مرغ کش خرام کدام است در چمن از عنبرش سرآغج و از مشک پیرهن. دهستانی. بستند کمرها و گشادند سرآغج میزان خطا جمله بفرمان تبنگو. شمس الدین منصور اوزجندی. بتان از سر سرآغج باز کردند دگرگون خدمتش را ساز کردند. نظامی. ای بی حمیتان اهل سرآغج... (المعارف بهاء ولد چ فروزانفر چ مجلس ص 63) ، دامن دخترکان نارسیده که هندش کوتجی نامند. (شرفنامه) : گفتی یکی عروس بدیع آمد از حبش از عنبرش سرآغج و از مشک پیرهن. ؟ (از تاج المآثر)
دهی است از دهستان جلگۀ شهرستان گلپایگان دارای 590 تن سکنه. آب آنجا از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جلگۀ شهرستان گلپایگان دارای 590 تن سکنه. آب آنجا از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغتی است سریانی و به معنی شنجرف سوخته است. یعنی شنجرف عملی که آن را از سیماب سازند نه آنکه از کان برآورند. (برهان) (آنندراج). اسریقون است و آن زنجفر سوخته است. (اختیارات بدیعی)
لغتی است سریانی و به معنی شنجرف سوخته است. یعنی شنجرف عملی که آن را از سیماب سازند نه آنکه از کان برآورند. (برهان) (آنندراج). اسریقون است و آن زنجفر سوخته است. (اختیارات بدیعی)
بمعنی سرآغوج است که گیسوپوش زنان باشد و بعضی گویند دامیست که زنان بدان زیب و زینت کنند یعنی روپاکیست که مانند دام بافته اند. (برهان) (غیاث) : باد سر زلفت از سرآغوش دستار سر سران ربوده. خاقانی. ای نهان داشتگان موی ز سر بگشائید وز سر موی سرآغوش زبر بگشائید. خاقانی. سرآغوش و گیسوی عنبرفشان رسن وار در عطف دامن کشان. نظامی. کلهچه سرانداز و موبند باز سرآغوش با پیچک سرفراز. نظام قاری. رازی که در میان سرآغوش و پیچک است آن راز سربمهر بمعجر نوشته اند. نظام قاری
بمعنی سرآغوج است که گیسوپوش زنان باشد و بعضی گویند دامیست که زنان بدان زیب و زینت کنند یعنی روپاکیست که مانند دام بافته اند. (برهان) (غیاث) : باد سر زلفت از سرآغوش دستار سر سران ربوده. خاقانی. ای نهان داشتگان موی ز سر بگشائید وز سر موی سرآغوش زبر بگشائید. خاقانی. سرآغوش و گیسوی عنبرفشان رسن وار در عطف دامن کشان. نظامی. کلهچه سرانداز و موبند باز سرآغوش با پیچک سرفراز. نظام قاری. رازی که در میان سرآغوش و پیچک است آن راز سربمهر بمعجر نوشته اند. نظام قاری
یوغ، و آن چوبی باشد که بر گردن گاو نهند و چوب گاوآهن را بدان بسته زمین را شیار کنند، و بعضی با جیم فارسی آورده و گفته اند چوبی است که گاوآهن را بر آن نصب کنند، و بعربی عضم گویند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری)
یوغ، و آن چوبی باشد که بر گردن گاو نهند و چوب گاوآهن را بدان بسته زمین را شیار کنند، و بعضی با جیم فارسی آورده و گفته اند چوبی است که گاوآهن را بر آن نصب کنند، و بعربی عضم گویند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری)