جدول جو
جدول جو

معنی سخلو - جستجوی لغت در جدول جو

سخلو
کسی که گوسفندان را در قشلاق محافظت کند، نگهبان، نوکر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سختو
تصویر سختو
نوعی خوراک که تکه های رودۀ گوسفند را با گوشت و برنج و چیزهای دیگر پرکرده و پخته باشند، سغدو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلو
تصویر خلو
خالی بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلو
تصویر سلو
قطعۀ موسیقی که کسی تنها بخواند یا بنوازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساخلو
تصویر ساخلو
عده ای سرباز که در محلی برای نگهبانی گماشته شوند، پادگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالو
تصویر سالو
پارچۀ سفید و نازکی بوده که از آن دستار و جامۀ زنانه می دوخته اند
فرهنگ فارسی عمید
انبار مخصوص نگهداری گندم که به شکل برج یا گودال ساخته می شود و دارای ماشین ها و دستگاه هایی برای پاک کردن گندم است
فرهنگ فارسی عمید
(خِلْوْ)
خالی. تنها. منفرد، مرد فارغ و بری. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، اخلاء، زن فارغ و بری. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، اخلاء
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد. دارای 341 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن ابریشم و غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دهی است جزء دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز. دارای 193 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آنجا غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
سغدو (همین ماده) ، معرب آن ’سختور ’الطبیخ 53’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). روده ای را گویند که آن را با گوشت و برنج و مصالح پرکرده بر روغن بریان کرده باشند. (برهان) (غیاث). چرب روده را گویند که بگوشت پر کرده باشند. (جهانگیری). رودۀ گوسفند که آن را پا
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
بره و بزغالۀ نوزاده، نر باشد یا ماده. ج، سخل، سخال، سخلان. (منتهی الارب) (آنندراج). بچۀ گوسفند در آن وقت که بزاید، نر و ماده یکسان بود. سخال جمع آن است. (مهذب الاسماء) : بچۀ گوسفند چون از مادر بر زمین افتد اگر میش باشد و اگر از بز و اگر از نر باشد و اگرماده آن را سخله و بهمه گویند. (تاریخ قم ص 178)
لغت نامه دهخدا
جامۀ سفید و تنگ لایق دستار، (آنندراج)، پارچه ای که از آن دستارو لباس زنانه درست میشد، (فرهنگ نظام) :
ز عقدهای سپیچ بهاری و سالو
عمودها همه افراشتند در کر و فر،
نظام قاری،
کجا چو شمسی و سالوی و ساغری گردند
سر آید ارچه مه و مهر و آسمان آری،
نظام قاری،
سالو و ساغر اگر زانکه بعقدت نرسد
گله از گردش دور قمری نتوان کرد،
نظام قاری،
سالها باید که چون قاری کسی در البسه
گاه از سالو سخن گوید گهی از گلفتن،
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
انباری خاص محافظت گندم که آنرا بشکل برج یا گودالی سازند و آن ماشینهایی برای پاک کردن غله دارد، (فرهنگ فارسی معین)، از اسپانیایی، چاله یا حفره ای که در زمین ساخته میشود و در آن دانه ها، ریشه ها، علوفۀ سبز و نظایر آن را نگاهداری میکنند، نیز انبار یا مخزن کاملاً بسته ای که در زیرزمین یا روی آن برای محفوظ نگاه داشتن محصولات کشاورزی میسازند، سیلوهای غلات ممکن است از فولاد یا سیمان یا مصالح بنایی ساخته شوند، در دامپروری، سیلو ساختمانی است بشکل استوانه یا گودالی در زمین، که در آن علوفۀ تر (یونجه، ذرت و غیره) خردشده را ریخته میفشارند و روی آنرا میپوشانند، بر اثر تخمیر علوفۀ تر میماند، و بتدریج به مصرف تغذیۀ دامها میرسد، (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
گروهی از سربازان که در مکانی جای گزیده وبحفظ و نگاهبانی آن گماشته شده باشند. این کلمه ترکی است و فرهنگستان پادگان را بجای آن برگزیده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از سالو
تصویر سالو
جامه سفید و تنک که از آن دستار و لباس زنانه درست میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساخلو
تصویر ساخلو
پادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخله
تصویر سخله
بره بزغاله نوزاد
فرهنگ لغت هوشیار
انبار محافظت گندم که آنرا بشکل برج یا گودالی سازند و آن ماشینهایی برای پاک کردن غله دارد
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه ای موسیقی که نوازنده تنها نوازد یا خواننده تنها خواند، آلتی موسیقی که توسط یک نوازنده نواخته شود: ویولون سلو
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی خوراک. طرز تهیه آن چنینست که روده گوسفند را با گوشت و برنج و مصالح دیگر انباشته بروغن بریان کنند، آلت تناسل مرد قضیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلو
تصویر سلو
فراموش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سخله، بزغالگان برگان پاکیزه کردن، گرفتن به فریب، دور کردن کنار زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلو
تصویر خلو
خالی، تنها، منفرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیلو
تصویر سیلو
انبار مخصوص نگهداری غلات و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلو
تصویر خلو
((خِ))
تهی، خالی، بیزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلو
تصویر خلو
((خُ لُ وّ))
خالی شدن، تهی گشتن، تنها بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سختو
تصویر سختو
((سُ))
قسمی خوراک، طرز تهیه آن چنین است که روده گوسفند را با گوشت و برنج و مصالح دیگر انباشته به روغن بریان کنند، کنایه از آلت تناسلی مرد، قضیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلو
تصویر سلو
((سُ لُ))
تک نوازی، تک خوانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساخلو
تصویر ساخلو
((لُ))
پادگان، گروهی سرباز که در یک مکان ساکن شوند و به محافظت آن بپردازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالو
تصویر سالو
جامه سفید و تنگ که از آن دستار و لباس زنانه درست می کردند
فرهنگ فارسی معین
پادگان، سربازخانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انبار گندم، صوبه، مخزن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سیخونک
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در هزارجریب
فرهنگ گویش مازندرانی