جدول جو
جدول جو

معنی سخنه - جستجوی لغت در جدول جو

سخنه
(سُ نَ)
شهرکی است در بیابان شام بین تدمر و عرض و ارک و قومی از عرب دراین مکان سکونت دارند. و حد آن ارک و عرض است. (معجم البلدان). در شام بشمال شرقی تدمر است. (دمشقی)
لغت نامه دهخدا
سخنه
(سَ / سُ / سِ نَ / سَ خَ نَ)
تب یا گرمی یا زیادت گرمی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، سخنهالعین، گرمی چشم و آن عبارت از غم و حزن است. (منتهی الارب). خلاف قرهالعین که مراد از شادی و سرور است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رخنه
تصویر رخنه
کاغذ، ماده ای که از چوب بعضی گیاهان به صورت ورقه های نازک ساخته می شود و برای نوشتن، نقاشی و مانند آن به کار می رود، قرطاس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخره
تصویر سخره
ذلیل و مقهور و زیردست، کسی که مردم او را ریشخند کنند، آنکه به کار بی مزد گمارده شود، کسی که دیگری او را به کار بی مزد وا دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخنه
تصویر رخنه
راه و شکاف میان دیوار، سوراخ، کنایه از عیب و نقص، فساد
رخنه افکندن: در چیزی ایجاد رخنه و شکاف کردن، کنایه از اختلاف و نفاق و جدایی میان دیگران انداختن
رخنه کردن: شکافتن، سوراخ کردن، نفوذ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخیه
تصویر سخیه
مؤنث واژۀ سخی، کریم، بخشنده، جوانمرد، رادمرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سحنه
تصویر سحنه
رنگ و هیئت، شکل ظاهر، نرمی روی و پوست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخته
تصویر سخته
سنجیده، وزن شده، سنجیده شده، محدود، برای مثال خرد را و جان را همی سنجد او / در اندیشۀ سخته کی گنجد او (فردوسی - ۱/۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکنه
تصویر سکنه
ساکنان، محل پیوستگی گردن و سر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ خِ نَ)
نوعی از بیماری گرمی. مقابل ابرده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ خَ نَ)
دیگ آب گرم کن که به ’تور’ ماند. (از منتهی الارب). کتری (کتلی) و ظرفی شبیه به آفتابه که در آن آب گرم کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مساخن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
استخوان بندی بالای شکم از گردن به پائین که در میان آن دل و شش قرار دارد و بمعنی پستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمنه
تصویر سمنه
چنته چوپان از گیاهان، شیرینک از گیاهان کیس الراعی، شیرینک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنخه
تصویر سنخه
بوی بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکنه
تصویر سکنه
کسانی که در جائی ساکن شده و جای و مقام گزیده اند، مردم صحرا نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعنه
تصویر سعنه
میمون و مبارک
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سادن، پرده داران زاوران دربانان جمع سادن، پرده داران، خدمت کاران تیمارداران: خواجه وجود... که رحمت از سدنه خوابگاه استراحت اوست
فرهنگ لغت هوشیار
فرمانبردار، بیگار کسی که او را به بیگاری (کار بی مزد) گرفته باشند، خریش خنده خریش کسی که او را دست انداخته و ریشخند کنند مجرگ بیگارگیر، ریشخندگر افسوسگر مطیع فرمانبردار، مقهور زیردست، کسی که مورد ریشخند واقع شود مسخره، کسی که بکار بیمزد و مواجب گمارده شود، ستور یا کشتی که بار و بنه شاه را مفت و بدون پرداخت کرایه حمل کند، زیر دست، کار بیمزد و اجرت، تمسخر لاغ فسوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخانه
تصویر سخانه
گرم گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسخنه
تصویر مسخنه
دیگ گرم کن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخنه
تصویر رخنه
راهی که در دیوار واقع شده باشد، سوراخ دیوار، روزنه، سوراخ هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخفه
تصویر سخفه
سبک مغزی، تنگی تنگروزی
فرهنگ لغت هوشیار
یک دانه ارزن، تیرگی ، دود بوی آنچه برای خوشبوی کردن خانه دود کنند، آوازه خوان سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساخنه
تصویر ساخنه
مونث ساخن: گرم داغ مونث ساخن لیله ساخنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحنه
تصویر سحنه
پوست نرمی، فراوانی، رنگ و ریخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخینه
تصویر سخینه
آرد توله آرد هاله آشی که با آرد پزند و مردم درویش خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخونه
تصویر سخونه
گرم بودن، گرمی، تب زایمان (تب نفاسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخمه
تصویر سخمه
سیاهی، کینه، خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخله
تصویر سخله
بره بزغاله نوزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخنه
تصویر دخنه
((دُ نَ یا نِ))
رنگ تیره، آن چه که برای دود دادن خانه به کار برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخنه
تصویر رخنه
((رُ نَ یا نِ))
کاغذ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخنه
تصویر رخنه
((رِ نِ))
سوراخ، شکاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخره
تصویر سخره
((سُ رَ یا رِ))
زیر دست، مسخره، کسی که به کار بی مزد گمارده شود، کار بی مزد و اجرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخته
تصویر سخته
((سَ تَ یا تِ))
وزن شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخنه
تصویر رخنه
رهیافت
فرهنگ واژه فارسی سره