- سخم
- سیاهی، کینه بد خواهی
معنی سخم - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سیاهی، کینه، خشم
سیاه و تیره تیروش
چینهای ابرو و پیشانی
منحنی، خمیده، خم دار
بهره، بخش، دانگ
راد، دست و دل باز، فراخ دست
سانتی
خطاب، حرف، کلام
ظلم، جور
نقره
ثالثا
شیر ستبر شیر دفزک، مهربانی، دوستی، نرمی، لاشخوار کرکس از پرندگان بازی با کودک، نرماندن نرم گردانیدن، آسان کردن سخن
جراحتی که بوسیله آلات جاریه یا ناخن و دندان و مانند آن بهم رسد، ریش، نشان وارد کردن تیغ و تیر و مانند آن که بر بدن باشد
ورم، آماس و نیز بمعنی آتش و پدر زال هم بدین اسم معروف بوده است
جراحت، ریش
دخمه، مقبره، سردابه که مرده را در آن جای دهند
دانه، تخم درخت و غله
دشوار، سفت، خسیس
جمع سخاب، گلوبند ها بانگ فریاد
سیاهی دیگ، ذغال انگشت، می گوارا، جامه ترمینه، موی سیاه
بخشش داشتن کرم داشتن، بخشش کرم، آسان بودن انفاق اموال و غیره بر شخص تا چنانکه باید و شاید بمصب استحقاق رساند
سیاهی، آهن پتک ها پتک ها
ظلم و جور، آزار
راندن چشم اشک را، راندن ابر باران آب، اشک اشک دیگ و بید
جوانمرد، بخشنده، کریم
کلام، گفتار
جمع سخله، بزغالگان برگان پاکیزه کردن، گرفتن به فریب، دور کردن کنار زدن
تنگروزی، نزاری، بی خردی سبکمغزی سبک مغزی سبکی، درید گی مشک
چشم گرفتن، نا خشنودی، ضد رضا