جدول جو
جدول جو

معنی سحوح - جستجوی لغت در جدول جو

سحوح(سَ)
ابر ریزان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سحوح(تَ عُ)
روان شدن آب یا اشک یا باران از بالا بپائین. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ریخته شدن آب و باران. (تاج المصادر بیهقی) ، ریختن آب و جز آن را پی درپی و بسیار. (اقرب الموارد). ریختن آب. (منتهی الارب) ، زدن تازیانه. (منتهی الارب) ، نیک فربه شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سحوح
روان شدن اشک یا باران، تازیانه زدن، فربه گشتن ابر ریزان
تصویری از سحوح
تصویر سحوح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنوح
تصویر سنوح
پیدا شدن، هویدا شدن، پدید آمدن، رخ دادن امری، پابرجا شدن، در گناه افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سحور
تصویر سحور
غذایی که برای روزه گرفتن هنگام سحر بخورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبوح
تصویر سبوح
از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سطوح
تصویر سطوح
سطح ها، بام ها، روی چیزی ها، در ریاضیات مساحت ها، میزان ها، جمع واژۀ سطح
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
گازر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سحل. (منتهی الارب). رجوع به سحل شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
هوا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَحْ حا)
ریزان. ساحه مؤنث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُحْ حا)
ج ساحه. نادر است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جمع واژۀ ساحه، بمعنی گوسپند بسیار فربه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام اسب ربیعه بن جشم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شناور، اسب خوش رفتار. (منتهی الارب). فرس سبوح. (اقرب الموارد). اسب تیزرو. (دهار). اسبی که گویی آشنا میکند در رفتن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سُ / سَبْ بو)
از صفات باری تعالی است زیرا که او را تسبیح و منزه از هر بدی میکنند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام قلعه ای است ازاعمال فارس: و حصاری دیگر به قهر بستد که آن را ستوح گویند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 115)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِءْ)
گلوگرفته و گران آواز گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). بحح. بحوحه. بح ّ. و رجوع به هریک از این مصادر شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قریه ای است به یمن که جامۀ خوب در آن می بافند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم البلدان). یقال: ثیاب سحولیه، و سحولیه بضم سین روایت کنند و بفتح مشهور است. (اقرب الموارد). قریه ای است به یمن. (امتاع الاسماع ج 1 ص 550)
لغت نامه دهخدا
(تَ عُ)
سحوح. (منتهی الارب). رجوع به سحوح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنوح
تصویر سنوح
پیدا شدن پدید آمدن ایجاد شدن، حدوث (واقعه) ایجاد (سانحه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحور
تصویر سحور
پسشام آنچه پیش از بامداد در رمضان خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوح
تصویر سبوح
شنارو، اسب خوش رفتار نامی از نامهای خدایتعالی، بسیار منزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحول
تصویر سحول
گریستن اشک ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحوق
تصویر سحوق
کویک دراز خرمابن دراز، ماچه خر دراز، دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحوف
تصویر سحوف
فربه پیه ناک مرد و زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحوج
تصویر سحوج
پوست خراشید گی سوگند خورنده زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموح
تصویر سموح
جوانمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاح
تصویر سحاح
ریزان، هوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطوح
تصویر سطوح
جمع سطح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروح
تصویر سروح
چرا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفوح
تصویر سفوح
جمع سفح، سنگ های لیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطوح
تصویر سطوح
((سُ))
جمع سطح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنوح
تصویر سنوح
((سُ))
پیدا شدن، پدید آمدن، ایجاد شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبوح
تصویر سبوح
((سُ بُّ))
خدای تعالی (زیرا او را تسبیح گویند)
فرهنگ فارسی معین