جدول جو
جدول جو

معنی سخندان - جستجوی لغت در جدول جو

سخندان
شاعر و فصیح زبان
تصویری از سخندان
تصویر سخندان
فرهنگ لغت هوشیار
سخندان
ادیب، سخن شناس، شاعر
تصویری از سخندان
تصویر سخندان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سخندانی
تصویر سخندانی
سخن شناسی ادیبی، شاعری، نیکو سخن گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپندان
تصویر سپندان
(پسرانه)
خردل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سخنران
تصویر سخنران
خطیب، ناطق، واعظ
فرهنگ واژه فارسی سره
گیاهی است از تیره صلیبیان که به طور خودرو در مناطق مرطوب و کنار جویها در اکثر نقاط ایران میروید. گلهایش کوچک و زرد رنگ و میوه اش خورجینک است و محتوی یک یا دو دانه است خدل فارسی حرف السطوح خردل صحرایی، تخم اسفند. یا سپندان خرد. تخم خردل. یا سپندان سرخ. تخم تره تیزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخنران
تصویر سخنران
سخن راننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخن دان
تصویر سخن دان
دانا و واقف به شیوۀ سخن گفتن، کسی که سخن درست بگوید و بنویسد، ادیب، دانندۀ سخن، برای مثال سخن دان پرورده پیر کهن / بیندیشد آنگه بگوید سخن (سعدی - ۵۶)، کنایه از شاعر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپندان
تصویر سپندان
خردل که طبیعت آن گرم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخنران
تصویر سخنران
سخن راننده، ناطق، خطیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخنران
تصویر سخنران
کسی که در انجمنی یا برای جمعی سخنرانی کند، سخن راننده، زبان آور، ناطق، خطیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپندان
تصویر سپندان
خردل، سس یا چاشنی غلیظ و تندی که با مخلوط کردن دانه های گیاه خردل در آب یا سرکه تهیه می شود،
در علم زیست شناسی گیاهی از تیرۀ چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب، گل های زرد رنگ، دانه های ریز و قهوه ای و طعم تند،
دانه های ساییده شدۀ این گیاه که به عنوان چاشنی استفاده می شود، اسفندان، آهوری، خردله، سپندین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خندان
تصویر خندان
بشاش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خندان
تصویر خندان
متبسم، خنده کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخنان
تصویر سخنان
گرم داغ روز گرم
فرهنگ لغت هوشیار
افزار آهنی ضخیم که آهنگران قطعه آهن را بر روی آن می گذارند و با پتک یا چکش می کوبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندان
تصویر خندان
خنده کننده، درحال خندیدن، خندنده، ضاحک، ضحوک، خنداخند، خنده ناک، سبک روح، شکفته، منبسط، خنده رو، خندناک
کنایه از شکفته و بازشده مثلاً گل خندان، پستۀ خندان
بن مضارع خنداندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خندان
تصویر خندان
((خَ))
خنده کننده، در حال خندیدن، شکوفه کننده، هر چیز شکفته، مانند غنچه، انار، پسته
فرهنگ فارسی معین
((س))
ابزار آهنی ضخیم که آهنگران آهن را روی آن گذاشته و با پتک می کوبند، تکه آهن زیر کوبه در
فرهنگ فارسی معین
افزار آهنی ضخیم که آهنگران قطعۀ آهنی را به روی آن می گذارند و با پتک یا چکش می کوبند، میخ ستبر و یا تکۀ آهن زیر کوبۀ در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خندان
تصویر خندان
Chuckling, Laughing
دیکشنری فارسی به انگلیسی
смеющийся , смеющийся
دیکشنری فارسی به روسی
сміючись , той, що сміється
دیکشنری فارسی به اوکراینی
หัวเราะ , หัวเราะ
دیکشنری فارسی به تایلندی
हंसते हुए , हंसते हुए
دیکشنری فارسی به هندی