جدول جو
جدول جو

معنی سدیچ - جستجوی لغت در جدول جو

سدیچ
(سِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در 22 هزارگزی خاور خوسف و 12 هزارگزی جنوب جادۀ شوسۀ خوسف به بیرجند. هوای آنجا معتدل است و سکنه آن 3247 تن است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سویچ
تصویر سویچ
کلید، کلید برق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سدیم
تصویر سدیم
فلزی نرم، سست، سفید رنگ و سبک تر از آب که در طبیعت به صورت ترکیب یافت می شود و در لامپ های گازی، رآکتورهای هسته ای و نیز در پزشکی کاربرد دارد، ناتریم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیچ
تصویر سپیچ
جامۀ سیاه، گلیم سیاه، نوعی دستار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سدید
تصویر سدید
محکم و استوار، راست و درست
فرهنگ فارسی عمید
(سُ دَ)
ابن میمون، مولی بنی هاشم. شاعر حجازی و از مردم مکه بود. به بنی امیه نیز علاقه داشت. تا عهد منصور عباسی زنده بود. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 359). رجوع به ضحی الاسلام ج 3 ص 284 و عقدالفرید ج 4 ص 114 و ج 5 صص 247- 248 و 249 و عیون الاخبار ج 1 ص 204 و مجمل التواریخ ص 323
لغت نامه دهخدا
(سُ یُ)
سدیوم. فلزی است نقره ای بی رنگ دارای جلای فلزی، ولی در مجاورت اکسیژن هوا بزودی سطح آن مکدر میگردد، و آن چنان نرم است که با چاقو به آسانی بریده میشود. علامت اختصاری آن ’Na’، وزن اتمی 23، شمارۀ اتمی آن 11. سدیم از آب سبکتر است و در سطح آن شناور می شود و در 97/5 درجۀ سانتی گراد گداخته میگردد و در طبیعت بحالت آزاد یافت نمیشود. در آب دریاها و معادن بصورت کلرور سدیم یا نیترات سدیم موجود است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مردبسیارذکر. (منتهی الارب) ، میغ و ابر. (ناظم الاطباء). میغ تنک، یا عام است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
چیزی که پهنا کرده شود در سعت خیمه و پردۀ خانه عروس. (منتهی الارب) ، پرده که در پیش هودج درکشند. ج، سدول، اسدال، سدائل. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پیه کوهان. (آنندراج) (منتهی الارب). فربهی کوهان. (مهذب الاسماء) ، کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پیه، خون، پشم، پرده. (منتهی الارب) ، ستر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شش یک. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، دندان هشت سالگی شتر. (منتهی الارب) ، اشتر هشت ساله. (غیاث اللغات). شتر بهشت سالگی در آمده. (منتهی الارب) ، ازار شش ذرعی. (منتهی الارب) ، بچۀ گاو در سال چهارم سدیس و سدس، نر و ماده در آن یکسان باشد. (تاریخ قم ص 178) ، در سال ششم (بچۀ ناقه) سدیس و سدس، مذکر و مؤنث یکسان باشد در آن. (تاریخ قم ص 177) ، گاو و گوسپند و اسب پنجساله. (غیاث). بچه گاو و آن را در پنجم سدیس گویند. (تاریخ قم ص 178) ، گوسپند بشش سالگی رسیده، نوعی از پیمانه. (منتهی الارب). قسمی مکوک که بدان چیز بپیمایند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سِ / سَ)
نهری است و گویند قصری است و آن معرب است و اصل آن بفارسی ’سه دله’ یعنی در آن قبه های متداخل است، و ابومنصور از قول لیث گوید نهری است به حیره و ابن السکیت بنقل از اصمعی گوید سدیر فارسی است و اصل آن ’سه دل’ است یعنی در آن سه قبۀ متداخل است و همانست که امروز مردم آن را ’سدلی’ (بکسر اول و دوم و سوم مشدد) گویند. عرب آن را تعریب کرده ’سدیر’ گفتند. عمرانی گوید سدیر موضعی است معروف به حیره و گوید سدیر نهری است و گویند قصری است نزدیک خورنق که نعمان اکبر آن را برای یکی از ملوک عجم (بهرام پنجم) اتخاذ کرد. (معجم البلدان). و رجوع کنید به المعرب جوالیقی صص 187- 188. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سدیر و خورنق که ذکر آن در اشعار و اسمار و افواه مشهور است که کوشک بوده است در آنجا نعمان بن منذر جهت بهرام گور ساخته اطلالش برجاست و عمارتی بس عالی بوده است و شاعری در حق او گفته است:
و بنت مجدها قبائل قحطا-
ن و اقوالهابه بهرام جور
و بایوانه الخورنق فیهم
عرفوا رسم مکلهم و السدیر.
(از نزهه القلوب ص 41 و 40).
نام کوشکی. (منتهی الارب).
مخفف سه دیر است و آن عمارتی بود که نعمان بن منذر بجهت بهرام گور ساخته بود و گویند معرب سه دیر است. (برهان) (آنندراج) :
کار جهان به دست یکی کاروان سپرد
تا زو جهان همه چو خورنق شد و سدیر.
فرخی.
آن همه یک دو سه دیر غمدان
نه سدیر است و نه غمدان چه کنم.
خاقانی.
بر سدیر خورنق از هر باب
بیتهایی روانه گشت چو آب.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
موضعی است بدیار غطفان. (آنندراج) (منتهی الارب). جایگاهی است بدیار غطفان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نهری است در حیره. (دهار). نهری است بناحیۀ حیره. (منتهی الارب) (آنندراج) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
استوار و راست. (منتهی الارب). راست. (مهذب الاسماء). راست و درست و محکم و استوار. (غیاث) (آنندراج) : زعیمی بود بناحیت طالقان وی را احمد بوعمرو گفتندی مردی پیر و سدید و توانگر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 200). مردی سدید، جلد، سخندان و سخنگوی تا بخوارزم شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 331). رکنی سدید و سدی است قوی دیوان عرض را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 507). و مردم آن ولایت (فهرج) همه اهل سنت و جماعت اند و سخت پارسا و سدید باشند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 122). و این هر سه مردمان اصیل عاقل، فاضل، زبان دان، سدید بودندی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 92).
وعده و قول تو صدق است و صواب
عزم تو ثابت و رأی تو سدید.
سوزنی.
تا فایق جمعی را از غلامان سدیدی بر قصد او تحریص کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 73).
- ناسدید، نادرست:
گفت حق زاهل نفاق ناسدید
بأسهم مابینهم بأس شدید.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان قصبۀ بخش حومه شهرستان سبزوار واقع در 15 هزارگزی شمال سبزوار و سر راه مالرو عمومی سبزوار. هوای آن معتدل و دارای 34 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سِدْ دی)
لفظ عمق سدیم را به وادی کشف یا محل زراعت یا وادی قله ها یا وادی جفصین ترجمه نموده اند. علی الجمله سدیم وادیی است که در حکایت جنگ کدر لاعومر و سلاطین متعاهد مذکور است. گویند که وادی مرقوم دارای چاههای قیر بود و شکی نیست که وادی عمیق سدیم در محلی بوده است که فعلاً آن را بحیرهالموت گویند. (سفر پیدایش 14:3) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(سَدْ یَ)
ارض سدیه، زمین نمناک، و کذا لیله سدیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوعی از دستار وگلیم سیاه. (فهرست لغات دیوان البسۀ نظام قاری ص 200). شاماکچه و جامه ای است از صوف سیاه:
ز عقدهای سپیچ بهاری و سالو
عمودها همه افراشتند در کر و فر.
نظام قاری (دیوان ص 17).
راستی آنکه طلب میکند از عقد سپیچ
او در اندیشۀ کج فکر محالی دارد.
نظام قاری (دیوان ص 75).
از سر مردم شهر هوس پوشی رفت
تا که این عقد سپیچ آمده اکنون بشمار.
نظام قاری (دیوان ص 14).
و رجوع به سبیج شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ستان یا بروی افتاده. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سپیچ
تصویر سپیچ
نوعی از دستار و گلیم سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویچ
تصویر سویچ
کلید برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدیح
تصویر سدیح
ستان (طاقباز)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدید
تصویر سدید
استوار و راست، محکم و درست
فرهنگ لغت هوشیار
گیاه، سرچشمه مخفف سه دیر ساختمانی که نعمان بن منذر برای بهرام گور ساخته بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدیس
تصویر سدیس
شش یک، دستار شش گزی، گوسبند شش ساله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدیف
تصویر سدیف
کوهان پیه کوهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدیل
تصویر سدیل
پرده چادر در چادر، پرده کجاوه
فرهنگ لغت هوشیار
فلزیست نقره ای بیرنگ دارای جلای فلزی، ولی در مجاورت اکسیژن هوا بزودی سطح آن مکدر میگردد و آنچنان نرم است که با چاقو به آسانی بریده میشود، در آب دریاها و معادن بصورت کلرور سدیم یا نیترات سدیم موجود است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدین
تصویر سدین
پشم، خون، پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویچ
تصویر سویچ
دستگاه اتصال برق، کلیدی که در وسایل نقلیه موتوری باعث برقراری جریان برق می شود، انتخاب مسیر یا مدار و باز و بسته کردن و تغییر دادن عملکرد آن، سو دادن (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سدید
تصویر سدید
((سَ))
محکم، استوار، راست و درست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سدیم
تصویر سدیم
((سُ یُ))
فلزی است نقره ای، دارای جلای فلزی ولی در مجاورت اکسیژن خیلی زود کدر می گردد و آن چنان نرم است که با چاقو به آسانی بریده می شود و از آب سبک تراست
فرهنگ فارسی معین