جدول جو
جدول جو

معنی سخمن - جستجوی لغت در جدول جو

سخمن
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمن
تصویر سمن
(دخترانه)
یاسمن، رازقی، یاسمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمن
تصویر سمن
فربه شدن، چاق شدن، فربهی، چاقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخن
تصویر سخن
آنچه گفته شود، کلام، قول، نطق، بیان، گفتار
سخن پهلودار: کنایه از حرف گوشه دار و نیش دار، حرف کنایه آمیز که طعن یا دشنامی در آن باشد
سخن راندن: کنایه از سخن گفتن، نطق کردن
سخن گفتن: حرف زدن، گفتگو کردن
سخن سرد: کنایه از سخن بی مزه، ناگوار و ناخوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخین
تصویر سخین
گرم، مقابل سرد، دارای حرارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سختن
تصویر سختن
سنجیدن، وزن کردن، سختیدن، برسختن، برای مثال سریر و سراپرده و تاج و تخت / نه چندان کزو برتوانند سخت (نظامی۵ - ۸۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخون
تصویر سخون
سخن، آنچه گفته شود، کلام، قول، نطق، بیان، گفتار برای مثال بودنی بود می بیار اکنون / رطل پر کن مگوی بیش سخون (رودکی - ۵۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
گرم: ماء سخین، آب گرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار). آب گرم و هر چه که گرم باشد. (غیاث).
- رجل سخین العین، مرد گرم اشک. (منتهی الارب).
، محزون. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را بمعانی زیر آورده است: کثیف کردن. لکه کردن. گل آلود کردن (مثلاً لباس و کفش را). کاری را ضخیم و کلفت و بدترکیب درست کردن. کتاب و تألیفی را به صورت کثیف و ضخیم و نامطلوب ترتیب دادن. بد ترتیب دادن. چیزی را خراب کردن و بد تعمیر کردن. خراب کردن. ضایع کردن. فاسد کردن. (دزی ج 1 ص 63)
لغت نامه دهخدا
(مُخَمْ مِ)
به گمان و قیاس گوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گوینده به گمان و قیاس و تخمین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخمین شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ)
اشک گرم گریستن چشم، یعنی محزون و غمناک شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شوربای گرم کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). خوردنی دیگرباره و گرم کرده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
بمعنی سخن که کلام باشد. (برهان) (آنندراج) (غیاث) :
بودنی بود می بیار اکنون
رطل پر کن مگوی بیش سخون.
رودکی.
ترسم کآن وهم تیزخیزت روزی
وهم همه هندوان بسوزد بسخون.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
(لِ گَ /گِ کَ / کِ دَ)
کشیدن و وزن کردن و سنجیدن. (برهان، ذیل سخت). سنجیدن. (آنندراج). وزن کردن. (شرفنامه) :
دو برد یمانی همه زرّبفت
بسختند هر یک بمن بود هفت.
فردوسی.
همه گنج ارجاسب در باز کرد
نگهبان درم سختن آغاز کرد.
فردوسی.
عطای او از آن بگذشت کاو را
توان سختن بشاهین و بقنطار.
فرخی.
یک روز ببازار آمد مردی را دید زعفران می سخت. (تفسیر ابوالفتوح). بر مردی بگذشت که چیزی می سخت و کم می سخت. (تفسیر ابوالفتوح). ارسطاطالیس این نقد را بقسطاس منطق بسخت و بمحک حدود نقد کرد و بمکیال قیاس بپیمود. (چهارمقاله).
کو آنکه نقد او به ترازوی هفت چرخ
ششدانگ بود راست بهر کفه ای که سخت.
خاقانی.
عید آمد و من مصحّف عید
این نقد بسخته ام بمیزان.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 350).
باز چو زرّ خالصش سخت ترازوی فلک
تا حلی خزان کند صنعت باد آذری.
خاقانی.
یک روز پسر خود را دید که یک دینار زر می سخت تا بکسی دهد. (تذکره الاولیاء عطار) ، بحساب آوردن. شماردن:
سریر و سراپرده و تاج و تخت
نه چندانکه آن را توانند سخت.
نظامی.
- برسختن، سنجیدن:
ز بس برسختن زرّش بجای مادحان هزمان
ز ناره بگسلد کپان ز شاهین بگسلد پله.
فرخی.
فزون آمد از وزن صد پاره کوه
ز برسختنش هر کس آمد ستوه.
نظامی.
، آزمودن: و شعر من بدید و از چند نوع مرا برسخت بمراد او آمدم. (چهارمقاله)
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ)
کینه. (منتهی الارب). حقد. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سیاهی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
البرت (1859- 1900 میلادی) شاعر فرانسوی متولد در لیل مصنف مرثیه های دلپسند باغ کودکان، کالسکۀ طلایی. و سبک او ارتباط مستقیم با سبک سمبولیست ها دارد
لغت نامه دهخدا
(مِ)
یکی از دهستانهای پنجگانه شهرستان ملایر است. این دهستان در جنوب باختری شهرستان واقع و محدود است از طرف شمال به دهستانهای حومه آورزمان از طرف خاور به دهستان حومه از جنوب به شهرستانهای بروجرد و نهاوند از باختر به شهرستان نهاوند. ارتفاعات کوه سفید در باختر و کوه یزدجرد در خاور دهستان واقع است. قسمت مرکزی در دامنه های این دو کوه واقع است که با شیب ملایمی به رود خانه خشک وسط دره منتهی میشود. راه شوسۀ ملایر به بروجرددر طول این دره احداث شده است، راه شوسۀ نهاوند درانتهای جنوبی این دهستان از شوسۀ ملایر به بروجرد منشعب میگردد. تابستان به اکثر قراء مهم دهستان از شوسه راه فرعی منشعب و اتومبیل میتوان برد. هوای دهستان سرد و سالم است. و تابستان آن معتدل میباشد. آب قراء دهستان از قنوات تأمین میشود. محصول عمده دهستان غلات، پنبه، چغندرقند، میوه، صیفی است. صنایع دستی اهالی قالیچه، جاجیم، گلیم و کرباس بافی است. در قراء دهستان مرسوم، قالیچه علمدار بخوبی معروف است در قراء علمدار، پیرسواران، سیاه کمر، زاغه، انوج و سامن کرباس میبافند. گلیم، جاجیم پشمی انوج بخوبی معروف است. زبان مادری ساکنین قراء فارسی است در قراء انجیرک، سلطان آباد، قلعه علیمراد، رحمان آباد، گل دره بفارسی آمیخته به لری تکلم مینمایند. قلعه خرابۀ یزدجرد در قلعه کوه یزدجرد از آثار باستانی، زیارتگاه هوشه در آبادی سیاه کمر و قلعه خرابۀ انوج از آثار قدیم دهستان می باشند که از 46 آبادی تشکیل شده است. سکنۀ آن در حدود 28 هزار تن است. دهستان و قراء مهم آن عبارتند از انوج، امروکلو، توچقاز، خرم آباد، کهکدان، می آباد میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
این قصبه مرکز دهستان سامن شهرستان ملایر است که در 17 هزارگزی جنوب ملایر و کنار راه شوسۀ ملایر به بروجرد واقع شده است. هوای آن معتدل ودارای 4016 تن جمعیت است. آب آن جا از 17 رشته قنات و زه آب رودخانه خد تأمین میشود. محصول آن غلات، صیفی، میوه، لبنیات حبوب، پنبه، چغندر قند و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن اتومبیل رو است. یک دبستان 4 کلاسه و یک محضر ازدواج رسمی در این ده وجود دارد زیارتگاهی بنام سامها از بنای قدیمی آن است. مسجد و قلعۀ قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
فربه و بسیارروغن. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سخم
تصویر سخم
سیاهی، کینه بد خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامن
تصویر سامن
فربه، روغندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سختن
تصویر سختن
مقابل سستی، مصیبت، بلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخمه
تصویر سخمه
سیاهی، کینه، خشم
فرهنگ لغت هوشیار
شوربای گرم کرده خوراک گرم کرده سخن: بودنی بود می بیارا اکنون رطل پر کن مگوی بیش سخون. (رودکی 1107)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخین
تصویر سخین
ولرم نه گرم و نه سرد، اشکریز اندوهگین مرد کج بیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمن
تصویر سمن
فربهی، چاقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمن
تصویر خمن
بد بویی گندیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخن
تصویر سخن
کلام، گفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخن
تصویر سخن
((سُ خَ))
کلام، گفتار، نطق، بیان، اراده، آرزو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمن
تصویر سمن
((سَ مَ))
یاسمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمن
تصویر سمن
((س مَ))
فربهی، چاقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سختن
تصویر سختن
((سَ تَ))
سنجیدن، وزن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخون
تصویر سخون
((سُ خُ))
سخن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخن
تصویر سخن
خطاب، حرف، کلام
فرهنگ واژه فارسی سره
مرز سامان مرزدوملک
فرهنگ گویش مازندرانی
کوهی در نور
فرهنگ گویش مازندرانی