جدول جو
جدول جو

معنی سرآغوش - جستجوی لغت در جدول جو

سرآغوش
(سَ)
بمعنی سرآغوج است که گیسوپوش زنان باشد و بعضی گویند دامیست که زنان بدان زیب و زینت کنند یعنی روپاکیست که مانند دام بافته اند. (برهان) (غیاث) :
باد سر زلفت از سرآغوش
دستار سر سران ربوده.
خاقانی.
ای نهان داشتگان موی ز سر بگشائید
وز سر موی سرآغوش زبر بگشائید.
خاقانی.
سرآغوش و گیسوی عنبرفشان
رسن وار در عطف دامن کشان.
نظامی.
کلهچه سرانداز و موبند باز
سرآغوش با پیچک سرفراز.
نظام قاری.
رازی که در میان سرآغوش و پیچک است
آن راز سربمهر بمعجر نوشته اند.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرپوش
تصویر سرپوش
آنکه اسرار کسی را حفظ کند و به دیگران نگوید، رازدار، رازنگهدار
پارچه ای که زنان با آن سر خود را بپوشانند، آنچه بالای چیزی بگذارند که روی آن پوشیده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراگوش
تصویر سراگوش
پارچه ای که زنان با آن سر و گیسوهای خود را بپوشانند، بافته ای از مروارید با دنبالۀ پارچه ای دراز که بر روی سر قرار می گرفته و گیس ها را می پوشانید، روسری، گیسو پوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراغوش
تصویر سراغوش
پارچه ای که زنان با آن سر و گیسوهای خود را بپوشانند، بافته ای از مروارید با دنبالۀ پارچه ای دراز که بر روی سر قرار می گرفته و گیس ها را می پوشانید، روسری، گیسو پوش، برای مثال ای نهان داشتگان موی ز سر بگشایید / وز سر موی سرآغوش بزر بگشایید (خاقانی - ۱۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرآخور
تصویر سرآخور
اسبی که در طویله از همۀ اسب ها بهتر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرآغاز
تصویر سرآغاز
دیباچه، مقدمه، هرچه که با آن چیزی شروع شود
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، سکنۀ آن 120 تن، آب آن از چشمه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سَ وُ)
دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. با 108 تن سکنه. آب از قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
فروشندۀ سر. آنکه کلۀ گوسفند و بز فروشد. کله فروش:
پدید آمدش سرفروشی براه
وزو دور بد پهلوان سپاه
یکی پاک چپین پوشیده داشت
بسی سر برو بر همی برگذاشت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قراقوش. قسمی از باز شکاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ)
شکلی است بر فلک بصورت مردی که بر پای چپ خود ایستاده و پای راست برداشته و دست راست بر سر نهاده و بدست چپ سر دیو خونچکان به موی سر گرفته. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به حامل رأس الغول شود
لغت نامه دهخدا
(سَ خُرْ)
رجوع به سرآخر شود، میرآخور و رئیس اصطبل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مقابل سرانجام. چیزی که به آن شروع چیزی واقع شود، و با لفظ کردن و زدن مستعمل است. (آنندراج از بهار عجم) :
ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز.
نظامی.
چو برقع ز روی سخن برفکند
سرآغاز آن از دعا درفکند.
نظامی.
کف صیتش سرآغاز شهی وختم سلطانی
بنام نامی ختمی پناهی شاه بطحی زد.
زلالی (از آنندراج).
حبیبی کو بود محبوب دلها
سرآغاز بهار و آب و گلها.
زلالی (از آنندراج).
- سرآغاز کردن،شروع کردن. آغاز نمودن:
نخستین گره کز سخن باز کرد
سخن را بچربی سرآغاز کرد.
نظامی.
چو شاه این سخن را سرآغازکرد
چنان گنج سربسته را باز کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
یک نوع کلاه تاتاری. (دزی ج 1 ص 644). رجوع به سرآغوج و سرآغوش و سرآگوش شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سرآغوش. سرآغوج. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمعنی سراغوش. (برهان). سرآغوش و سرآغوج. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بمعنی سرآغج است که گیسوپوش زنان باشد. (برهان) : غفاره، سرآغوج که زیر مقنعه افکنند تا مقنعه ریم و چرک و روغن نگیرد. (منتهی الارب) :
سرآغوجی برآموده بگوهر
برسم چینیان افکنده بر سر.
نظامی.
مغولی که نونیی را ندیده باشد ومتعلق بزرگی نیز نبود بمجرد سرآغوجی که برنهاده باشد. (فیه مافیه). رجوع به سرآغج و سرآغچ و سرآگوش و سرآغوش شود
لغت نامه دهخدا
چیزی که انسان بتواند در آغوش خود حمل کند، در بعض نسخ نوشته: مقدار مایحمله الانسان ملاصقاً بجنبیه، (شعوری ج 1 ورق 169)، بغل پر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از در غوش
تصویر در غوش
نیازمند محتاج تهیدست
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بر سر دیگ کماجدان کاسه خم و جز آن گذارند تا محتوی آن محفوظ ماند، مقنعه زنان سر انداز. یا سر پوش از سر طبق برداشتن، از روی طبق سرپوش را بر کنار کردن، سری را فاش کردن، آنکه سر دیگری را نگاه دارد رازدار
فرهنگ لغت هوشیار
بخشی از آش و غذاهای دیگر که در اول جوش بردارند و چسبند، غلیان جوش، اول هر چیز، خلاصه زبده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخوش
تصویر سرخوش
شادمان و خوشحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درغوش
تصویر درغوش
نیازمند، محتاج، تهی دست، درویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرغوش
تصویر سرغوش
یونانی تازی گشته پخماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرآغاز
تصویر سرآغاز
مقدمه، شروع چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراگوش
تصویر سراگوش
کیسه ای دراز که زنان گیسوی خود را در آن نهند گیسو پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراغوج
تصویر سراغوج
کیسه ای دراز که زنان گیسوی خود را در آن نهند گیسو پوش
فرهنگ لغت هوشیار
قراقوش بنگرید به قراقوش قراسنقر را گویند که عبارت از سنقر سیاه رنگ با نوک خمیده قوی و پنجه های یا قدرت است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرآغاز
تصویر سرآغاز
دیباچه، مقدمه، هرچه با آن چیزی شروع شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراغوش
تصویر سراغوش
((سَ))
روسری، چارقد، بافته ای از مروارید که در قدیم بر سر می گذاشتند و دنباله آن پارچه درازی بوده که گیسو را می پوشاند، سراگوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراگوش
تصویر سراگوش
((سَ))
روسری، چارقد، بافته ای از مروارید که در قدیم بر سر می گذاشتند و دنباله آن پارچه درازی بوده که گیسو را می پوشاند، سراغوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرآغاز
تصویر سرآغاز
اوایل، منشاء
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرآخور
تصویر سرآخور
آخته چی
فرهنگ واژه فارسی سره
دیباچه، مقدمه
متضاد: اختتام، پایان، خاتمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نخستین جوش زدن دیگ بار گذاشته شده، دیگی که آبش تازه جوش
فرهنگ گویش مازندرانی
سرپوش دیگ و قابلمه
فرهنگ گویش مازندرانی